سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی
ابر برچسب ها

بسم رب الشهداء

این وصیت‌نامه‌هایی که این عزیزان می‌نویسند، مطالعه کنید
50 سال عبادت کردید، خدا قبول کند
یک روز هم یکی از این وصیت‌نامه‌ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید. امام خمینی (ره)

Inline image 1

اینها را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند و بر من رحمت آورد بلکه نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم و آتشفشان درونم را آرام کنم.
هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا می شد و آتشی سوزان از درونم زبانه می کشید و دیگر نمی توانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم،
آنگاه قلم به دست می گرفتم و شراره های شکنجه و درد را ذره ذره از وجودم می کندم و بر کاغذ سرازیر می کردم ... و آرام آرام به سکون و آرامش می رسیدم.
آنچه در دل داشتم بر روی کاغذ می نوشتم و در مقابلم می گذاشتم و در اوج تنهایی خود با قلب خود راز و نیاز می کردم
آنچه را داشتم به کاغذ می دادم و انعکاس وجود خود را از صفحه مقابلم دریافت می کردم و از تنهایی به در می آمدم...
اینها را ننوشته ام که بر کسی منت بگذارم،
بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و درد و شکنجه درونم را تقبل کرده اند...
اینجا قلب می سوزد اشک می جوشد وجود خاکستر می شود و احساس سخن می گوید.
اینجا کسی چیزی نمی خواهد انتظاری ندارد ادعایی نمی کند ...
فریاد ضجه ای است که از سینه ای پردرد به آسمان طنین انداخته و سایه ای کمرنگ از آن فریادها بر این صفحات نقش بسته است.
چه زیباست راز و نیازهای درویشی دلسوخته و ناامید در نیمه شب،
فریاد خروشان یک انقلابی از جان گذشته در دهان اژدهای مرگ،
اعتراض خشونت بار مظلومی زیر شمشیر ستمگر،
اشک سرد یاس و شکست بر رخساره زرد دلشکسته ای در میان برادران به خاک و خون غلتیده،
فریاد پرشکوه حق، از حلقوم از جان گذشته ای علیه ستمگران روزگار.
چه خوش است دست از جان شستن و دنیا را سه طلاقه کردن،
از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن، بدون بیم و امید علیه ستمگران جنگیدن،
 پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن، به همه طاغوتها نه گفتن، با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن.
جایی که دیگر انسان مصلحتی ندارد تا حقیقت را برای آن فدا کند،
دیگر از کسی واهمه نمی کند تا حق را کتمان نماید...
آنجا، حق و عدل، همچون خورشید می تابد و همه قدرتها و حتی قداستها فرو می ریزند
و هیچکس جز خدا - فقط خدا- سلطنت نخواهد داشت.
من آن آزادی را دوست دارم و از اینکه در دوره های سخت حیات آن را تجربه کرده ام خوشحالم
و به آن اخلاص و سبکی و ایثار و لذت روحی و معراج که در آن تجربه ها به آدمی دست می دهد حسرت می خورم.
خوش دارم که کوله بار هستی خود را که از غم ودرد انباشته است بر دوش بگیرم و عصا زنان به سوی صحرای عدم رهسپار شوم.

بخشی از وصیت نامه زیبای دکتر چمران





      

ما انسان ها همه به نوعی تنهاییم ، حس غریبی و غربت گاه گاهی به سراغمان می آید و ما را در افق های زندگیمان بی کس و تنها نشان می دهد  .

گاهی در کنج این تنهایی ها با خدای خود خلوتی می کنیم و اشکی می ریزیم ، و اما گاهی چنان دلتنگیم که هیچ اشک و گریه ای سبکمان نمی کند  .

 


ادامه مطلب...



      

خبر رسید که ضد انقلاب با حمله به یک روستا در نزدیکی سنندج، دکتر جهاد را به اسارت درآورده اند.
صبح اول وقت راه افتادیم.

http://www.khomool.ir/khomool_content/media/image/2010/07/1118_orig.jpg

"مصطفی ردانی پور" عمامه به سر،اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ به دور کمر،قوت قلب همه بود.پیش مرگ های کرد که در کنار ما با دشمن می جنگیدند،چپ چپ به مصطفی نگاه می کردند.هیچکدام باور نمی کردند او هم مثل بقیه اهل رزم و درگیری باشد.متاسفانه همان صبح،ضد انقلاب،دکتر جهاد را به شهادت رسانده بود، اما درگیری ها تا عصر ادامه داشت.وقت برگشتن، پیش مرگ ها تحت تاثیر شجاعت شیخ مصطفی،ول کن او نبودند.یکی از آن ها، طوری که همه بشنوند گفت:" اینو میگن آخوند، اینو میگن آخوند!
مصطفی که می خندید دستی کشید به سبیل های تا بناگوش آن کاک مسلح و گفت:اینو میگن سبیل.اینو میگن سبیل!.





      
افسران - سلام بر راست قامتان وادی مردانگی .




      

 

    می گفت: مواظب باشید، هر چه دم دستتان رسید نخورید. خصوصاً تیر و ترکش، اینها بیت المال است. حساب و کتاب دارد. فردا باید جوابگو باشید. مال ملت بیچاره عراق است. از گلوی خودشان بریده اند، سر وته خرجشان را زده اند شندر غاز تهیه کرده اند و داده اند برای مهمات، آنوقت شما راه به راه آنها را می خورید و شهید و مجروح می شوید؛ این درست است؟ نشنیده اید که فی حلالها حساب و فی حرمها عقاب! دنیا ارزش ندارد. یک خورده جلوی شکمتان را نگه دار.

 

 





      

با سلام

فقط جهت یک لحظه برگشت به آن دوران پاک تقدیمتون می شود

ادامه مطلب...



      

 نزدیک اذان صبح بود.توی جلسه هر طرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید  .

ابراهیم رفت نزدیک تپه، رو به قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت  .

هر چه گفتیم:نگو! می زننت  !"

فایده ای نداشت.آخرای اذان بود که تیر به گلویش خورد و او را مجروح کرد  .

هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند و تسلیم شدند  .

فرمانده آن ها هم بود؛ در حین بازجویی گفت:آن هایی را که نمی خواستند تسلیم شوند، فرستادم عقب؛ پشت تپه هیچ کس نیست  ".

پرسیدم:چرا؟

گفت: به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید و برای حفظ اسلام باید به ایران حمله کنیم.باور کنیم ما هم مثل شما شیعه هستیم؛ وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند و اهل نماز نیستند؛ در جنگیدن با شما تردید می کردیم.اما امروز صبح وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم که با صدای بلند نام  امیرالمومنین _علیه السلامرو آورد، با خودم گفتم:داری با برادرای خودت می جنگی؛نکنه مثل ماجرای کربلا...".

دیگه گریه امان صحبت به او نداد .

دقایقی بعد ادامه داد:برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم و بار گناهم رو سنگین تر نکنم، حالا خواهش می کنم بگو موذن زنده است یا نه؟"

گفتم:آره زنده است".

تمام هیجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم رو بوسیدند.





      

با سلام

سال ها پیش در محضر امام جمعه فقید شهر برزک حضرت آیت اله موسوی (ره) در درس اخلاقی شرکت داشتم.ایشان از علمایی بودند که طرح موضوع را با تماثیل زیبا بیان و فهم آن را برای مخاطب آسان می کردند.ایشان در آن درس فرمودند: این که در شهری بزرگ طلبه ای سوار موتور یا دوچرخه شود هضم آن برای بییندگان راحت تر خواهد بود تا در روستایی کوچک، که به سختی مردم می پذیرند.

یا ایشان می فرمودند:خوردن نوشابه هیچ اشکالی ندارد اما این که یک طلبه در سوپری محل در جلو انذار شیشه نوشابه ای را باز و همان جا بخورد مناسب زیّ طلبگی نیست.

حال در رسانه ملی اتفاقی که سالیان متمادی است به اصطلاح این حقیر هجمه وارد کرده است برنامه سازی برای کل کشور با نگاه پایتخت نشینان است.این قصه مفتضح تر در سیما جا خوش کرده است.البته که وجود مراکز صدا و سیمای استانی در همین راستا شکل گرفته اما اولا دیرهنگام،ثانیامتاثر از همان فرهنگ و ثالثا امکانات حرفه ای کم باعث شده هرگز نتوانند آن خلاء بزرگ را پر کنند.

مثالی دیگر: افرادی که در هیأت مذهبی شرکتی فعال دارند آرام آرام برخی فعالیت های هیئتی ناخواسته برایشان هضم آسانی دارد در حالی که فردی که یا اصلا ورود نداشته یا تازه وارد است آن را نمی پسندد.

درست است آنانی که در حال تهیه برنامه هستند خود از ناف پایتخت بیرون نیامده اند و بسیاری از این بزرگواران متولد شهرها و روستاها بوده و هنوز با فرهنگ آن منطقه خو دارند.اما مهم آموزش های لازم برای آنان و همان دمخور بودن با استادان بسیار در نوع نگاه آنان تاثیر دارد.بسیاری از فیلم های فعلی در رسانه ملی و سینما در خانه های مجللی ساخته می شود.این که چرا با وجود این همه انتقاد هنوز درست نشده در همین نوع نگاه متاثر از آموزش است.

یادمان نرفته وجود رسانه ای بدون موسیقی برای خیلی از اساتید کاری محال بود که بحمدالله به برکت انفاس قدسی خوبان رادیو معارف و قرآن به حیات رسانه ای خود ادامه و روز به روز توانسته اند مخاطبان خوبی جذب کنند.این نگاه محال بودن بدون موسیقی نتوانست در راه اندازان این دو رسانه تاثیرگزار باشد والا همین دو رسانه نیز موجودیت نداشت.

سخن در این رابطه بسیار زیاد است و مصادیق متعددی ذهن را به خود مشغول می کند که باشد برای فرداها.

 

 





      

 امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در پیامی سیاسی - اجتماعی از طریق عبدالعظیم حسنی (ع) برای شیعیان خود، آنان را از دو خطر بزرگ بر حذر داشته و ویژگی‌هایی برای شیعیان و پیروان خود ذکر کرده‌اند.

امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در پیامی سیاسی - اجتماعی از طریق عبدالعظیم حسنی (ع) برای شیعیان خود، آنان را از دو خطر بزرگ بر حذر داشته و ویژگی‌هایی برای شیعیان و پیروان خود ذکر کرده‌اند  .

به گزارش فرهنگ نیوز ، امام رضا(ع) در جریان دیداری که حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) با ایشان داشتند در پیامی شیعیانش را از دو موضوع مهم آگاه می‌کنند؛ یکی نفوذ شیطان صفتان در صفوف پیروان اهل بیت (ع) و در مخاطره قرار گرفتن کیان تشیع؛ و دیگری، اختلافات داخلی و مشاجرات لفظی بیهوده و تفرقه آفرین، که راه را برای نفوذ و سلطه نااهلان فراهم می‌گردانده و نیروهای یاران اهل بیت (ع) را در مسیر دفع و نابودی قرار می داده است  !.

ماجرای دیدار امام رضا(ع) با حضرت عبدالعظیم از چه قرار بود؟

حضرت عبدالعظیم (ع) که هم اکنون در شهر ری ایران مدفون هستند روایت می‌کند، مولایم امام رضا (ع)، برای من پیام فرستاد و فرمود: سلام مرا به دوستانم برسان و به آنان بگو، راهی را برای نفوذ و تسلط شیطان بر خود باز نگذارند، آنان را به راست­گویی در سخن و ادای امانت وادار کن و همچنین به آنان دستور بده، در مسایل پوچ و بیهوده بحث و جدال را ترک نموده و سکوت اختیار کنند و باز به آنان دستور بده، به سوی هم روی آورند، با هم معاشرت کنند و به دیدار یک­دیگر رفته، ارتباط برقرار نمایند؛ زیرا این عمل موجب تقرب و محبوبیت نزد من می‌گردد!

ای عبدالعظیم! دوستان و یاران من نباید، وقت خود را صرف مخالفت و سرکوبی هم­دیگر نمایند. من با خود عهد کرده‌ام، هر کس مرتکب

این­‌گونه اعمال مخرب و هستی سوز شود، و حتی یکی از دوستان مرا مورد خشم و ناراحتی قرار دهد، از خدا بخواهم، او را در دنیا گرفتار سخت‌ترین عذاب­‌ها کند و در آخرت نیز از زیانکاران باشد!

این مطلب را هم، برای آنان توضیح بده که، خداوند نیکوکاران آنها را آمرزیده و از بدکاران آنها هم در گذشته است، مگر کسانی که شرک آورده یا موجب تجاوز و اذیت به یکی از اولیاء و دوستان من شده، یا عداوت و کینه آنان را در دل داشته باشند؛ زیرا چنین گناهانی را پروردگار نمی‌آمرزد، مگر این­که از کار زشت خود بازگشت واقعی نمایند و آن را جبران کنند، وگرنه روح ایمان از قلب آنان می‌رود و از دایره ولایت ما خارج می‌شود و از آن بهره‌ای نخواهد برد، و بدان­که من، از آثار شوم چنین گناهان و لغزش­‌های خطرناکی به خدا پناه می‌برم!1

1. شیخ مفید، اختصاص، ص 241





      

با سلام

توفیق حضور در جوار مضجع شریفش را یک هفته ای پیدا کردم و خدا را بر این توفیق شاکرم.ازآنجا که دین مبینم برای آن آنِ زندگی ام برنامه دارد، برای سفر و تشرف به محضر ائمه معصومین نیز کتب دینی سراسر است از این آداب. آداب ظاهری و معنوی برای خود داستانی است عجیب.از خواندن دعاها در شروع سفر تا وداع در پایان سفر.

اما آنچه بیشتر در این سفر من را درگیر کرد این بود که امام الرئوف در بارگاه و آستان خودش همه را می پذیرد.همه راه دارند تا در نزدیکترین محل با امام خود حرفها و دردهای خود را نجوا کنند. مهم است خیلی هستند مثل من که بدون معرفت کامل به حضورش شرفیاب می شوند اما او آغوش پرمهرش به روی همه باز است و این کم نیست.

برای حضور در محضر عالم و یا استاد بزرگی ، ناگزیری مراحلی را طی کنی و حتی به لحاظ فیزیکی هم باید آداب خاصی را انجام بدی.اما در محضر آن امام همام همه راه دارند و همه.

در طول این سفر بارها این توفیق را نه از سر همت دانستم که فقط آن را دعوت خواندم.اما چه شد من را دعوت کرد؟این است سر امام الرئوف خواندنش.

به دوستی در سفر گفتم وقتی امامم اینقدر مهربان است پس خدای مهربان با من چه خواهد کرد؟

 





      
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ دوستان دعوتم را لبیک گویید

+ سلام بر همه دوستان.سالی پرخیر و برکت برایتان آرزومندم