سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی
ابر برچسب ها


این هم تفاوت با حجاب و بد حجاب





      
خوب بالاخره پس گذشت این مدت
آتش فتنه فروکش کرده و جنبش به اصطلاح سبز به قولی دفع حداکثری داشته و
حسابی ریزش کرده ? اما جالب تر از همه شعارهاشونه است که در عمل تغییر
کرده که تغییرات اون رو با رنگ قهوه ای مشخص کردم :

من ایرانیم .... اما در لندن زندگی می کنم

صد حادثه چون دوم خرداد بسازیم .... زرشک

ما بیشماریم ... با فتوشاپ

یاحسین ? یا میرحسین

یک یا حسین تا میرحسین .... بره پیش صدام حسین

مرگ بر دیکتاتور  .... مخملی

چه شاه باشه چه دکتر مرگ بر دیکتاتور ..... خاتمی دیکتاتور تو هم نبودی دکتر

رای من کجاست ؟ .... سر جاشه

موسوی?کروبی رای ما رو پس بگیر .... پس بده

نه شرقی نه غربی جمهوری ایرانی .... نه شرقی نه غربی فقط غربیه غربی

rigi.jpg (82 KB)

تازه شعارهای جدیدی هم بعد از انتخابات به این جنبش اضافه شد که به همه اونها عمل کردند :

ما مرد با حجابیم با روسری می خوابیم

مازنیم ما زنیم ماتیک به لب می زنیم

برادر مانتویی قهرمان من تویی

مرگ بر روسیه دامنشان طوسیه

چشمای من ناز داره با اوباما راز داره

نه آجیل نه پسه جنبش به گل نشسته

 ای یزید با غیرت حمایت حمایت

وای اگر آمریکا حکم جهادم دهد، سطل آشغال شهرداری باید جوابم دهد

انرژی زغال سنگ، حق مسلم ماست

با فتوشاپ زیادیم، خر ابن‌زیادیم

.....

 





      

مجری: از آشنایی تان بگویید.

مهندس: چنانچه از منابع موثق شنیده ام من اولین بار ایشان را در مسجد محل دیدم؛ قبل از انقلاب.

مجری: کدام مسجد؟

خانم مهندس: مسجد ضرار.

مهندس: خانم من آن زمان، چیز بود؛ یعنی کمونیست بود و اصلا حجاب نداشت. من هم چون خودم در خط نفاق بودم از التقاط ایشان خوشم آمد. 

خانم مهندس: منافق چو منافق ببیند، خوشش آید. البته من قرآن پژوهی هم می کردم.

مهندس: ایشان مفسر قرآن هایی بود که خوارج
خداجو بالای نیزه برده بودند. یک روز خانم به من گفت: پدرم می خواهد تو را
ببیند. گفتم؛ من اسیر این صحنه آرایی خطرناک نمی شوم!

مجری: مهریه تان چی بود؟

خانم مهندس: توهم!

مجری: در خانواده شما ظاهرا "زن سالاری" است و از قرار حرف اول و آخر را خانم مهندس می زند.

مهندس: در خانه ما "چیز سالاری" است!

مجری: معمولا خانم مهندس چه غذایی جلوی مهندس می گذارند؟

خانم مهندس: "چیز برگر"!

مهندس: من در جوانی مبدع سبک خاصی در نقاشی بودم.

خانم مهندس: مهندس از همان بچه گی "چیز مدرنیست" بود.

مجری: بیشتر توضیح می دهید؟

خانم مهندس: ایشان قوطی رنگ را خوب هم می زد
و بعد درش را باز می کرد و می ریخت روی بوم! حالا شما سر در بیار منظور
مهندس از این نقاشی چی بوده؟!

مجری: اتفاقا خانم من گیر داده برای عید خانه را نقاشی کنیم؛ متری چند حساب می کنی؟

مهندس: خیال کردی من "عمله بنا" هستم؟ من نقاشم.

مجری: شما نقاشی؟ 

مهندس: بله.

مجری: نقاشی ام می کشی؟

خانم مهندس: نه پس صافکاری می کنه!

مجری: ظاهرا شما هم شاعری؟

خانم مهندس: بله خب.

مجری: شما شاعری، شعرم می گی؟

مهندس: شعر بیشتر من می گم!!

مجری: گلایه ای در طول زندگی از ایشان ندارید؟

خانم مهندس: مهندس کلا مرد خوبی است ولی
امسال در سال "اصلاح الگوی مصرف"، متاسفانه مصرف مهندس یک مقدار بالا
رفته! قبلا تفریحی می کشید.

مجری: خانم مهندس! عیدی برای مهندس چی می گیرید؟

خانم مهندس: "برچسب نیکوتین دار نیکو پلاست"!

مجری: شما چی مهندس؟

مهندس: من یک جلد قرآن برای ایشان می گیرم که در آن فتنه آزاد باشد.

مجری: شما که خودتان قرآن پژوه بودید، چرا برخی آیات قرآن را "واپس گرایانه" خواندید؟

خانم مهندس: به سئوال خوبی اشاره کردید؛
برخی آیات قرآن، مرتجعانه است؛ مثل آیه "الفتنه اشد من القتل". طبق این
آیه، مهندس از چیزالمالک ریگی هم بدتر است که اگر من یک عمر با این مرتیکه
زندگی کرده ام، اصلا مهندس همچین نیست. الان سوره های قرآن یا "مکی" است
یا "مدنی". در حالی که چند تا سوره هم باید "کوفی" باشد!!

مجری: مردم، شوهر شما را منافق و یکی از پنج نفر سران فتنه می دانند؛ نظر شما در این باره چیست؟

مهندس: ببینم؛ به چه حقی داری با خانم من صحبت می کنی؟

مجری: پس با کی صحبت کنم؟

مهندس: هر چی سئوال داری از خود من بپرس.

مجری: ولی این برنامه، خانوادگی است. بخشی از پرسش ها را باید...

مهندس: من خودم یک فرد چیز یعنی یک فرد انقلابی هستم!

مجری: ببین! من مثل مجری مناظره نیستم ها. صداتو واسه من کلفت نکن. دیکتاتور مخملی!

مهندس: به من می گی مخملی؟

مجری: تقصیر من بود که به جای شیخ از همه جا بی خبر، تو و خانم ات را دعوت کردم. الان آقای شیخ و فاطی پشت خط هستن. سلام.

شیخ: به شما که عرض می کنم؛ به جای این دو تا قاطی این دو تا التقاطی، منو دعوت می کردی برنامه با فاطی!

مهندس: حالا به رهبر جنبش می گی قاطی، آره؟

خانم مهندس: این حرفا رو فاطی به شیخ یاد می ده!

فاطی: میام گیس و گیس کشی را می اندازما!

خانم مهندس: ایش! با اون شوهر بی سوادت!

فاطی: هر چی باشه از شوهر عملی تو که بهتره!

خانم مهندس: به شما که عرض می کنم؛ من کلا چقدر وقت دارم!!

فاطی: شوهر منو مسخره می کنی؟ چیزه؟ چیز بود؟ چیز دیگه! کم آوردی، سوت بزن!

خانم مهندس: برو با "آرای باطله" بیا فاطی!

فاطی: من فاطی اما شوهر تو قاطی، خودتم التقاطی!!

خانم مهندس: ببین! واسه "ننه جون" لاتی، واسه ما شکلاتی!

فاطی: یک یا حسین تا میر حسین بره پیش صدام حسین!

خانم مهندس: یک یا مهدی تا شیخ مهدی بره پیش...





      

بسم رب المخلصین
دیروز در کنار خیابان اولین نشانه های بهار را دیدم .
 درخت پر شکوفه گیلاسی که بی هیچ برگی زیر دانه های پراکنده باران نوای بهار را زمزمه می کرد .
 نه پولی دادم نه منت کسی را کشیدم .
 فقط تماشایش کردم و روحی تازه در بدنم دمیده شد  .
روحی که قیمتش به تمام دارایی های دنیا می ارزید

اولین قدم های بهار







      

بسم رب المخلصین

سلام
مدتهاست
که چشممان را به شما دوخته ایم . کتاب می خوانیم . به زیارتتان می آییم
روایت فتحتان را می بینیم . عکس هایتان را جمع می کنیم
خاطراتتان را .
چفیه می اندازیم .سر و رویمان را شبیه شما می کنیم .موبایلهایمان  را پر
از صدا و تصویر شما می کنیم . اما باز هم چیزی کم است. می خواهیم که قدم
در جای قدم شما بگذاریم اما نمی شود  . دل همراهی نمی کند .اسیر دنیا شده
است. بند های زمینی گیرش انداخته .

شکایتش را به
کجا ببریم . دلی که دست پرورده خودمان است . آنقدر گرسنه اش گذاشتیم که
خود به دنبال غذا رفت و وقتی چیزی پیدا نکرد سنگ خورد . آنقدر سنگ خورد که
امروز هوای پرواز دارد اما سنگین شده است . پابند زمین و دنیای زمینی .

و امان از دنیا .امان از زمین .
ناله
بسیار داریم و درد دل هم . اصلا دلمان درد می کند . درد دارد درمان می
خواهیم . مرهمی که سنگ های دلمان را آب کند تا سبک شویم . تا بالا بیایم .
دلمان آنقدر سنگ خورده است که تنگ شده است .می خواهد خودش را پر از نام و
یاد شما کند اما نمی شود . جایی ندارد . پر از سنگ و زمین است. پر از دنیا
. حتی دیگر اشکی هم ندارد که ببارد و سنگ ها را بشوید و سست کند تا
کندنشان آسانتر شود .

حالمان خوب نیست . دلمان گرفته است . سنگ ها تاریکش کرده اند. دنبال کور سوی نوری می گردد تا زندگی را از نو آغاز کند . اما...
می ترسیم . ترس برمان داشته که دلمان بمیرد . بی نور شما دلمان می میرد.
به مهربانیتان سوگند بی نور شما دلمان می میرد
                                                 به مردانگیتان سوگند  بی نور شما دلمان میمرد.
                                                                                    به استقامتتان سوگند بی نور شما ...
 ذره
ای نور می خواهیم . نور آسمانی . از همان ها که وقتی که از روزن دو ابر می
تابد زمین شبیه بهشت می شود . به کورسو هم قانعیم . فقط ذره ای نور . همین.

آنقدر بی تاب شده ایم که قدرت التماس هم نداریم . "التماس دعا" گفتن برایمان
عادت شده اما دعایی نیست. راه دعا را فراموش کرده ایم . وقتش را نداریم .
نماز
می خوانیم تا مشقی را نوشته باشیم . جانمازمان آنقدر نقش و نگار دارد که
جایی برای تابیدن نقش شما  نیست. مُهرمان هم تربت کربلاست اما هیچ شباهتی
به خاک خون خورده حسین ندارد .
تسبیحمان از جنس کریستال چینی است  . عطر های
اروپایی هم می زنیم اما باز هم نمازمان حال ندارد بوی بهشت نمی دهد بوی معراج و وصال نمی دهد . نمازمان بوی ادکلن می دهد  .

می
دانیم نقطه شروع در خود ماست. دستهای خودمان فقط می توانند سنگ های دل را
بشکنند. چشم های خودمان فقط می توانند با اشکشان چشمه دل را سیراب کنند .
لب های خودمان فقط می توانند با ذکر محبوب نور را به دل باز
گردانند..اینها را می دانیم اما نمی شود .شاید هم نمی خواهیم.

تیر خلاصی خورده ایم . توفیق ها یکی یکی سلب می شود . می ترسیم کم کم درد ِ درد داشتن را هم فراموش کنیم .

برایمان دعا کنید . برای دلمان و برای اشکهایمان .
التماس دعا

جمعی از جوانان این دور و زمانه



      

قرار ما افتاد هفته بعد، ساعت عشق
دیروز حالم گرفته شد. با پسر همت نه برای مجله ام که برای درد دل قرار داشتم اما "آقا مهدی" از اصفهان، تهران نیامد. به موبایلش زنگ زدم. صدایش خسته بود. آقا مهدی مثل پدرش تو دماغی صحبت می کند و البته مثل پدرش چشمان بسیار زیبایی دارد. اول بار که دیدمش بهشت زهرای تهران بود. سال ها پیش، درست در همین روزهای سال یعنی سالگرد شهادت پدرش. ادامه مطلب...



      

قرآن و فرهنگ اصلاح الگوی مصرف

 «وتری الارض هامده فذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت وانبتت من کل زوج بهیج»(1)
زمین را درزمستان خشک و مرده می بینی،آنگاه که بر آن آب نازل می کنیم،به حرکت و فعالیت می افتد و رشد و نمو می کند و(روییدنی های )گوناگون از گیاهان زیبا برویاند.ادامه مطلب...



      

تاثیر نماز بر درمان های معجزه وار

 یا من اسمه دواء و ذکره شفاء و طاعته غنی (دعای کمیل)
وقتی انسان چیزی را از خدا می خواهد و به خاطر طلب آن، نماز می گذارد و در نماز به خدای خود توجه می کند.
و خدا نیز دو صد چندان او را مورد لطف و توجه خود قرار می دهد، آن چیز به طرز اعجاب انگیزی برای او حاصل خواهد شد. این منطقی کاملا گویا در تمامی ادیان است. ادامه مطلب...



      
سید جمال که در باب عالی در آنکارا زندانی بود، آخرین نامه ی خود را در سه شنبه 5 شوال 1314/9 مارس 1897، به یکی از دوستان ایرانی خود می نویسد و ناامید از نجات و حیات، کشته شدن خویش را انتظار می کشد.

آخرین نامه سید جمال الدین اسد آبادی
دوست عزیز! من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود می نویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن. حبسم برای ازادی نوع، کشته می شوم برای زندگی قوم. ولی افسوس می خورم از این که کشته های خود را ندرویدم. به آرزویی که داشتم کاملا نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم. دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم.
ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه ی مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخم های بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمی نمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید. هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه ی من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت. امیدواری ها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول و مقهورم نمودند.
غافل از این که انعدام صاحب نیت، اسباب انعدام نیت نمی شود. صفحه ی روزگار، حرف حق را ضبط می کند. باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هم مسلک های ایرانی من برسانید و زبانی به آن ها بگویید: شما که میوه ی رسیده ی ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زده اید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه ی سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار. سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است.
بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه ی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات. هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید، وقت شما تلف می گردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت، دیگران را بر خود جلب می کند. سعی کنید موانعی را که میانه ی الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید.



      

به یاد سردار بی بدیل خیبر؛

در دوازدهم فروردین سال 1334، در شهرضای اصفهان فرزندی دیده به جهان گشود که مایه افتخار و سربلندی دیار خود شد.
 آزادگی، حریت، شهامت، شجاعت، تسلیم، رضا، ادب و معصومیت تحفه‌هایی بود که خداوند به یاری خلوص پدر و مادر به فرزند آنها عطا کرد. مادرش می‌گوید که ابراهیم در پنج سالگی به نماز ایستاد و به مسجد رفت و پدرش به یاد می‌آورد وقتی به سن ده سالگی رسید، سوره مبارکه یس و تعدادی از سوره‌های قرآن را فراگرفته بود.
ابراهیم از همان سنین کودکی و هنگام فراغت از تحصیل، به ویژه در تعطیلات تابستان، با کار و تلاش فراوان مخارج تحصیل خود را به دست می‌آورد و از این راه به خانواده زحمت‌کش خود نیز کمک می‌کرد. او با شور و نشاط و محبتی که داشت، به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دو چندان می‌بخشید.
پس از پایان دوران ابتدایی و راهنمایی، وارد مقطع دبیرستان شد. او در دوران تحصیلات متوسطه اشتیاق فراوانی به رشته داروسازی نشان می‌داد. هرچند وضع مالی پدرش در آن حد نبود که بتواند برای فرزند علاقه‌مندش بعضی لوازم پزشکی را تهیه کند، با این حال از آنچه برایش مقدور بود، دریغ نمی‌کرد. خود ابراهیم نیز با مبلغ اندکی که از کار در مزرعه یا جای دیگر به دست می‌آورد، توانسته بود بخشی از امکانات مورد نیازش را فراهم کند.


در سال 1352 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری شرکت کرد. عدم موفقیت ابراهیم در ورود به دانشگاه نتوانست خللی در اراده او به وجود آورد. در همان سال، پس از پذیرش در امتحانات ورودی «دانشسرای تربیت معلم اصفهان» برای تحصیل رهسپار این شهر شد.ادامه مطلب...



      
<      1   2   3   4   5      >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ دوستان دعوتم را لبیک گویید

+ سلام بر همه دوستان.سالی پرخیر و برکت برایتان آرزومندم