سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی
ابر برچسب ها

بزرگترین درد انسان

بسیار پیش می آید که انسان در طول سفر مقصدش را از یاد می برد. فراموش کردن نیات، رایج ترین حماقتی است که مردم مرتکب می شوند. « نیچه »

 

درد انسان چیست؟

چیزهائی که به آن ها ارزش های انسانی گفته می شود و معنویات انسانی و ملاک انسانیت انسان است، شامل خیلی چیزهاست؛ ولی می توان همه ارزش ها را در یک ارزش خلاصه کرد و آن ارزش «درد داشتن» و «صاحب درد بودن» است. هر مکتبی که در دنیا راجع به ارزش های انسانی بحث کرده است، یک درد ـ ماوراء دردهای عضوی دردهای مشترک انسان با هر جاندار دیگر ـ در انسان تشخیص داده است. « درد انسانی انسان چیست؟ »

بعضی فقط تکیه شان روی درد غربت انسان و درد عدم تجانس بیگانگی انسان با این جهان است؛ چرا که انسان حقیقتی است که از اصل خود جدا شده و دور مانده؛ و از دنیای دیگر برای انجام رسالتی آمده است این «دورماندگی از اصل» است که در او شوق و عشق و ناله و احساس غربت آفریده است؛ میل به بازگشت به اصل وطن، یعنی میل بازگشت به خدا که او را آفریده است. از بهشت رانده شده و به عالم خاک آمده است و می خواهد بار دیگر به آن بهشت موعود خودش باز گردد. البته آمدنش غلط نبوده؛ برای انجام رسالتی بوده ولی به هر حال این هجران، همیشه او را در حال ناراحتی (نگاه داشته است). درد انسان فقط درد خداست، درد دوری از حق است [و میل او] میل بازگشت به قرب حق و جوار رب العالمین است؛ و انسان به هر مقام و کمالی که برسد، باز احساس می کند که به معشوق خود، نرسیده است.

 انسان، طالب کمال مطلقادامه مطلب...



      
واقعا از خشونت برخی تصاویر عذرمی‌خواهم! اما حقایقی است که باید همیشه به خاطر داشته باشیم. و به نصیحت امام عزیزمان، نفرت و خشم انقلابی خود را نگه داریم؛ تا به موقع علیه منافقان قدیم و جدید استفاده کنیم...
و جمله مشهور و مهم مریم رجوی :
 
موسوی در ایران همان چیزی را میخواهد که ما میخواهیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اظهارات سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران درباره مریم عضدانلو و سوابق تشکیلاتی و عضویت اش در سازمان مجاهدین خلق
لازم نیست در مورد سوابق گروهک منافقین وجنایت های اون توضیح بدم فقط میخوام با شخصیت کثیف یکی از سران این گروه که خودشون رو فدایی ایران میدونند آشنا بشید . این گروه در خارج از کشور بسیاری از ایرانی ها رو توانستند با شعار های پوچ فریب بدهند و این خانم هم که همسر مشترک آقای ابریشم چی و مسعود رجوی هست خودشو رئیس جمهور آینده ایران میدونه ..... "من خانم رجوی را بسیار بسیار خوب می شناسم. ایشان بسیار ناتوان است. ناتوان تر از آنکه بسیاری فکر می کنند. من یادم می آید وقتی ایشان قرار بود پیام بدهد، نوشته ها را من در پشت دوربین می گرفتم تا ایشان از روی آنها بخواند. ایشان حتی از اینکه یک پیام را از پشت دوربین با حروف درشت بخواند ناتوان بود. ما باید بارها فیلم را بر می گرداندیم تا ایشان بتواند این کار را انجام بدهد. ایشان در واقع کاریکاتوری هستند از خود آقای رجوی. حالا ببینید داستان چقدر کمدی است." اینها اظهارات شاهسوندی در یکی از گفتگوهای اخیرش با رادیو صدای ایران در خصوص معرفی مریم عضدانلو بود .بخشی از متن قسمت 112 گفتگوهای شاهسوندی با رادیو صدای ایران :

8

خانم مریم عضدانلو متولد تهران هستند، سال 1332 از بقایای خانواده قاجار هستند، به شوخی به برادر بزرگ خانم مریم که آقای محمود عضدانلو باشد و از بچه های سازمان بود ما در درون روابط می گفتیم: " شازده گدا "، یعنی اینها از شاهزادگان قاجار هستند ولی به هر حال از آن خانواده های پولدار و مرفه نبودند و طنزی بود که در روابط به کار برده می شد. خانم مریم عضدانلو در واقع در یک چنین خانواده ای بزرگ شده، برادر بزرگ ایشان آقای محمود عضدانلو از اعضای سازمان بود که در سال 1350 دستگیر شد و چند سالی زندان بود و بعداً هم آزاد شد. خواهر دیگری دارد، خواهر بزرگ تری داشت به نام نرگس عضدانلو که کمتر در اسناد و نوشته های سازمانی نامی از او می آید، نرگس بعد از آغاز مبارزه مسلحانه در سال 1350 در حالی که از مریم بزرگ تر بود به سازمان و تیم های عملیاتی پیوست، تیم های عملیاتی چریکی در زمان شاه، در ماجرای 1354 تحولات ایدئولوژیکی نرگس مارکسیست شد و بعدها در درگیری های قبل از انقلاب نرگس کشته شد.

5

یکی از افراد فراری از این گروه در اردوگاه اشرف میگوید :

نشست های غسل هفتگی که مسعود رجوی در پایان نشست های طعمه سال 80 عنوان و به نفرات تحمیل کرده بود، کاری به غایت غیراخلاقی و ضدشرع و شکنجه گاه انسان ها بود که فرد بایستی به اجبار به صورت روزانه و در طول یک هفته تمام آنچه به ذهنش می زد را به صورت تناقض و یا این که منجر به عملی شده حتی خواب و استراحت شب را لحظه به لحظه روی کاغذ نوشته و در آخر هفته در جمع مردانه ( زنان هم به صورت جداگانه ) با صدای بلند بخوانند. 
در حقیقت این کار که نوعی اشاعه منکرات آن هم از نوع وحشتناک آن بود، حتی بدتر از کلیسا چون به هر حال در کلیسا بین کسی که اعتراف می کند و آن که کشیش است و گوش می دهد پرده و حائلی قرار می دهد و به صورت انفرادی است در حالی که در اینجا به صورت علنی و جمعی انجام می شد. 
اهداف آن چیزی نبود جز بردن افراد به درون خودشان و بدهکار کردن شان نسبت به تشکیلات. این کار علیرغم این که خیلی سخت و دردآور بود ولی افراد مجبور بودند به آن تن بدهند به خاطر همین رجوی را با همه جنایاتش به لحاظ اخلاقی نیز کثیف ترین موجود روی زمین می نامند و به نظر من هم خیلی کثیف بود.

7

 

شاید برای بسیاری، اِصرار برای داخل شدن به قرارگاه اشرف و دیدن مناسبات درونی مجاهدین از نزدیک چندان معنی و مفهوم قابل درکی نداشته باشد. گو اینکه هم جداشدگان و هم کسانی که به نوعی مناسبات فرقه ها را تجربه و یا بر اساس مشاهدات دیگران خوانده اند، به اندازه کافی کنجکاوی لازم برای مشاهدات چنین مناسباتی از خود بروز می دهند. اما واقعیت این است که درک اهمیت چنین اتفاقی برای بخش بسیاری پوشیده است و اساسا شاید تلاش مجاهدین برای گذاشتن نام شهر بر قرارگاه اشرف ضرورت اش دقیقا در راستای القای این است که مظروفات واقعی اشرف را بپوشانند.شاهد من برای چنین ادعایی سری جدید عکس های مریم رجوی است که بر روی یکی از سایت ها منتشر شده است. راستش دیدن این عکس ها در منظر و نگاه اول چندان غیر طبیعی و ... به نظر نمی رسند. اما شاید با کمی تعمق و دقت بیشتر بتوان به آن جنبه های ناپیدا و در عین حال قابل تعمق و تاثر آن پی برد. به گمانم خود این عکس ها بدون هیچ شرح و توضیحی قادرند با مخاطبان دنیای آزاد حرف بزنند. نرده های حائل میان مریم رجوی با مریدان و همچنین تبرک کردن میوه ها(موز) و توزیع آن در میان اعضاء، به هر حال برای هر کسی که حتی کمترین اطلاع و آگاهی از موجودیت فرقه ای به نام مجاهدین خلق داشته باشد، یا اساسا بداند فرقه چیست و مناسبات فرقه ای کدام است، حداقل تداعی کننده نوع مناسبات غیر معمول و خاصی است که عموم بیشتر به رابطه مرید و مرادی می شناسند.

      3

 

6

 

6

 

 

67

 

 

مریم رجوی در جمع همجنسگرایان

 

گوشه ای از جنایات وحشیانه سازمان مجاهدین خلق 


..ما با بی رحمی هر چه تمامتر با پاسداران رفتار میکردیم...در موقع شکنجه ذره ای احساس دلسوزی علیرغم ناله ها و فریادهایی که آنها میکشیدند، نداشتیم...


... با اینکه همان روز اول برای من مشخص شده بود که کفاش اطلاعاتی ندارد، با این حال من با کابل میزدم و مسعود دهانش را گرفته بود ... مسعود گفت "اطلاعات که نتوانستیم بگیریم ولی انتقام که گرفتیم..."


...من با کابل میزدم ... و آنها هنگامیکه خیلی از 
فشار ضربات دردشان میآمد "الله اکبر" میگفتند...


...جسد کفاش شکنجه شده...


...مسعود به من اشاره کرد آب داغ را یواش یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد،
من نیز آب داغ را یواش یواش روی پاهای محسن ریختم طوری که 
تمام تاولهای پایش ترکید...


...جواد گفت الان حالیت میکنم و سپس میله ای سربی برداشت و به دهان و فک و چانه
و دندانهای او زد که وقتی طالب دهانش را باز کرد، 
دندانهای شکسته اش به همراه خون آبه روی شلوارش ریخت...


...مسعود ناگهان اتو را به کمر محسن جلیلی چسباند که محسن از شدت درد 
با حالت عجیبی دهانش را باز کرد و سپس از هوش رفت...


...یک بار که به هوش آمد و پنجه هایش را روی شلوارش میکشید، مسعود قربانی به من گفت 
آب داغ را بده و پس از اینکه آب داغ را از من گرفت آنرا روی دستهای محسن ریخت که 
دستهای محسن پف کرد و چروک شد و حالت پختگی گرفت...


...جواد سیخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و روی 
دکمه های جلو شلوار طالب گذاشت که شلوار طالب سوخت و سپس سیخ داغ به بدن طالب 
اصابت کرد که یکدفعه طالب شوکه شد و بدین ترتیب جواد آلت طالب را سوزاند...جواد محمدی 
چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بیرون ریخت و 
وقتی بعداً طالب به هوش آمد با آن چشم جایی را نمیدید...


...ما نه تنها با پاسداران این کار را کردیم، بلکه به کفاش نیز رحم نکردیم 
و در حالیکه چند روز قبلش مشخص شده بود او از همه چیز بی خبر است،
با او نیز چنین کارهایی کردیم ...


...آنها را روی صندلی بستیم و چشمشان را بستیم و با همان میله های سربی آنها را
بیهوش کردیم و سپس آمپول سیانور به بدنشان تزریق کردیم که...


...پس از بهوش آمدن مجدداً آب داغ روی سر آنها ریختیم و سر و صورت آنها تاول زد
و سپس موهای آنها را به همراه پوست سرشان که سوخته بود کندیم...


...اجساد را که به صورت دو بسته که یکی از بسته ها یک جسد و دیگری دو جسد بود
از صندوق عقب به پائین آوردیم...و روی زمین کشاندیم در حین انتقال بود که متوجه
نفس کشیدن آنها شدیم و اینکه در حال جان کندن بودند و بدنشان گرم بود...


...پوست سمت راست سر طالب به همراه موهایش کنده شده بود...جواد محمدی 
در حالیکه انبردست در دستش بود مشغول کشیدن دندانهای طالب بود...


...بعد از تزریق سیانور صدای خرخر از گلوی آنها خارج میشد و ما در حالیکه
هنوز زنده بودند و در حال جان کندن بودند بدن آنها را طوری طناب پیچ کردیم که 
داخل صندوق عقب ماشین جا شود...


...مصطفی سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب
گذاشت و آنرا برید و بلافاصله چاقو را روی بینی طالب گذاشت و بینی او را برید...


...جواد شیشه را به طالب استعمال کرد و سپس همان شیشه را شکست و با تیزیهای 
آن به بدن طالب میکشید که خون از سر تا پای بدن او راه افتاده بود...


...کار مهندسی (شکنجه کردن) خیلی پیچیده تر از عملیاتی (ترور کردن) است و 
احتمال بریدن هست. شکنجه میکنیم چون مجبوریم...ولی وقتی حاکم بشویم نمیکنیم...


...مسعود قربانی گفت بچه های بالا از کلیه افراد بخش ویژه خصوصاً شماها که در 
این جریان (منظور شکنجه) نقش اصلی دارید قدردانی کرده اند...

...میله های سربی که توسط مسئولین بالا (ی مجاهدین) داده شده بود و گفته بودند 
با اینها اگر به پشت گردن کسی زده شود بیهوش میشود...صندلی را خواباندیم. 
من با کابل میزدم و آنها که از درد ناله میکردند و فریاد میزدند...مصطفی دهان آنها 
را با پارچه میبست... 


...آنقدر آنها را زدم که تاولهای پاهای آنها ترکید و خونریزی کرد...
 
 
 
 
ودر آخر جمله مشهور و مهم مریم رجوی :
 
موسوی در ایران همان چیزی را میخواد که ما میخواهیم ......




      





      

 

 

با سلام.در جریان ماموریتی به شهر اصفهان ، برای زیارت آیت ا... نجفی قمشه ای که از اساتید به نام اخلاق هستند توفیق شد به شهر شهرضا برویم و پای مباحث این استاد اخلاق بنشینیم که نشستن در کنار این علما، توفیقی بزرگ است.به راستی علمای زیادی در شهرها بدون هیاهو زندگی می کنند که متاسفانه مردمان همان دیار هم از ایشان غافلند.بعد از دیدار با ایشان به زیارت امامزاده شاه رضا رفتیم که خیلی با صفا و معنویت بود.

ورودی امامزاده از فردی که اهل شهرضا بود و تازه در غم یکی از بستگان عزادار بود سوال از مکان دفن شهید همت نمودیم که در عین ناباوریمان اظهار بی اطلاعی کرد وگفت:گلزار شهدای ما همی جا است و ...واقعا برایم دردناک بود که نمی داند شهید همت در کجامدفون است.این روباید به کی بگم نمی دانم؟آنقدر کار کرده ایم که نه تنها شهید همت را معرفی نکرده ایم تا جایی که مردمان شهرضا (البته برخی شون) هم نمی دانند.مسولیتمان سنگین است بخدا

 

زندگینامه شهید همت رو به همین مناسبت تقدیمتون می کنم:ادامه مطلب...



      

انی سلم لمن سالمکم

یا ابا عبدالله انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم الی یوم القیمة؛ یا ابا عبدالله، من با هر کس که با شما صلح و دوستی کرد، مسالمت می‎کنم و با هر کس که با شما به جنگجویی و پیکار پرداخت، پیکار می نمایم تا روز قیامت .

 در ادامه شرح زیارت عاشورا به مبحث دوستی و دشمنی با اهل بیت(علیهم السلام) رسیدیم که مبحثی سرنوشت ساز در زندگی ما می باشد. 

"سلم"؛ به معنای مسالمت و صلح آمده است.

"حرب" به معنای "صلح کردن" در کتب لغت آمده است  و چون گاهی از اوقات از مصدر به عنوان صیغه مبالغه استفاده می شود مانند "زید عدل" یعنی زید بسیار دادگر است حرب  نیز در اینجا به معنای صیغه مبالغه آمده است یعنی بسیار دشمن  و حارب فعل ماضی از حرب، به معنای "جنگ کننده" می‎باشد.

مقصود این جمله از زیارت، اینست که من از جهت اظهار کمال بندگی و متابعت، به حدی رسیده‎ام که گویی سازش(سلم) من، با سازگاران شما است و مصداق حقیقی جنگ(حرب) و پیکار من با محاربین شما است.

مگر ممکن است پیرو حقیقی، در صلح و آرامش با اهل بیت(علیهم‎السلام) بوده و در جنگ و محاربه، بی تفاوت و یا رو در روی آنها باشد و مگر ممکن است شیعه راستین، در جنگ با آن بزرگواران بوده و در صلح با مخالفت به آنان برخیزد؟!

منظور از قیامت، روز آخرت است و علت آن که روز قیامت گفتند، این است که همه مردم برای حساب و کتاب از جای خود برمی‎خیزند و در محضر عدل الهی حاضر می‎شوند. و "الی یوم القیمه" کنایه از ابدی کردن این برائت و بیزاری است.

پس از آن که بیزاری خود را از دشمنان و قاتلین اهل بیت(علیهم‎السلام) اعلام داشتیم، مجددا سیدالشهدا را مخاطب قرار داده و هماهنگی کامل خود را در تمام چهره‎ها بیان می‎داریم؛ یعنی پیروی ما از آن بزرگواران در حدی است که در مقابل دوستان آنان، حقیقت "صلح" و در برابر دشمنان آنان حقیقت "جنگ و محاربه" را داریم و در حقیقت یعنی این که ما در تمام شداید و سختی‎ها و گرفتاری‎ها و همچنین در تمام شادی‎ها و آرامش‎ها با شما، بلکه عین شما هستیم.ادامه مطلب...



      

چرا مردان نسبت به زنان به سلامتی شان کمتر اهمیت می دهند؟<\/h3>
سلامت مردان

هنگامی که موضوع سلامت به میان می ‌آید، مردان نسبت به زنان عقب می ‌مانند. گرچه میانگین طول عمر مردان در کشورهای پیشرفته به زنان نزدیک ‌تر شده است اما همچنان مردان در سنین پایین‌ تری نسبت به زنان می ‌میرند.

مردان ‌در طول عمرشان نسبت به زنان 10 سال زودتر در معرض بیماری‌ هایی مانند حمله قلبی و سکته مغزی قرار می‌ گیرند.

شمار خودکشی ‌های منجر به مرگ در مردان چند برابر زنان است.

تعداد بسیار بیشتری از مردان نسبت به زنان در حوادث رانندگی کشته می ‌شوند.

تفاوت ‌های زیستی ممکن است تا حدی توضیح‌ دهنده برخی از این تفاوت ‌ها باشد؛ تصور بر این است که مردان در سن پایین ‌تری نسبت به زنان به بیماری قلبی مبتلا می ‌شوند،‌ زیرا آن ها بر خلاف زنان فاقد هورمون جنسی استروژن هستند،‌ که اثر محافظتی در برابر بیماری ‌های قلبی دارد.

پوشش بیمه و دسترسی به مراقبت‌ های بهداشتی نیز ممکن است عامل دیگری باشد؛ درصد بالاتری از مردان دسترسی به بیمه‌ های بهداشتی ندارند.ادامه مطلب...



      

 سازمان CIA تائید کرده است که بیش از نیمی از سفینه های فضایی که در سال ها 1950 تا1960 مردم مشاهده کرده اند هواپیماهای جاسوسی ساخت این کشور بود است

ما در این جا 6هواپیمای جاسوسی که مردم به اشتباه آن را سفینه فضایی تصور می کردند را معرفی می کنیم .

1 - RQ-3 Darkstar

اولین تست پرواز : 1996

این هواپیما بدون سرنشین است و می تواند بدون نیا به خلبان ماموریت خود را انجام دهد . ولی 3 سال بعد از ساخت در اثر یک سقوط ناگهانی تولید آن به طور رسمی متوقف شد ولی در سال 2003 این هواپیما را در جنگ با عراق مشاهده شده است .

rq-3 darkstar

2 - U-2

اولین تست پرواز : 1964

این هواپیما برای شناسایی در ارتفاع بلند طراحی شده است . دولت آمریکا اولین بار از این هواپیما در جنگ با شوروی استفاده کرد . بال های بلند و نقره ایی این هواپیما در ارتفاع بالا و زیر انعکاس نور خورشید آن را بسیار شبیه سفینه های فضایی می کند .

u-2

3 - SR-71 Blackbird

اولین تست پرواز : 1995

یک هواپیمای شناسایی است که در چندین مرحله مورد در سال های 1990 تا1996 و 1995 تا 1998 مورد آزمایش قرار گرفته است . سرعت بالا و پرواز در ارتفاع بالا و نداشتن دم هواپیما SR-71 Blackbird را با سایر رقبای خود متفاوت کرده است .

sr-71 blackbird

4 - P-791

اولین تست پرواز : 2006

کار تخصصی این هواپیما تهیه عکس  و ویدیو از ارتفاع بالا است برای پرواز از یک بالان پر از گاز استفاده می کند  و برای پرواز در شب طراحی شده است این هواپیما می تواند چندین شبانه روز در آسمان پرواز کند .

p-791

5 - F-117A Nighthawk

هواپیمای بمب افکن مجهز به فناوری رادارگریزی است که توسط شرکت لاک هید ساخته شده و قبلا در نیروی هوایی ایالات متحده از آن استفاده میشد. از سال 1983 تا الان مورد استفاده قرار گرفته است این هواپیمایی خفاشی شکل که بسیار شبیه سفینه های فضایی است می تواند در بالاترین ارتفاع به مدت طولانی پرواز کند .

f-117a nighthawk

6 - B-2 Spirit

بی-2 اسپیریت(شبح)، نام بمب‌افکن رادارگریز چند منظوره شرکت نورث روپ گرومن است که قادر به پرتاب سلاح‌های هسته‌ای و متعارف است. همچنین می‌توان در این نابود گر از بمب‌هایی که از سیستم GPS بهره می‌برند (GPS-Aided Bomb) استفاده کرد. B2 با سوخت گیری اولیه 9600 را طی می‌کند و اگر سوخت گیری هوایی کند (Aerial Refueling)، می‌تواند به هر نقطه‌ای از این کره ی خاکی سر بزند. این بمب افکن در ارتفاع 50000 پایی به دور از چشم رادارهای دشمن می‌تواند بمب‌های زیادی را رها کند.

این بمب افکن نقطه برجسته‌ای در طرح مدرن کردن بمب افکن‌های آمریکا بود. این بمب افکن همچنان گران قیمت ترین هواپیمایی است که تا حالا ساخته قیمت آن را حدود 1,157 تا 2,2 میلیارد دلار که در مقایسه با ناو هواپیمابر نیمیتز که قیمتی برابر 4,5 تا 6میلیارد دلار دارد هزینه بالایی محسوب می‌شود.

b-2 spirit

همچنین نسل دوم این بمب افکن دارای خاصیت رادار گریزی بهتری است که می‌تواند در مقابل سیستم‌های ضد هوایی مقاوم باشد. بدنه ی هواپیما از مواد خاصی ساخته شده که امواج رادار را جذب می‌کند. دودهای حاصل از موتور قبل از اینکه خارج شوند، کاملا” سرد می‌شوند تا رادای‌های حرارتی نتوانند مسیر هواپیما را پیدا کنند. همان طور که در تصاویر هواپیما ملاحظه می‌کنید، سکان عمودی وجود ندارد. به این نوع شکل، طرح بال پرنده می‌گویند که در آن همه چیز بر روی بال هواپیما نصب می‌شود. B? برای چرخش و غلت زدن، مرکز ثقل خود را تغییر می‌دهد. تمام این ویژگی‌ها سبب شده‌اند که B? مانند یک روح با آزادی عمل بالا، آسمان را سیر کند.

این بمب افکن در سال 1997 معرفی شد و تعداد 21 عدد از آن هم تا به امروز ساخته شده‌است. از این میان یک فروند بنام «شبه کنزاس» در 23 فوریه 2008 کمی پس از برخاست با باند پرواز برخورد کرده و کاملا ازبین رفت. دو خلبان آن پیش از این سانحه موفق به پرتاپ از هواپیما شدند و جان سالم بدر بردند.





      

چرا ولایت فقیه دوره ای نیست

 در رژیم های جمهوری ، برای حراست از سلامت حکومت و حاکمان ، رؤسای جمهور به صورت دوره ای ، یعنی برای مدت مثلا چهار سال انتخاب می شوند. در نظام جمهوری اسلامی این امر نسبت به رییس جمهوری و نمایندگان پیش بینی شده است ، اما نسبت به رهبری به دلائل خاصی که مربوط به ویژگی جایگاه رهبری است ، دوره ای بودن پیش بینی نشده است . این امر به این دلیل است که اساسا رهبر از ویژگی هایی برخوردار است که ریاست نظام های سیاسی دیگر از آن بی بهره اند.
رهبر در نظام اسلامی از مکانیزم های قوی درونی کنترل قدرت همچون عدالت و اسلام شناسی برخوردار است و این دو علاوه بر مکانیزم های بیرونی کنترل قدرت که در قانون اساسی وجود دارد ، به صورت جدی رهبر را در برابر آفات ایمن می سازد، اما در عین حال به شرح بیشتری در خصوص این سؤال می پردازیم .
1. ولایت فقیه هر چند دوره ای نیست ، اما مادام العمری نیز نیست ، بلکه مادام الصفات است ؛ به این معنا که ولی فقیه تا زمانی که صفات ولایت فقیه را دارا باشد ، از مشروعیت برخوردار است. اگر صفات را از دست داد، حتی اگر یک سال رهبر باشد ، از ولایت ساقط است. قانون اساسی در دو اصل به بیان این صفات ویژه می پردازد: یکی اصل پنجم : « در زمان غیبت حضرت ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه - در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت برعهده فقیه عادل و با تقوا ، آگاه به زمان ، شجاع ، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهده دار آن می گردد. »
و دیگری اصل یکصد و نهم که شرایط و صفات رهبر را به شرح زیر بیان می دارد : «1- صلاحیت علمی لازم برای افتا در ابواب مختلف فقه . 2- عدالت و تقوای لازم برای رهبری امت اسلام. 3- بینش صحیح سیاسی و اجتماعی ، تدبیر ، شجاعت، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری .» و در ادامه این اصل مقرر می دارد که «در صورت تعدد واجدین شرایط فوق ، شخصی که دارای بینش فقهی و سیاسی قوی تر باشد مقدم است.» ادامه مطلب...



      
پایگاه اینترنتی صهیونیستی "ایسراکست" به نقل از "منوشه امیر" مفسر اسراییلی نوشت: ناراضیان ایران از اعمال تحریم های جدید علیه حکومت استبدادی این کشور حمایت خواهند کرد و تشدید تحریم ها به نفع هواداران دمکراسی در ایران خواهد بود
 منوشه امیر در سخنرانی در مرکز روابط همگانی اسرائیل همچنین ادعا کرد: بیش از 40 درصد ایرانیان خواستار تغیییر حکومت کشورشان هستند!
 این جاسوس اسرائیلی که گویا راهپیمایی دهها میلیونی 9 دی شدیدا شوکه شده در ادامه در حالی که از عملی شدن همین تحریمهای فعلی مایوس به نظر می رسید افزود:  به رغم موضعگیری آشکار آنگلا مرکل صدراعظم آلمان علیه حکومت ایران، شرکت های این کشور به تجارت با ایران در حجم بالا ادامه می دهند!
مدیر بخش فارسی رادیو اسرائیل که گویا از بی محلی جمهوری اسلامی به هارت و پورتهای اوباما کلافه بنظر می رسید افزود: ایران با نادیده گرفتن التیماتوم باراک اوباما رییس جمهوری آمریکا به تولید اورانیوم غنی شده ادامه می دهد که بخشی از برنامه تولید تسلیحات هسته ای این کشوراست.
در همین حال ژنرال "آموس یالدین" از فرماندهان ارتش رژیم صهیونیستی چند روز پیش مدعی شد که تهران روزانه چند کیلوگرم اورانیوم با غنای اندک را غنی سازی می کند.
مناشه امیر در این سخنرانی گفت: جناح موسوی امیدوارند جامعه جهانی تحریم های جدید و شدیدی علیه ایران وضع کند.
وی افزود: تظاهرکنندگانی که در خیابان ها علیه حکومت اعتراض می کردند، در واقع از ناتوانی قدرت های بزرگ از اعمال تحریم علیه ایران ناامید شدند، اما حکومت ایران امیدوار و تقویت شد.
 اما نکته جالب در سخنان این جاسوس صهیونیست این بود که دی در ابتدای عرایض خود گفته بود 40 درصد ایرانیان مخالف حکومتند اما در انتهای ایت عرایض گفت: "60 تا 70 درصد ایرانیان اکنون خواستار تغییر عمده ای در حکومت هستند و معتقدند که تحریم های جدید به مبارزه آنها برای سرنگونی احمدی نژاد و دولتش کمک خواهد کرد که مرکب از اسلامگرایان متعصب است."
 گفتنی است موسوی نیز پیش از انتخابات مطابق آمارهایی از همین جنس مدعی حمایت اکثریت مردم(!) از خودش شده بود، که گویا آرام آرام منشاء این آمارهای صحیح(!) در حال مشخص شدن است.
منوشه امیر که آرمان حکومت جهانی تشیع خیلی او و صهیونیستها را به وحشت انداخته افزود: "کشورهای غربی در واقع ماهیت حکومت ایران را درک نمی کنند که در سر آرزوی تاسیس یک امپراتوری شیعه را می پروراند که نه تنها بر جهان اسلام بلکه بر تمامی کشورهای جهان حکمرانی کند."
امیر افزود: درست به همین دلیل است که رییس جمهوری آمریکا، اتحادیه اروپا، چین و روسیه موفق به در پیش گرفتن اقدام موثری برای متوقف کردن برنامه تسلیحات هسته ای ایران نشدند.
امیر در همین چارچوب به انتقادهای صریح و تند آنگلا مرکل صدراعظم آلمان از ایران اشاره کرد در حالی که شرکت های آلمانی نه تنها به تجارت و روابط بازرگانی گسترده با ایران ادامه می دهند، بلکه در برنامه هسته ای ایران نیز مشارکت می کنند.
امیر هشدار داد که شیعیان اثنی عشری در واقع بر این باورهستند که امام رمان شیعیان که قرار است به همراه مسیح ظهود کند  ماموریتی الهی دارند.
 وی مدعی شد: شیعیان ایران هیچ واهمه ای از قربانی کردن جان خود برای دستیابی به این هدف ندارند. 
منوشه امیر در ادامه پیرامون دستورالعمل آتی موساد در مورد کودتای سبز گفت: اسرائیل می تواند انتظار داشته باشد که ناراضیان هوادار روییس جمهور موسوی (!) در روز 11 فوریه (22 بهمن) به خیابان ها بریزند و در این رویداد همگانی شعار مرگ بر دیکتاتور داده و به درگیری با مردم ... ای (!) که هرساله در این روز شعار مرگ بر اسراییل می دهند بپردازند.




      
یک کار مهم دیگر امام رفتن به مدرسه فیضیه بود. به دنبال حادثه مدرسه فیضیه برای مدتی درس‌ها تعطیل شد. اولین روز شروع درس پس از حادثه، امام ضمن سخنانی اعلام کردند که بعد از بحث به مدرسه فیضیه می‌روم و برای شهدای فیضیه فاتحه می‌خوانم. امام راه افتادند و طلاب هم پشت سر ایشان به طرف مدرسه فیضیه رفتند. کسی فکر نمی‌کرد که امام چنین حرکتی انجام دهد و مدرسه فیضیه را بعد از آن حادثه احیا کند. مدرسه فیضیه بعد از حادثه دوم فروردین دیگر مسکونی نبود. مدرسه را ویران کرده بودند، درها را کنده و پنجره‌ها را شکسته بودند، دیوارها را خراب کرده بودند، همه جا ریخته و پاشیده و کثیف بود. طلابی که در این مدرسه سکنی داشتند دیگر جرئت نمی‌کردند که در آنجا بمانند و زندگی کنند.
آن روز در خدمت امام حرمت کردیم و وارد مدرسه شدیم، به سمت چپ پیچیدیم و دم غرفه اول یا دوم – درست یادم نیست – امام نشستند. طلبه‌ها هم اطراف ایشان حلقه زدند، هاله‌ای از غم صورت امام را گرفته بود، شدیداً غمگین بودند. ذکر مصیبتی شد، یک سیدی آنجا بلند شد، روضه خواند و پس از روضه امام از مدرسه بیرون آمدند. این حرکت نیز در شکستن رعب طلاب قم خیلی تأثیر داشت، پای طلبه‌ها به مدرسه باز شد و بار دیگر مدرسه به صورت پایگاه و به اصطلاح «پاتوق» درآمد.
یک کار دیگری که انجام گرفت و سر نخ آن از طرف امام بود برگزاری مجالس فاتحه برای شهدای مدرسه فیضیه بود. از شهدای مشخص و نامدار آن مدرسه سیدیونس رودباری بود. یادم هست که در محله‌های دوردست قم فاتحه گذاشتند. طلاب هم راه می‌افتادند و در این مجالس شرکت می‌کردند.
کار مهم دیگری که امام انجام دادند، استفاده از حادثه مدرسه فیضیه برای گسترش مبارزه به سراسر ایران بود، امام از وقتی که فاجعه مدرسه فیضیه اتفاق افتاد، به فکرش رسید که این حادثه را در سراسر کشور منعکس کند و آن را زنده نگه دارد. حادثه فیضیه در ماه شوال بود و تا ماه محرم دو ماه و پنج روز فاصله داشت. امام – چنانکه در اواخر دوران مبارزه مشخص شد – به محرم یک اعتقاد غریبی داشتند و واقعاً ماه محرم را ماه پیروزی خون بر شمشیر می‌دانست. لذا از اول، محرم را هدف گرفتند، یعنی بلافاصله بعد از حادثه مدرسه فیضیه تصمیم گرفتند که از این حادثه در ماه محرم استفاده کنند و آن برنامه‌ای که در ماه محرم آن سال طرح کرد و اجرا شد یک برنامه دفعی و آنی نبود، برنامه‌ای بود که اقلاً دو ماه روی آن فکر شده و کار شده بود.
نزدیک محرم که شد امام برای شهرستان‌ها برنامه‌ای طرح کرد. آن برنامه عبارت بود از اینکه طلاب و فضلای قم را به اطراف و اکناف کشور بفرستد و از آنها و منبری‌های شهرستان‌ها بخواهد که دهه محرم را به خصوص از روز هفتم را اختصاص بدهند به بازگو کردن فاجعه فیضیه و آن مصائبی که در قم گذاشته است و از روز نهم نیز دسته‌های سینه‌زنی این کار را بکنند و در نوحه‌‌خوانی‌ها آنچه را که در مدرسه فیضیه اتفاق افتاده است، مطرح کنند تا همه مردم ایران بفهمند که در حادثه فیضیه چه گذشته است. خود من از کسانی بودم که برای محرم از سوی امام اعزام شدم و تأثیرش را نیز دیدم. امام از من خواستند که به مشهد بروم و یک پیام برای آقای میلانی و آقای قمی و پیام دیگری برای علمای مشهد ببرم. پیام به علمای مشهد این بود که آماده باشید برای مبارزه، صهیونیسم دارد بر اوضاع کشور مسلط می‌شود، اسرائیل بر همه امور سلطه پیدا کرده است، امور اقتصادی کشور دست او است و سیاست ایران را در مشت خود دارد. پیامی که برای آقای میلانی و آقای قمی دادند این بود که به منبری‌ها بگویند که از روز هفتم محرم در منابر، روضه فیضیه را بخوانند و از روز نهم هم دسته‌های سینه‌زنی و هیأت‌ها این برنامه را اجرا کنند.
پیام اول امام را به عده‌ای از علمای مشهد رساندم، هر کسی یک عکس‌العملی از خود نشان داد. تنها کسی که این پیام را درست گرفت و درست درک کرد مرحوم آیت‌الله شیخ مجتبی قزوینی بود. او خود مردی مبارز بود و نسبت به امام اظهار ارادت می‌کرد.
پیام دوم امام را نیز به آقایان میلانی و قمی رساندم. البته نظر آقای میلانی این بود که روضه برای فیضیه از روز نهم شروع شود. من گفتم هفتم مناسب‌تر است، برای اینکه نهم روز سینه زنی و زنجیرزنی است و مردم کمتر پای منابر حضور پیدا می‌کنند و به هیأت‌های سینه‌زنی و زنجیرزنی توجه دارند و منبری‌ها باید از روزهای قبل، مردم را آماده کنند. آقای قمی برنامه امام را پذیرفتند و اعلام آمادگی کردند و بدین ترتیب امام توانستند از محرم آن سال برای بیداری ملت ایران و شورانیدن آنان بر ضد دستگاه و گسترش دامنه نهضت و مبارزه، بهترین بهره‌برداری‌ها را به عمل آورند و فاجعه فیضیه را مستمسک قرار دهند برای هیجان عظیم و روزافزون مردم و این شور و هیجان مردمی در 15 خرداد به اوج خود رسید.(2)
در اواخر سال 43 به مشهد برگشتم و ضمن ادامه شرکت در دروس عالی حوزه به تدریس سطوح عالی و تفسیر اشتغال داشتم. مهم‌ترین اشتغال من در این سالها (43 تا 46)، فعالیت‌های پایه‌ای، فکری و سیاسی در سطح حوزه و دانشگاه و به تدریج بعدها، در سطح کلی جامعه بود که در حقیقت سرچشمة اصلی بیشتر حرکت‌های تند انقلابی در همان سال‌ها و سالهای بعد محسوب می‌شد. جلسات درسی بزرگ و پرجمعیت من در تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامی در دیگر شهرها و در تهران نیز نظایری نداشت و همین فعالیت‌ها به اضافة فعالیت‌های نوشتنی بود که به بازداشت‌های متوالی من در سال‌های 46 و 49 منتهی شد.
از سال 48 که زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود، حساسیت و شدت عمل دستگاه‌های رژیم پیشین نیز نسبت به من که به قرائن دریافته بودند چنین جریانی نمی‌تواند با افرادی از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدداً به زندان افتادم. برخوردهای خشونت‌آمیز ساواک در زندان، آشکارا نشان می‌داد که دستگاه از پیوستن جریان‌های مبارزه مسلحانه به کانون‌های تفکر اسلامی، به شدت بیمناک است و نمی‌تواند بپذیرد که فعالیتهای فکری و تبلیغاتی من در مشهد و تهران از آن جریان‌ها، بیگانه و برکنار است، پس از آزادی، دایرة درس‌های عمومی تفسیر و کلاس‌های مخفی ایدئولوژی و... گسترش بیشتری پیدا کرد.
در سال‌های میانه 50 و 53 فعالیت‌های حاد اسلامی و مبارزات پنهانی و نیز مبارزات پایه‌ای انقلابی در مشهد بر محور تلاش‌هایی دور می‌زد که در سه مسجد کرامت، امام حسن(ع) و میرزاجعفر انجام می‌شد. مهم‌ترین کلاس‌های عمومی و درس‌های تفسیر من در این سه مسجد تشکیل می‌شد و هزاران نفر را در هر هفته، با تفکر انقلابی اسلام آشنا می‌کرد و آنها را نسبت به فداکاری و مبارزه بی‌قرار می‌ساخت و دقیقاً به همین دلیل نیز بود که این دو کانون مقاومت و روشنگری با یورش‌های وحشیانه ساواک تعطیل شد و بسیاری به جرم شرکت در آن یا کارگردانی جلسات آن به بازداشت یا بازجویی دچار شدند. با تعطیل این مراکز، جو نارضایتی عمومی روشنفکران و نسل به پا خاسته در مشهد به من امکان می‌داد که جلسات کوچک و خصوصی را هر چه بیشتر گسترش دهم و در محیط‌های امن‌تر، آزادانه‌تر و بی‌پرده‌تر، شور انقلابی را در جوان‌ها برانگیزم و به موازات آن دامنه فعالیت‌های خود را تا شهرهای دیگر خراسان و سایر نقاط کشور بگسترانم. در همه این چند سال طلاب و فضلای جوانی که از من آموخته بودند به شهرستان‌ها گسیل می‌شدند و این، آتش مقدس به حوزه‌ای وسیع‌تر منتقل می‌شد. با استفاده از فرصتی استثنائی یکی از جلسات بزرگ گذشته را زیر نام درس نهج‌البلاغه به طور هفتگی دوباره شروع کردم. این جلسه که در مسجد امام حسن(ع) مشهد تشکیل می‌شد، مجدداً محور بیشترین تلاش اسلامی مبارزان مشهد شد و گفتار علی(ع) که با شرح و توضیح، تدریس و در جزوه‌های پلی‌کپی شده (به نام پرتوی از نهج‌البلاغه) دست به دست می‌گشت، همچون صاعقه‌ای فضای گرفته شهر شهادت را روشن می‌ساخت.
سال 53 برای من یادآور حرکت کوبنده علوی است. ساواک مشهد که نمی‌توانست آن مرکز عظیم تبلیغاتی را کانون تبلیغات انقلابی ببیند و تحمل کند، در فکر چاره بود، بارها مرا احضار و تهدید کردند. همواره جاسوس‌های خود را در اطراف خانه و مسیر من گماشتند. افراد بسیاری از نزدیکان و دست‌اندرکاران فعالیت‌های سیاسی و تبلیغاتی مرا بازداشت کردند. احساس کرده بودند که این تلاش عظیم تبلیغاتی نمی‌تواند از فعالیت‌های سیاسی پنهان، جدا باشد. کوشیدند ارتباطات مرا کشف کنند و بالاخره در دی ماه 53 ناگزیر شدند با یورش به خانه‌ام مرا بازداشت و بسیاری از یادداشتها و نوشته‌های مرا ضبط کنند. این ششمین و سخت‌ترین بازداشت من بود. به تهران و به زندان کمیته مشترک در شهربانی فرستاده شدم و مدت‌ها با سخت‌ـرین شرایط و همواره با بازجویی‌های دشوار، در وضعی که فقط برای آنان که شرایط را دیده‌اند، قابل فهم است، نگه داشته شدم. در این بازداشت نیز مانند سال 50 چون ساواک ارتباط من با تلاش‌های پنهانی و نقش من در گردآوری نیروهای ضدرژیم و بسیج آنها را جدی گرفت، شدت عمل و خشونتی جدی به خرج داد.(3)

تحصن در بیمارستان
مسجد کرامت بعد از گذشت چند سال، در سال 57 مجدداً مرکز تلاش و فعالیت شد و آن هنگامی بود که من از تبعید جیرفت به مشهد برگشته بودم. گمانم اواخر مهر یا آبان بود. وقتی بود که تظاهرات مشهد و جاهای دیگر آغاز شده و به تدریج اوج هم گرفته بود. ما آمدیم و یک ستادی در مسجد کرامت تشکیل شد برای هدایت کارهای مشهد و مبارزاتی که مرحوم شهید هاشمی‌نژاد و برادرمان جناب آقای طبسی و من و یک عده از برادران طلبه جوان آن را رهبری می‌کردند. آنجا جمع می‌شدیم و مردم هم در رفت و آمد دائمی بودند. آنجا شد ستاد مبارزات مشهد و عجیب این است که نظامی‌ها و پلیس از چهار راه نادری که مسجد هم سر چهارراه بود، جرئت نمی‌کردند این طرف بیایند. ما روز را با امنیت می‌گذراندیم و هیچ واهمه‌ای که بریزند این مسجد را تصرف کنند یا ما را بگیرند، نداشتیم، اما شب که می‌شد، از تاریکی شب استفاده می‌کردیم و آهسته بیرون می‌آمدیم و در منزلی غیر از منازل خودمان شب را می‌گذراندیم.
شب و روزهای پرهیجان و پرشوری بود، تا اینکه مسائل آذرماه مشهد پیش آمد که مسائل بسیار سختی بود، در آغاز، حمله به بیمارستان بود که ما رفتیم در بیمارستان متحصن شدیم. وقتی که خبر بیمارستان به ما رسید، ما در مجلس روضه بودیم. من را پای تلفن خواستند. دیدم از بیمارستان است و چند نفر از دوست و آشنا و غیر آشنا دارند از آن طرف خط با کمال دستپاچگی و سراسیمگی می‌گویند حمله کردند، زدند، کشتند، به داد برسید... حتی بچه‌های شیرخوار را زده بودند. من آمدم آقای طبسی را صدا زدم. آمدیم این اتاق. عده‌ای از علما در آن اتاق جمع بودند. چند نفر از معاریف مشهد هم بودند. روضه هم در منزل یکی از معاریف علمای مشهد بود. من رو کردم به این آقایان و گفتم که وضع بیمارستان این جوری است و رفتن ما به این صحنه به احتمال زیاد، مانع از ادامه تهاجم و حمله به بیماران و اطباء و پرستارها و... می‌شود و من قطعاً خواهم رفت و آقای طبسی هم قطعاً خواهند آمد. ما با ایشان قرار هم نگذاشته بودیم، اما من می‌دانستم که آقای طبسی می‌آیند. گفتم ما قطعاً خواهیم رفت، اگر آقایان هم بیایند، خیلی بهتر خواهد شد و اگر هم نیایند، ما به هر حال می‌رویم.
لحن توأم با عزم و تصمیمی که ما داشتیم موجب شد که چند نفر از علمای معروف و محترم مشهد هم گفتند که ما می‌آئیم، از جمله آقای حاج میرزاجوادآقا تهرانی و آقای مروارید و بعض دیگر. حرکت کردیم به طرف بیمارستان. وقتی که ما از آن منزل آمدیم بیرون، جمعیت زیادی در کوچه و خیابان و بازار جمع شده بودند. دیدند که ما داریم می‌رویم. مردم راه افتادند پشت سر این عده و ما از حدود بازار تا بیمارستان را که شاید حدود سه ربع تا یک ساعت راه بود، پیاده طی کردیم. هرچه می‌رفتیم، جمعیت بیشتری با ما می‌آمد و هیچ تظاهر، یعنی شعار و کارهای هیجان‌انگیز هم نبود. فقط حرکت می‌کردیم به طرف یک مقصدی تا اینکه رسیدیم نزدیک بیمارستان.
در مقابل بیمارستان امام رضای مشهد، یک فلکه هست که حالا اسمش فلکه امام رضاست و یک خیابانی است که منتهی می‌شود به آن فلکه. سه تا خیابان به آن فلکه منتهی می‌شود. ما از خیابانی که آن وقت اسمش جهانبانی بود، داشتیم می‌آمدیم به طرف آن خیابان که از دور دیدیم سربازها راه را سد کردند. طبیعتاً ممکن نبود بتوانیم از سد آنها عبور کنیم. من دیدم که جمعیت یک مقداری احساس اضطراب کردند. آهسته به برادرهای اهل علمی که بودند گفتم که ما باید در همین صف مقدم با متانت و بدون هیچ‌گونه تغییری در وضعمان پیش برویم تا مردم پشت سرمان بیایند و همین کار را کردیم. سرها را انداختیم پایین و بدون اینکه به روی خودمان بیاوریم که اصلاً سرباز مسلحی در مقابل ما وجود دارد، رفتیم نزدیک! به مجرد اینکه به یک متری این سربازها رسیدیم، من ناگهان دیدم مثل اینکه آنها بی‌اختیار پس رفتند و یک راهی به قدر عبور سه چهار نفر باز شد. فکر آنها این بود که ما برویم، بعد راه را ببندند، اما نتوانستند این کار را بکنند. به مجرد اینکه ما از این خط عبور کردیم، جمعیت ریختند و اینها نتوانستند کنترل بکنند. شاید مثلاً در حدود چند صد نفر آدم با ما تا دم در بیمارستان آمدند. بعد گفتیم در را باز کنند. بچه‌های دانشجو و پرستار و طبیب که توی بیمارستان بودند، با دیدن ما جان گرفتند. گفتیم در بیمارستان را باز کردند و وارد شدیم و رفتیم به طرف جایگاه وسط بیمارستان. آنجا یک جایگاهی بود و گمانم مجسمه‌ای هم بود که بعدها آن را فرود آوردند و شکستند، لکن آن موقع، مجسمه هنوز بود... به آنجا که رسیدیم جای رگبار گلوله‌ها را دیدیم. بعد که پوکه‌هایشان را پیدا کردیم، دیدیم کالیبر 50 بوده! چقدر اینها در مقابل مردم گستاخی به خرج می‌دادند. برای متفرق کردن مردم یا کشتن یک عده‌ای، کالیبرهای کوچک مثلاً ژ-3 هم کافی بود، اما کالیبر 50 سلاح بسیار خطرناکی است و برای کارهای دیگر به درد می‌خورد، ولی اینها در برابر مردم به کار بردند. بعدها که در آن بیمارستان، متحصن شدیم، من آن پوکه‌ها را که از روی زمین جمع کرده بودم، به خبرنگارهای خارجی نشان می‌دادم و می‌گفتم: ‌«این یادگاری ماست! ببرید به دنیا نشان بدهید که با ما چگونه رفتار می‌کنند.»
به هر حال رفتیم آنجا و یک ساعتی بودیم. معلوم نبود که می‌خواهیم چه کار کنیم. با چند نفر از معممین و نیز افراد بیمارستان رفتیم توی یک اتاقی تا ببینیم حالا چه باید کرد؟ چون هیچ معلوم نبود چه خواهد شد، همین قدر معلوم بود که تهاجم ادامه خواهد داشت. من پیشنهاد کردم که در آنجا متحصن بشویم و همان جا بمانیم تا خواسته‌های ما برآورده شوند و قرار شد خواسته‌هایمان را مشخص کنیم. در آن جلسه حدود ده نفر از اهل علم مشهد حضور داشتند. من برای اینکه این حرکت هیچ‌گونه تزلزلی پیدا نکند، بلافاصله یک کاغذ آوردم و نوشتم که ما مثلاً جمع امضاکنندگان زیر اعلام می‌کنیم که در اینجا خواهیم بود تا این کارها انجام بگیرد. حالا یادم نیست همه این کارها چه بود؟ یکی دو تایش یادم هست. یکی اینکه فرماندار نظامی مشهد عوض بشود، یکی اینکه عامل گلوله‌باران بیمارستان امام رضا محاکمه یا دستگیر بشود. یک چنین چیزهایی را نوشتیم و اعلام تحصن کردیم. این تحصن هم در مشهد و هم در خارج از آن، اثر مهمی بخشید، یعنی بعد معلوم شد که آوازه آن جاهای دیگر هم پیچیده و این یکی از نقاط عطف مبارزات مشهد و آن هیجان‌های بسیار شدید و تظاهرات پرشور مردم مشهد بود.(4)

در شورای انقلاب
در مشهد با برادرانی که در آنجا بودند، سرگرم کارهای این شهر بودیم و در جریانات عمومی و عظیم مردم فعالیت می‌کردیم که مرحوم شهید مطهری چند بار تلفنی به طور مستقیم یا با واسطه به من اطلاع دادند که باید به تهران بروم. من تصور می‌کردم برای کارهای علمی، سیاسی و ایدئولوژیکی که مشترکاً انجام می‌دادیم باید به تهران بروم و فکر نمی‌کردم برای شورای انقلاب باشد. گفتم می‌آیم، منتهی چون در مشهد گرفتاری‌های زیادی داشتم و خیلی بار روی دوش من بود، مرتباً تأخیر می‌افتاد تا اینکه پیغام دادند که امام دستور داده‌اند که من به تهران بروم.
جلسات اول شورای انقلاب در منزل شهید مطهری برگزار شد، البته شورای انقلاب به مقتضای مصلحت روز، افراد دیگری را هم پذیرفت که خطوط سیاسی دیگری داشتند و به تدریج چهره آنها روشن شد، اما گروهی که پایه و اساس انقلاب و حافظ اصول و حدود و معیارها بودند، بیشتر همین برادران روحانی عضو شورا بودند. اینها با همه سختی‌هایی که کار با افراد لیبرال و مهره‌هایی مانند بنی‌صدر در بر داشت، به خاطر انقلاب و مصالح امت اسلامی تحمل کردند و با سعی و کوشش، کارها را به سامان رساندند، ضمن اینکه در مواقع لزوم در مقابل آن افراد مقاومت لازم را هم می‌کردند.(5)

من چای می‌دهم!
هنگامی که قرار بود امام تشریف بیاورند، ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعی از رفقای نزدیکی که با هم کار می‌کردیم و همه‌شان در طول مدت انقلاب، نام و نشان‌هایی پیدا کردند و بعضی از آنها هم به شهادت رسیدند، مثل شهید بهشتی، شهید مطهری، آقای هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم ربانی املشی و ... با هم می‌نشستیم و در مورد قضایای گوناگون مشورت می‌‌کردیم. گفتیم که امام دو سه روز دیگر وارد تهران می‌شوند و ما آمادگی لازم را نداریم. بیائیم سازماندهی کنیم که وقتی ایشان آمدند و مراجعات زیاد و کارها از همه طرف به اینجا ارجاع شد، معطل نمانیم. صحبت از دولت هم در میان نبود. ساعتی را در عصر یک روز معین کردیم و رفتیم در اتاقی نشستیم. صحبت از تقسیم مسئولیت‌ها شد و در آنجا گفتم مسئولیت من این باشد که چای بدهم! همه تعجب کردند. یعنی چه؟ چای؟ گفتم: بله، من چای درست کردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالی پیدا کرد. مشخص شد که می‌شود آدم بگوید که مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهده من باشد. تنافس و تعارض که نیست. ما می‌خواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره کنیم، هر جایش هم که قرار گرفتیم، اگر توانستیم کار آنجا را انجام بدهیم، خوب است.
این روحیه من بوده است. البته آن حرفی که در آنجا زدم، می‌دانستم که کسی من را برای چای ریختن معین نخواهد کرد و نمی‌گذارند که من در آنجا بنشینم و چای بریزم، اما واقعاً اگر کار به اینجا می‌رسید که بگویند درست کردن چای به عهده شماست، می‌رفتم عبایم را کنار می‌گذاشتم و آستین‌هایم را بالا می‌زدم و چای درست می‌کردم! این پیشنهاد نه تنها برای این بود که چیزی گفته باشد، واقعاً برای این کار آماده بودم.
من با این روحیه وارد شدم و بارها به دوستانم می‌گفتم که آن کسی نیستم که اگر وارد اتاقی شدم، بگویم آن صندلی متعلق به من است و اگر خالی بود، بروم آنجا بنشینم و اگر خالی نبود، قهر کنم و بیرون بروم. نخیر، من هیچ صندلی خاصی در هیچ اتاقی ندارم. من وارد اتاق می‌شوم و هر جا خالی بود، همان جا می‌نشینم. اگر مجموعه احساس کرد که اینجا برای من کم است و روی صندلی دیگری نشاند، می‌نشینم و اگر همان کار را نیز مناسب دانست، آن را انجام می‌دهم.
گفتن این مطالب شاید چندان آسان نباشد و ممکن است حمل بر چیزهای دیگری شود، اما واقعاً اعتقادم این است که برای انقلاب باید این طوری باشیم. از پیش معین نکنیم که صندلی ما آنجاست و اگر دیدیم آن صندلی را به ما دادند، خوشحال بشویم و برویم بنشینیم و بگوئیم حقمان بود و اگر دیدیم آن صندلی نشد و یا گوشه‌اش ذره‌ای سائیده بود، بگوئیم به ما ظلم شد و قبول نداریم و قهر کنیم و بیرون برویم. من از اول این روحیه را نداشتم و سعی نکردم این طوری باشم. در مجموعه انقلاب، تکلیف ما این است.(6)
* * *
روز بازگشت امام
در روز ورود امام ما که در دانشگاه متحصن بودیم. همه خوشحال بودند و می‌خندیدند، ولی بنده از نگرانی بر آنچه که برای امام ممکن است پیش بیاید، بی‌اختیار اشک می‌ریختم، چون یک تهدیدهایی هم وجود داشت. بعد به فرودگاه رفتیم. به مجرد اینکه آرامش امام را دیدیم، نگرانی و اضطراب ما به کلی برطرف شد و ایشان با آرامش خودشان به بنده و شاید خیلی‌های دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. وقتی پس از سال‌های متمادی امام را زیارت کردیم، ناگهان خستگی چند ساله از تن ما خارج شد. احساس می‌کردیم همه آن آرزوها با کمال صلابت و با یک تحقق واقعی و پیروزمندانه، در وجود امام مجسم شده و در مقابل انسان تبلور پیدا کرده است.
بعد هم آمدیم داخل شهر و آن تفاصیلی که همه شاهد بودند و هنوز در ذهن همه مردم، زنده است. همان‌طور که می‌دانید امام،‌ عصر آن روز از بهشت‌زهرا به نقطه نامعلومی رفتند، یعنی در واقع آقای ناطق نوری ایشان را ربودند و به نقطه امنی بردند تا کمی استراحت کنند، چون از شب قبل که از پاریس حرکت کرده بودند، دائماً در حال فشار کار و بعد هم حضور در میان مردم بودند و یک لحظه هم استراحت نکرده بودند.(7)

امام در مدرسه رفاه
ما در آن فاصله رفته بودیم مدرسه رفاه و کارهایمان را انجام می‌دادیم. قبل از اینکه امام وارد شوند، با برادران نشسته بودیم و روی برنامه اقامتگاه ایشان و ترتیباتی که بعد از ورودشان باید انجام می‌گرفت یک مقداری مذاکره کردیم و برنامه‌ریزی‌هایی شد. آن روزها ما نشریه‌ای را درمی‌آوردیم که بعضی از اخبار در آن نشریه چاپ می‌شد و از همان مدرسه رفاه بیرون می‌آمد و چند شماره‌ای چاپ شد. البته در دوران تحصن هم نشریه‌ای را راه انداختیم و یکی دو شماره‌ای چاپ شد.
آخر شب بود و من داشتم خبرهای آن روز را تنظیم می‌کردم که توی همان نشریه‌ای که گفتم چاپ بشود و بیرون بیاید. ساعت حدود ده شب بود. یک وقت از حیاط داخلی مدرسه رفاه، صدای همهمه‌ای را احساس کردم. معلوم شد یک حادثه‌ای واقع شده. رفتم و از دم پنجره نگاه کردم و دیدم امام از در وارد شدند. هیچ‌کس با ایشان نبود و برادرهای پاسدار که ناگهان امام را در مقابل خودشان دیده بودند، سر از پا نشناخته مانده بودند که چه بکنند و دور امام را گرفته بودند. امام هم به رغم خستگی آن روز، با کمال خوش‌رویی با اینها صحبت می‌کردند. اینها هم دست امام را می‌بوسیدند. شاید ده پانزده نفری بودند. امام طول حیاط را طی کردند و رسیدند به پله‌هایی که به طبقه اول منتهی می‌شد. آن پله‌ها پهلوی همان اتاقی بود که من در آن بودم. از پنجره آمدم دم در اتاق و وارد هال شدم که امام را از نزدیک ببینم. امام وارد هال شدند. در هال عده‌ای بودند. اینها هم رفتند طرف امام و دور ایشان را گرفتند که دستشان را ببوسند. من هر چه سعی کردم نزدیک بشوم و دست امام را ببوسم، میسر نشد و امام از دو متری من عبور کردند. امام از پله‌ها بالا رفتند. پای پله‌ها سی چهل نفری جمع شده بودند. امام به پاگرد پله‌ها که رسیدند، ناگهان برگشتند طرف جمعیت و روی زمین نشستند. نمی‌خواستند علاقه‌مندان و دوستداران خود را رها کنند. یکی از برادران یک خیرمقدم حساب نشده پرهیجانی را ایراد کرد، چون هیچ‌کس انتظار نداشت. امام چند کلمه‌ای صحبت کردند و بعد به اتاقی که برایشان معین شده بود، راهنمایی شدند.(8)
* * *
سجده شکر
آن ساعتی که رادیو برای اول بار گفت: «این صدای انقلاب اسلامی است.»، من داشتم با ماشین از کارخانه‌ای که عوامل اخلالگر در آنجا شلوغ کرده بودند، به طرف مقر امام می‌آمدم. مشکلات هنوز با شدت وجود داشت، هنوز هیچ کاری انجام نشده بود و اینها به فکر باج‌خواهی و باج‌گیری بودند و در کارخانه تحریکات ایجاد می‌کردند و ما رفتیم آنجا که یک مقداری سر و سامان بدهیم. در مراجعت بود که رادیو اعلام کرد که این صدای انقلاب اسلامی است، من ماشین را نگه داشتم آمدم پائین روی زمین افتادم و سجده کردم، یعنی این قدر برای ما غیرقابل تصور و غیرقابل باور بود. هر لحظه‌ای از آن لحظات یک مسئله داشت. در آن روزها طبعاً در همه فعالیت‌ها دخالت داشتیم. یک حالت ناباوری و بهت بر همه ما حاکم بود. من تا مدتی بعد از 22 بهمن بارها به این فکر می‌افتادم که آیا ما خوابیم یا بیدار و تلاش می‌کردم از خواب بیدار نشوم که این رویای طلائی تمام نشود. این قدر برای ما شگفت‌آور بود.(9)

پی‌نوشت‌ها:
1- گفت و شنود در دیدار با جوانان – 7/2/1377.
2- فصلنامه فرهنگی سیاسی تاریخی 15 خرداد – بهار 1373.
3- نسل کوثر، از انتشارات دفتر تبلیغات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.
4- مصاحبه با شبکه 2 صدا و سیمای جمهوری اسلامی – 11/11/1363.
5- روزنامه جمهوری اسلامی – 21/5/64.
6- جدیت ولایت، جلد اول، صفحه 40.
7- مصاحبه مطبوعاتی درباره دهه فجر 24/10/63.
8- همان.
9- همان.
«یادآور»





      
<      1   2   3   4   5      >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ دوستان دعوتم را لبیک گویید

+ سلام بر همه دوستان.سالی پرخیر و برکت برایتان آرزومندم