داد میزنه این روزا، توی خیابون، فِری
بسیجیه واقعی، همت بود و باکری
خط خطی های یک مبتدی
چرا میگوییم احمدی نژاد بدرد نمیخورد؟
راستش رئیس جمهوری که از 24 ساعت شبانه روز4 ساعت بیشتر نخوابد بدرد رئیس جمهوری نمی خورد
رئیس جمهوری که هواپیمای اختصاصی نداشته باشد بدرد نمی خورد
با سلام.
اگر معتقد به برخی مسائل باشیم قطعا برخی مواهب را بی دلیل به انسان نمیدهند.از کوچکترین موهبتها(به ذهن ناقصم) که همنشینی با یک دوست خوب که هر وقت انسان او را ملاقات کند به یاد خدا بیفتد تا بالاترین مواهب مثل حضور در کنار خانه خدا و یک انسان متقی و عارف حقیقی شدن و....همه و همه بر اساس دلیل و حکمتی است که به زعم من حاصل دسترنج خود انسان است و لاغیر.
واقعا در اینجا نکات مهمی است که بجاست به آن پرداخته شود و نوع نگرش افراد به آن متفاوت است .دقیقا لزوم تبیین آن نیز به همین دلیل است که در میان نگرشهای متفاوت نگرش درست را تبیین نمائیم.
فرصتی دست داد تا در پرتو انعکاس انوار مقدس ائمه معصومین (ع) از طریق امواج رادیو معارف محضر رهبر فرزانه انقلاب از نزدیک برسیم و ضمن زیارت سیر ایشان از نزدیک شنیدهها را ببینیم.
در این ملاقات صمیمی من فقط چند نکته را میگویم:
1- در حضور ایشان بجز مسولینی که قرار بود گزارش عملکرد ارائه کنند بقیه ورای سمت و مسولیت هر کس زودتر وارد اتاق میشد در جای بهتری مینشست و رزور صندلی علیرغم اینکه اسامی میهمانان از قبل مشخص بود در اینجا اعتباری نداشت و همه یکسان بودند.این برایم خیلی شیرین بود.
2- تیزبینی ایشان در این فضای متکثر و شناسایی مراکز فعال فرهنگی توسط ایشان و دعوت برای ملاقات با ایشان جهت تشکر و ارائه رهنمود نیز خیلی برایم تازگی داشت.اینکه در کنار تمام مسائل دنیای اسلام ، ایشان مراکز فعال خودجوش را رصد و خودشان بخواهند بیایند بینظیر است.توضیح میدهم:
بهمراه ما گروه دیگری نیز در بیت حضور داشتند که وقتی از یکی از آقایان سوال کردم شما از کجاآمدهاید؟در جحواب گفت ما یک گرئه فعال فرهنگی در استان گیلان هستیم که بصورت خودجوش فعالیتهای فرهنگی انجام میدهیم که فعالیت در عرصه مجازی نیز باعث شده بود رهبری فعالیت ما را دیده و خودشان پیغام دادند این گروه را ببینند.
3- ایشان در فعالیتهای فرهنگی تکیه بر خودجوش بودن، دستور نگرفتن از فرد یا نهاد خاص و.... را از شاخصهها دانستند و تعبیر زیبایی داشتند.ایشان فرمودند: شما بین یک چاه عمیق با قابلیت آبدهی مناسب و یک سرچشمه جوشان از دل کوه .کدامیک را میپسندید؟قطعا سرچشمه جوشان بهتر است چراکه او خود را عرضه کرده به شما در حالی که چاه عمیق را شما با هزینه به آبدهی رساندهاید.
4- ایشان در عین تمجید از آفتی بزرگ یاد کردند و آن آغاز خوب و پایان بد برای این مراکز خودجوش بود.ایشان برای رفع این آسیب جدی شاخصه ایمان را مهم دانسته و فرمودند: کارهای خود را با ایمان عمق ببخشید.
البته در این ملاقات یادی از شهید کاظمی رئیس موسسه رویان نیز شد که ایشان شاخصه مهم دکتر کاظمی را علم همراه با ایمان دانستند.
فرصتی بیبدیل بود.امید آن دارم بتوانم در آن به آن زندگیام ساری و جاری کنم.انشاالله
دانشمند شهید دکتر "مجید شهریاری"، نام آشنایی برای اهل علم و معرفت است. شهیدی که مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله العظمی خامنهای در دیدار با خانواده آن عزیز، فرمودند: «شهادت دکتر شهریاری، آبرویی داد به جامعه علمی کشور. شهادت همچنین شخصیت برجسته و مورد قبولی، به دشمن نشان داد که در محیط علمی جمهوری اسلامی، اینجور شخصیتها و انگیزههایی وجود دارد.»
همسر شهید شهریاری نیز در مورد شخصیت این شهید بزرگوار نقل کرده است که، "نماز شب وی همیشه بهراه بود. حتی شب عروسی هم سجاده نماز شبش جمع نشد و شهادتش ثمرهای است از تزکیه نفسش."
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»
حضرت علی(ع) پس از پایان جنگ جمل با دوازده هزار سرباز مجاهد اسلام وارد بیت المال بصره شد. به سکه های نقره روی هم انباشته نگاه کردند، با لحن زاهدانه ای که مخصوص آن حضرت بود گفتند: غر غیری! ( ای سکه ها) غیر علی را فریب دهید.
شما با این جلوه ها نمی توانید در روح بزرگ علی رخنه کنید. سپس امام علی(ع) دستور داد به هر یک از سربازان پانصد درهم بدهند، بعدها معلوم شد که تعداد آن سکه های درهم شش میلیون است و درست به هر نفر پانصد درهم رسید. حضرت علی(ع) برای خودشان پانصد درهم برداشتند.
در این هنگام مردی به محضر آن حضرت رسید و عرض کرد: گرچه من در جنگ با شما شرکت نکردم ولی دلم همراه شما بود. حضرت فوراً پانصد درهم خود را به آن مرد بخشیدند و برای خود چیزی برنداشتند.
از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛ از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته، از لحظاتى که سیلى مى وزید و صحرا در عطشى طولانى، ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید.
حالا چهل روز است که مرثیه هامان را در کوچه هاى داغ، مکرر مى کنیم.
چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم. «اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى».
از شام تا کربلا
از کربلا تا شام، حکایت سرهاى جسور شماست که شمشیرها را به خاک افکند.
من از روایت خونابه و خنجر مى آیم؛ از شعله هاى به دامن نشسته و فریادهاى بى یاورى.
امروز، اربعین خورشید است. نگاه کن چگونه پرندگان، بر شاخه هاى درختان روضه مى خوانند؛ چگونه ابرها، فشرده فراقى عظیم، پهنه زمین را مى بارند!
رفته اید و پس از شما، جاده ها، اسیر زمستانى همیشگى اند. پرواز ناگهان شما آتشى است که هرگز فرو نمى نشیند.
زخم عاشورا همیشه تازه است
پاییز را دیده اى، چگونه نوباوگان تابستان را به زمین مى ریزد و سر و روى جهان را به زردى مى نشاند؟! اکنون دیرى است که پروانه هاى هاشمى مان را شعله هایى یزیدى، بر تپه هاى خاکستر فرو ریخته اند.
دیرى است که گیسوان کودکى رقیه را بادهاى یغماگر، با خویش برده اند.
زمین، پاییزش را از یاد مى برد، اما زخم عمیق عاشورا را هرگز.
سال ها مى گذرد و ما همچنان سوگ کبوترانى آزاده را بر سینه مى کوبیم.
اربعین لاله ها
نزهت بادى
بشیر!
وقتى به مدینه النبى رسیدیم، مبادا کسى جلوى قافله اسراى کربلا، گوسفندى را سر ببرد! این کاروان، از سفر چهل روزه با سرهاى بریده بر بالاى نى مى آید.
نگذار هیچ لاله اى را در رثاى شهدایمان پرپر کنند! سراسر خاک کربلا، پر بود از گلبرگ هاى خونین و پاره اى که از هر سو مرا صدا مى زدند: «أخَىَّ اخَّى».
اجازه نده کسى بر سر و رویش خاک بریزد؛ هنوز باد، گرد و خاک کوچه هاى کوفه و شام را از سر و روى زنان و کودکان عزادار نربوده است.
این صورت هاى کبود و دست هاى سوخته، نیازى به گلاب افشانى ندارند؛ هنوز اربعین گل هایى که با تشنه کامى بر خاک و خون افتادند، نگذشته است.
بگو پاى برهنه به استقبالمان نیایند؛ این کاروان پر است از کودکانى که پاى پرآبله دارند.
سفارش کن شهر را شلوغ نکنند و دور و برمان را نگیرند، ما از ازدحام نگاه هاى نامحرم و بیگانه بازگشته ایم.
بگذار آسوده ات کنم بشیر!
دل زینب علیهاالسلام براى خلوت مزار جدش پر مى کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار، پیراهن کهنه و خونین حسین علیه السلام را بر سر و روى خویش بنهد و گریه هاى فرو خورده چهل روزه اش را یک سره رها سازد.
باور کنید ضعف ایمان و اعتقاد را در خودم حس میکنم نه از سر انفعال.
اصلا بازی با لغات یعنی چی؟چرا حرفی را که باید بزنم در هزار اما و اگر و لفافه.بگذار فریاد بکشم،ناله سردهم که گرت هوای.....
برای اولین بار حس کردم،انگار در کنار صحنه اصلی ایستاده و نظارهگرم.تا بحال هرچه بود شنیدنی بوده برایم.اصلا به این فکر نبودم که روزی در این مرحله باشم و همیشه خودم را کیلومترها جلوتر مبپنداشتم که بگذار صادقانه بگویم زهی خیال باطل.
کجا بودم و چه بر زبان آوردم.فیلم مختار را دیدم.قسمت میهمان ملکوتی.شما هم دیدهاید.برای اولین بار فرستادن فرزندی به مسلخ(به دید امروزیمان) و به واقع میهمانی مخلد ملکوتی،همیشه یادم مانده در تشیع جنازه پیکر نازنین میهمانان ملکوتی برای ما میخواندند از روضه وداع،از دل شیرزنانی که فرزندان چونان دسته گل به جبهه خون و شهادت.اما باورم نمیشد سختی آن لحظات را مگر این قسمت مختار مرا به آن سوی کشاند.مادر وهب حجله عروسی فرزندش را،ثمره زندگیش را در کجا قرار داد و چگونه نوعروسش را در آن صحنه قبول کرد.تمامی این صحنهها را باید سالیان سال نوشت و هرگز به ذرهای از آن اقیانوس بیکران نرسید.شرط نوعروس،این صحنهها را به عینه روزگار دیده و امروز در پیش چون منی تبدیل به .....
صحنه کمی نیست مادری فرزندش را تشویق به رفتن میدان کاروزار نماید آنهم فرزند 20 روز دامادشدهاش را.حال بنگرید چه کسی است؟آیا فرزند شخصیتی بزرگ،عالم مسلمانِ کهنهکار باسابقه و لاحقه و.....نه .خدایا او نصرانی بوده و با دیدنش شیفته شده و .....عاشقش شده و....عقبم.دستهایم را بالا میبرم و ناله الغوث سرمیدهم که مرا دریاب.دشممن این نبرد کیست؟نامسلمان؟نه.چه شده است که .....
نائب ولیام امروز فریاد بصیرت سرداده.در این میدان بصیر کیست؟سابقه و لاحقه و هزاران لقب دیگر موجب بصیرت شده یا عدم آن؟به خدا قسم که درصدی بصیرت به سواد و ....ربط ندارد که خود حجابی و مانعی میشود بر آن.تاریخ مملو است از این دست، زبیر بن عوام یکی از این افراد است. زبیر، یکی از بزرگترین مجاهدان صدر اسلام، باجناق و نزدیکترین یاوران رسولالله بود به طوری که سیف الاسلام لقب گرفت. ارادت زبیر ابن عوام به اهل بیت به حدی بود که حضرت علی علیه السلام درباره ایشان گفتهاند: زبیر از ما اهل بیت بود تا اینکه فرزند شومش عبدالله بزرگ شد.
عبدالله ابن زبیر همان کسی است که در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام، خالهاش عایشه و پدرش را به جنگ علیه علی علیه السلام تحریک کرد و اولین جنگ داخلی علنی در میان مسلمین را به راه انداخت.
علاوه بر مجاهدتهای درخشان در جنگهای صدر اسلام، زبیر جزو ارادتمندان اهل بیت نیز محسوب می شد به طوری که در جریان سقیفه، در حمایت از علی علیه السلام در منزل حضرت فاطمه(س) متحصن شد و حتی شمشیر کشید تا از حق علی در جانشینی پیامبر دفاع کند.درسهای معلمی چون تاریخ عجیب است.
بگذار از آن حرف بزنم که خیلیها مدتهاست برآن خندیدهاند.پنبه آن را زدهاند و کار را تمام شده میدانند.اینجا بحث مراد و مرید است.اشتباه کرده و میکنند که میگویند اینها مریدپرورند و .....
هزینه بهنگام را بگو.مدیریت زمان خورد ما میدهند و ما را باسواد میکنند که ما از زمان عقبیم و آنها بر این اسب سوار و ماهرانه در حال پرواز.بهنگام بودن وهب را و مقایسه با مختار اهل خواص با سابقه.
گم شدم در آنچه در ذهنم میپروراندم.تمام این نکتهها دور و برم را احاطه و من سرگردان.