خط خطی های یک مبتدی
مرحوم نواب صفوی شخصا برای بنده نقل کردند که قضیه ملاقات با شاه می باشد. طبق قرار قبلی برای مرحوم نواب وقت گرفته بودند و به گفته خود «محمود جم» مرحوم نواب هنگام داخل شدن که سربازها به احترام نظامی تفنگها را بالا برده بودند مثل همیشه دستش را از داخل عبا درآورده و عبا را از دست راستش گرفته بدست چپ به گونه ای که عبا باز نباشد و گفته بود «آها آها» و خیلی متین سلام با دست داده بود و آمده بود بالا. محمود جم جلو می آید آن طور که خودش برای امام جمعه نقل کرده بود نواب خیلی محکم دست می دهد و گفتم: «آقای نواب اینجا مراسم...» گفت: چی؟ گفتم: اولا که در باز میشود شما ابتدا باید سلام کنید.
گفت: لازم نیست شما بگویید خودم می دانم.
گفتم: ضمنا ربع ساعت هم بیشتر برای شما وقت نگرفتیم. گفت: خب
گفتم: بعد آرام آرام با اعلیحضرت صحبت بکنید و سر ساعت هم وقت تمام است. دوباره گفت: خب
هنگام ملاقات شاه دیده بود که این شخص کسروی را کشته و... دست داده بود و نشسته بود و مرحوم نواب خودش می گفت یک میزگردی را جلوی ما گذاشته بودند (آن روزها محمد مسعود در روزنامه مرد امروز نوشته بود که اشهدان لااله الا الله اشهدان محمد رسول ا... من مسلمانم فلان و فلانم ولی به آقای بروجردی میگویم که حجاب در اسلام نیست و عقیده به حجاب ندارم و متأسفانه این نامرد (محمد مسعود) قمی هم بوده.) مرحوم نواب آمده بود که شکایتی بکند که چرا اجازه چنین حرف هایی را میدهید و شهید نواب میگفت با دستم همین طور می کوبیدم روی میز تق،تق، چرا در این مملکت کسانی باشند که اعتنا به تعالیم اسلامی نکنند؟ و محمدرضا پهلوی هم هاج و واج مانده بود.
محمود جم بعدها می گفت که من از اتاق بغلی تق و تق دست نواب را که بر میز می زد می شنیدم و شاه گفته بود بسیار خوب.
فردای آن روی محمود جم به امام جمعه گفته بود: آقا میخواهم مطلب بامزهای بگویم این شخصی که شما برای دیدار با شاه معرفی کرده بودید عادی آمد و رفت. آقای نواب هم که از قبل وقت گرفته بود چنین برخورد کرد. به طوری که شاه بعد از رفتن نواب مرا خواست و گفت: نه به آخوند دیروزی و نه به سید امروزی. این آخوند که مال عهد دقیانوس بود و این سید هم مثل یک افسر که با یک سرباز دارد صحبت میکند با من صحبت کرد و اصلا انگار نه انگار شاهی وجود دارد. این چه کسی بود فرستاده بودی اینجا؟
*راوی:سید محمد واحدی
*ویژه نامه شهید نواب صفوی و شهدای فدائیان اسلام/10
اندیشمند گرانسنگ، استاد محمد رضا حکیمی در چکامه ای برای پاسداشت شهید نواب صفوی نوشته است: اندک اندک بانگ اذان بلند شد. نواب کشته شده بود.دریغا! مردم آمدند و رفتند و نمازهای جماعت، مثل دیگر ایام، برپا گشت، چرا کسی برای خون نواب فریاد نمیزند؟
سید مجتبی نواب صفوی یکی از عزیزترین چهرههای فداکار تاریخ اسلام بود، در نیم سده اخیر. در کنار او که قرار میگرفتی و سخنان آتشین- به معنای واقعی کلمه،آتشین - او را که میشنیدی، چنان تصور میکردی که در کنار یکی از مومنترین و خروشنده ترین مردان صدر اسلام قرار داری، مردانی همدم پیامبر و علی، مردانی همرده مقداد و ابوذر و...
نواب، مجسمهای بود از حقیقت و ایمان، و غیرت اسلامی، و شور انقلابی. نواب چنان بود که میگفتی همه نویدهای دینی را به چشم دیده است و همه امور معنوی را تجربه کرده است.
هیچگاه فراموش نمیکنم روزی را که او، به هنگام سفر به مشهد، برای بازدید طلاب مدرسه "نواب "، به آن مدرسه آمد. روزی ویژه بود. مردم آگاه شده بودند که رهبر فدائیان اسلام به مدرسه ما میآید، آمدند و ازدحامی بزرگ برپا شد. رهبر فدائیان- در میان یاران با صلابت و مومن خود- به مدرسه آمد، و پس از اندکی، در کنار پایه طاق بلند جلوی مدرس، رو به قبله، به پا ایستاد و به دیوار تکیه داد ، و شروع به سخن گفتن کرد. سخن او در توحید بود و توجه به ذات الهی. چنان کلمات شورانگیز او جان شنونده را مسخر میکرد، که باورها، همه را در برابر انسان مشهود میساخت. و چنان از حتمیت آفریدگار عالم، خدای آغازها و انجامها، سخن میگفت که گویی انسان خدا را میدید. در میان جوی اثیری که از شعاع معنویت خود او پدیدار گشته بود، آن سخنان به پایان رسید و نواب نشست. پس از لحظاتی عازم بازگشت شد. از کنار حجرههای مدرسه به راه افتاد. با همه خداحافظی میکرد و معانقه ... و هنگامی که به ضلع شمال غربی مدرسه رسید اذان گفتند. او نیز با صدای گیرای خود اذان گفت. سپس، روی زمین، به نماز ظهر ایستاد. چند صف نیز پشت سر او ایستادند و اقتدا کردند... در نماز حالتی عجیب داشت. ذکر رکوع و سجده و کلمات تشهدش را میشنیدم. خیال میکردی یکی از پیامبران است که نماز میخواند. لرزهای که به هنگام ادای کلمات نماز براندام مردانهاش میافتاد، و شور استخوان سوزی که در درون جانش میتوفید، و تجسم معنوی حالت انگیزی که در سیمای قدیس وارش پدیدار میگشت، تو را، برای لحظاتی از عالم ماده و ابعاد بیرون میبرد...
نماز تمام شد. دوباره به راه افتاد. با مردم صمیمانه خداخافظی میکرد. دم مدرسه رسید. از پلههایی که مدرسه را به خیابان نادری وصل میکرد بالا رفت. انبوه جمعیت، از جمله طلاب، گرداگرد او، و در راهرو مدرسه موج میزدند. همین گونه که رو به خیابان و پشت به مدرسه از پلهها بالا میرفت، برگشت و این جلمه را گفت: "نواب خاص امام زمان باشید! "طلاب را با این تعبیر، به عظمت راه و کاری که دارند، بیشتر متوجه ساخت. سپس از پله دیگری، باز چهره ملکوتی خود را، برگرداند و رو به طلاب و مردم چنین گفت: "در تهجدها دعا کنید! " اصل را بر این نهاد که همه، حتما همه، اهل تهجدند، پس در تهجدها دعا کنند. و این نکته تربیتی و سازنده دیگری بود.
در آن سفر، 9 روز در مشهد بود. آخرین شب، شب شنبه بود. در آن ایام، حرم مطهر را، چند ساعتی در اواخر شب، میبستند. او خواسته بود تا آن شب شنبه، آخرین شبی که در مشهد بود، ترتیبی بدهند که بتواند تا صبح در حرم بماند.چنین کردند و آن شب تا صبح در حرم ماند و به عبادت و تهجد پرداخت.
با اینکه نواب عمر زیادی نداشت، عالمان سالمند نیز به او احترام میگذاشتند و قداست و ایمان و شجاعتش را بزرگ میداشتند. عالمانی مانند شیخ هاشمی قزوینی( م -1380)، شیخ مجتبی قزوین (م-1386) ، و شیخ علی اکبر الهیان تنکابنی ( م-1380) ، نام او را با شور و گرمی میگفتند و میشنیدند.
شیخ علی اکبر الهیان، از علمای بزرگ بود، اهل علوی باطنی و مشاهدات و کرامات، با عمری در حدود 70 سال ، و دارای پیکری نحیف و تحلیل رفته از عبادات و ریاضات، یکبار از او شنیدم که گفت: "اگر من نواب را حضورا دیده بودم، چه بسا، جزو افراد و دسته او میشدم. " و با این سخت، اشاره میکرد به اهمیت فوقالعاده دفاع مسلحانه از دین خدا، در آن روزگار....
نواب صفوی، تلاشهای دفاع گرانه خود را از اسلام و مقدسات اسلامی، از سالهای 1323 - 1324 آغاز کرد. "... قیام یک تنه و دلیرانه ذریه رسول، مسلمانان معتقد را سرشار از شوق و شور ساخت. نطفه مقدس نهضت اسلامی و ضد اجنبی ایران بسته شد، و جمعیت "فدائیان اسلام " به وجود آمد. تشکل مسلمانان در راه مبارزه با صهیونیسم و یاری به برادران فلسطین، اعدام نوکر سرسپرده بیگانه، وزیر دربار منحوس، عبدالحسین هژیر، به دست نخستین شهید فدائیان اسلام،حضرت سید حسین امامی که لغو انتخابات قلابی دوره شانزدهم را به دنبال داشت و سپس انتخاب نمایندگان جبهه ملی با رای ملت، اعدام سپهبد رزم آرا،نخست وزیر خائن و ضد ملی، به دست حضرت خلیل طهماسبی که اعلام ملی شدن صنعت نفت را به دنبال داشت، به روی کار آمدن مرحوم دکتر مصدق، هدف قرار دادن حسین علاء جنایتکار، به منظور لغو پیمان بغداد ، و سرکوبی قدرت شاه و اربابانش، از جمله مبارزات بیامان افراد جمعیت دلیر و غیور و از جان گذشته فدائیان اسلام، به رهبری حضرت سید مجتبی نواب صفوی بود*(1)
مرد بزرگ دیگر فدائیان اسلام ، سید عبدالحسین واحدی بود، مرد شماره 2 فدائیان اسلام. برادر وی سید محمد واحدی نیز از افراد برجسته این جمعیت مبارز بود. اینان همه شهید شدند: نواب صفوی، سید عبدالحسین واحد، سید محمد واحدی، سید حسین امامی، خلیل طهماسبی و ... به دست دژخیمانی چون تیمور بختیار، و سپهبد آزموده . این فرزند گرامی علی (ع) و فاطمه (س) و دیگر سادات و یارانش، به دستور شاه خائن به اسلام و دشمن اولاد علی و حامیان اسلام، به سال 1334 ، به اعدام محکوم شدند و به شهادت رسیدند. "رهبر دلیر فدائیان اسلام، هنگام وضو، در خانه یکی از برادران، به اتفاق حاضرین، در چنگال دژخیمان تیمور بختیار اسیر شد... آزاد مردان ضد استبداد و مسلمانان ضد بیگانه، یکی پس از دیگری، به زندانهای قرون وسطایی قزل قلعه و لشکر 2زرهی روانه شدند ... سپهبد آزموده، خونخوارترین و سفاک ترین شیطان مجسم، در لباس مقدس "قضاوت "، شخصا شکنجه، اخذ اقرار، پروندهسازی و تقاضای اعدام را عهدهدار شد ... کارها "حسب الامری " و برق آسا انجام شد. برای توشیح حکم اعدام حتی صبر نکردند،
"ذات ملوکانه "، از عشرتکده آبعلی به تهران بیاید...
"در نیمه شبی سرد و تاریک، جلادهای آزموده، درب سلولهای رهبر فدائیان اسلام، خلیل طهماسبی، سید محمد واحدی، و ذوالقدر را گشودند*(2)
"تنها تقاضای رهبر و پیروان، انجام غسل شهادت بود... تمامی افسران و درجه داران و افراد لشکر 2 زرهی، که در میدان تیر لشکر، شاهد شهادت رادمرد از جان گذشته اسلام و فدائیان بودند، بعدها متفقا گفتند، ما از شهامت، شجاعت، دلیری و مردانگی نواب صفوی متحیر بودیم. همه گفتند، هیچ محکوم به اعدامی تاکنون، از مرگ، با این همه دلیری و بیاعتنایی، استقبال نکرده است. دشمن احمق، امید بود که با اعدام این بزرگ مدافع حق و عدل و انسانیت، میتواند کاخ رفیعی را که با فداکاری فرزندان اسلام و ایران بر فلک سر کشیده است در هم بکوبد. غافل از اینکه درختی که با خون پاک این عزیزان ملت مسلمان ایران آبیاری شود، به قدرت هیچ طوفانی از پای نمیافتد. چنانکه طوفان حرص و شهوت و خیانت اجنبی و سرسپردگانش نتوانست کوچکترین لطمهای به آن وارد آورد. آنان دعوت حق را لبیک گفتند، ولی فدائیان دلیر و غیرتمند دیگری، راه خدایی آنان را تعقیب کردند.
مهلکترین ضرب، با شلیک گلولههای محمد بخارایی به سینه کثیف حسنعلی منصور، خائن و خائنزاده، در جلو مجلس و به درک فرستادن او، بر پیکر استعمار وارد آمد. باز هم یک توقیف دسته جمعی... صادق امانی، محمد بخاریی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیکنژاد، حاج مهدی عراقی و ... به اعدام محکوم شدند، که چهار نفر اول به دست جلادان محمدرضای خائن شربت شهادت نوشیدند، ولی آقای حاج مهدی عراقی، و حاج حبیب الله عسکراولادی، حاج هاشمی امانی، به مشیت الهی زنده ماندند.
زنده ماندند تا پرچم پیروز و پرافتخار پاکترین، شریفترین، و موثرترین قدرتهای ضد بی دینی، ضد بیگانه، ضد بیگانه پرستی را در اهتزار نگاه داشته، پیکار خونین را به مرحله نهایی برسانند، و جنگیدند و به امان جنگیدند، تا آخرین دژهای ظلم و ستم و بیگانه پرستی و فسق و جور را در هم ریختند.
امروز، سالها از شهادت جانگذار حضرت سید مجتبی نواب صفوی، رهبر عزیز فدائیان اسلام، و فداییان دلیر و از جان گذشته، که در آن قتل عام وحشیانه، شربت شهادت نوشیدند میگذرد...
نواب و یارانش را بارها گرفتند و به زندان افکندند و شکنجه های سهمگین کردند. اینها همه باید ثبت شود و درباره آنان کتابها تالیف گردد.
شهادت نواب، مقارن ایام فاطمیه بود. خبر اعدام او همه جا پیچید. آن روز غروب من، به مسجد گوهرشاد رفتم. هوا غمی خونین را به همه جا میبرد. از در بازار، وارد مسجد گوهرشاد شدم. پشت به غرفههای شمالی مسجد دادم و رو به ایوان مقصوره و گلدستهها ایستادم. مغرب دردناکی از راه میرسید. نیمی از آسمان رو به سیاهی رفته بود و نیمی دیگر خون شفق را مزمزه میکرد. اندک اندک بانگ اذان بلند شد. نواب کشته شده بود.
دریغا! مردم آمدند و رفتند و نمازهای جماعت، مثل دیگر ایام، برپا گشت، چرا کسی برای خون نواب فریاد نمیزند؟
در آن لحظات روح نواب را در همه مسجدها و شبستانها میدیدم، جملات اذان گفته میشد، و در میان خون شفق و سیاهی شب راه میگشود. تاریکی مغموم مغرب تیرهتر میشد و نخستین شب نبودن نواب از راه میرسید، به گلدستهها نگاه میکردم و به آسمان فکر میکردم که این فریاد فدایی بزرگ اسلام است که از حنجره موذنان بیرون میاید. آری، این اوست که نام خدا را به بزرگی یاد میکند. نام خدای، همواره از فداکاران برقرار مانده است و این نواب است که از همه گلدستههای عالم اذان میگوید، در همه مغربها و در همه ظهرها، و در همه فجرها، این فریاد خونبار نواب است:
الله اکبر
لا اله الا الله...
*پی نوشت:
*1- "نبرد ملت " دوره انقلاب، شماره 4، شنبه 28/11/57
*2-شهید بزرگوار، سید عبدالحسین واحدی، پیش از این، به دست رژیم پست، تیمور بختیار، به شهادت رسیده بود
*ویژه نامه شهید نواب صفوی و شهدای فدائیان اسلام/
متن زیر نامه شهید علم الهدی است که در سال 1356 خطاب به خواهرش نوشته است:<\/h3>
خواهر عزیز :
پس از اهداء سلام و درود، رسیدن به فلاح را برایتان آرزو می کنم چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جدید از شما دور بودم و نتوانستم خود را به این راضی کنم که سال نو را آغاز کنیم و در این لحظات حساس از عمر با شما سخن نگویم ناچار برای اولین بار قلم به دست گرفتم و با شما حرف می زنم.
ساعتی پیش داشتم مطالعه می کردم به یک جمله رسیدم در مورد این جمله زیبا فکر کردم و مناسب دیدم که نتیجه این ساعات فکر را که در آستانه شروع سال جدید بود برایتان بنویسم.
شاندلshandel متفکر بزرگ اروپایی قرن بیستم در مورد چگونگی زندگی انسان در قرن بیستم می گوید:
« انسان این عصر زندگی را وقف تهیه وسایل زندگی می کند» ما زندگی را در رنج می گذرانیم تا راحتی و آسایش ایجاد کنیم تمام عمر می دویم به این امید که لحظاتی بنشینیم.
تمام عمر زحمت می کشیم تا استراحت کنیم و البته عمر می گذرد و راحتی و آسایش و نشستن و آرامش را لمس نمی کنیم و نمی یابیم زیرا مرتباً از طریق اجتماع به ما نیازهای جدید تلقین می شود. نیازهای کاذب و مصنوعی که دائماً در آدم بوجود می آورند بوسیله تبلیغات است. تلویزیون را روشن می کنید بعد از دو ساعت خاموش می کنید به خودتان نگاه می کنید می بینید هفت هشت احتیاج خرید تازه بوجود آمده که قبلاً لازم نداشتید قبلاً مثلاً با خاکستر دیگ را می شستید امروز حتماً باید پودر... بخرید. بوردا می خرید، زن روز می خرید نگاه می کنید در فکر تهیه لباسها و مدل های آن می افتید.
استعمار فرهنگی و فرهنگ زدائی از طریق تقلید، تشابه، رقابت مصرف های مصنوعی و سمبلیک و جلب توجه است و اینجاست که به سخن عمیق محمد(ص) که من یتشبه بقوم فهو منه که از کلمه شبیه استفاده شده اگر زندگیمان مثل اروپایی ها شد اگر وضع لباسمان مثل مدلهای ارائه داده شده زن روز و بوردا و خانم... شد خود نیز از نظر خصوصیات انسانی و درک و انتخاب راه زندگی به سوی او شدن میل کرده ایم.
یکنواختی و قالبی شدن انسان ها در جوامع گوناگون و مخصوصاً در ملت ما که مرتباً بوسیله برنامه های فرهنگی مان در سطح وسیعی از طرف مسئولان امر پیاده می شود همه در قالب های ماشینیسم بخاطر بالا بردن مصرف جهانی مخصوصاً جهان سوم که دنیای صنعتی به ما تحمیل می کند. غارت اصالتها، منابع معنوی و از بین رفتن خصوصیات زندگی شرقی و یا اسلامی که عبارت از مصرف هر چه کمتر و تولید هر چه بیشتر بوسیله عوامل آموزشی دگرگون می شود. چرا که اروپای صنعتی می بایست برای تولیدات اضافی خود مصرف کننده پیدا کند. و چه کند که بتواند کالای مصرفی بدهد و مواد تولیدی بگیرد و منت هم بگذارد و خود را هم بالاتر و متمدن قلمداد کند واگر هم سواری خواست خر خوبی تربیت کرده باشد و... .
ابتدا با استعمار فرهنگی کار خود را آغاز می کند و سپس از یک خصیصه پاک و اصیل خدایی که به رسم امانت به انسان داده شده استفاده می کند و آن تنوع که شکلی از تکامل است.
می بینیم(همراه با درد)که تمام فلسفه ها و مذهب ها و ایده آلها و عشق ها و خواستها و ... خلاصه شده در این: اصالت مال زندگی مادی است بنابراین وقتی زندگی مادی اصالت دارد هدف رفاه است پس برای چه باید کار کرد؟ برای ساختن وسایل آسایش.
به نظر شما آیا انسان امروز بیشتر آسایش دارد یا انسان دیروز؟
پس همه نیروهایمان صرف فدا کردن آسایش زندگی، برای تهیه وسایل آسایش زندگی می شود.
داستان شازده کوچولو را خوانده اید؟
آیا قربانی شدن آسایش زندگی، برای چه؟ برای تکامل؟ برای تعالی؟ برای رفتن به حقیقت؟ برای رسیدن به ایده آلهای مقدس انسانی؟ برای تقرب و نزدیکی به بهترین دوست و یار او(الله)و نه برای بدست آوردن وسایل آسایش زندگی. زیستن برای مصرف، مصرف برای زیستن. یک دور باطل، دور حماقت کار- استراحت- خوردن- خوابیدن همین و بس!!!
بهتر است کمی فکر کنیم ملاک ما برای شناختن افراد چیست؟ مثال می زنم، آیا وقتی مثلاً به خواستگاری می روید چه می پرسید؟ می پرسید که آیا شما آدم باهوشی هستید؟ با شهامت هستید؟ چه مقدار در تاریخ و اقتصاد و جامعه شناسی و انسان شناسی و تفسیر و فهم سخنان ائمه مطالعه دارید؟ معلوماتتان چقدر است؟ و... هرگز!
درست همانگونه می اندیشیم و همانگونه انتخاب می کنیم که فرهنگ مادی بورژوازی غرب بما تحمیل کرده و معیار ارزشهامان بسته بندی شده از غرب می آید، اما خود نمی دانیم و نمی فهمیم و خیال می کنیم که اندیشه و فکرمان اسلامی است در صورتیکه اندیشه ای که قرآن بما می خواهد بدهد درست عکس آنست و با آن در تضاد کامل است و اصلاً اندیشه تربیتی قرآن برای از بین بردن چنین ارزشها و معیارها و طرز تفکرها و برداشت ها و چنین شناختی است نسبت به زندگی، حیات، وسایل مادی، نیازها، آرزوها، خواستها، ایده آلها و... .
و ما تمام تلاشمان و ناراحتی هامان و رنج ها و حتی نوع احساسهامان در اینست که بهتر زندگی کنیم به جای اندیشیدن به اینکه چگونه باید زندگی کنیم و چرا؟ زندگی یعنی چه؟ تلاش برای چه؟ اصلا چرا زندگی کنیم؟ و به اینها توجه نداریم، چرا که نتوانستیم خود را از لجن فرهنگ بورژوازی نجات دهیم از لجن مصرف بدون تولید، از لجن زندگی خلاصه شده در مادیات و تمام نیروهای خلاق و نبوغ های سرشار را در وسیله خلاصه کردن، درست مثل کسی که پله ای گذاشته تا خود را به پشت بام برساند اما همینکه پا روی پلکان اول گذاشت آنقدر راجع به خود پله فکر کند، سوراخ سمبه های آن، رنگ آن و... که لحظه ای خواهد رسید و مرگ گریبان او را فرا گرفت و هنوز در فکر اینست که پله چوبی راتبدیل به فلزی یا فلزی را تبدیل به کائوچو یا طلا و یا ... کند و در نتیجه عمر تمام می شود و خود را به پشت بام نرسانده.
خواهش می کنم این جمله را با دقت بخوان و فکر کن تا عظمت آن را درک کنی الناس نیام اذا ماتوا انتهبوا(مردم خوابند وقتی که مردن متنبه می شوند، بیدار می شوند)که حدس می زنم این جمله زیبا از فاطمه(س)آن الگوی نمونه شاهد اسوه در همه زمان ها برای همه نسلها و همه دختران و مادران تاریخ، آن چهره زنده که جز از وقایع مرگ او از تاریخ زندگیش چیزی نمی دانیم و او که باید در لحظه های زندگی در تصمیم ها در انتخاب ها در جلو چشمانمان باشد تا بیاموزیم که چگونه زندگی کنیم و چگونه بمیریم .
نتایجی که من از این جمله گرفته ام به شما ارائه می دهم چه بسا که شما فکر کنید و به نتایج عمیق تری دست یابید.
مردم خوابند؛
1- خواب معمولا در شب است و از خصوصیات شب تاریکی و سیاهی و ظلمات است.
2- کسی که خواب است از وقایعی که در اطرافش اتفاق می افتد بی خبر است.
3- کسی که خواب است از خود نیز بی خبر ست.
4- اگر دشمن داشته باشد بسادگی می تواند او را از بین ببرد یا در دام بیندازد.
5- هنگامیکه خورشید که مظهر نور است و روشنایی طلوع کرد انسان از خواب بیدار می شود.
6- کلمه ناس بکار رفته به معنای توده مردم.
7- چه کسی متنبه می شود، بیزار می شود، پشیمان می شود بعد از آن که بیدار شد؟
کسی که می فهمد استعدادها و نیروهای بسیار در وجود داشته، سرمایه های عظیمی خدا به او عطا کرده و آنها را راکد در عالم خواب و ناآگاهی قرار داده، همانند آب راکدی که می گندد و بوی بد می دهد و در ثانی کار از کار گذشته و مرگ فرا رسیده و راه بازگشتی نیست.
هدف او(الله) از آفرینش انسان تکامل بسوی اوست و سرمایه های مادی را در اختیار انسان گذارده تا در خدمت آن هدف بکار بریم، اما... چگونه بدست خود استعدادها و نبوغهایمان را دفن می کنیم و در گورستان فراموشی رها می کنیم و به قول قرآن زندگی مان کافرانه می شود.
زین للذین کفروا الحیوه الدنیا و یسخرون من الذین آمنوا و الذین اتقوا فوقهم یوم القیامه
کسانی که کفر ورزیدند و حیات دنیا برای آنان زینت داده شده و ایمان آورندگان را مسخره می کنند ولی کسانیکه تقوی پیشه کردند روز قیامت و حیات اخروی برایشان بسیار برتر و مهمتر است.
در آیه 14 سوره آل عمران مراجعه کنید و دریابید که در این آیه نقش زن در تعیین جهت فکری و مسیر زندگی مرد و اجتماع چگونه مطرح شده
الدنیا مزرعه الاخره آیه 12 یونس، هر چه که نداشتیم از خدا می خواهیم و هنگامیکه خدا آنرا به ما داد او را فراموش می کنیم پس جزو مسرفین هستیم.
زیرا آنچه را از نعمتها که خدا بما داده تا در راه رسیدن به او بکار بریم و اگر بکار نگرفتیم مسرفیم.
کذلک زین للمسرفین ما کانوا یعملون- ان الله لایحب القوم المسرفین آیه 31 اعراف این آیه بسیار عمیق و زیبا و رسا است خطاب به بنی اسرائیل(همان قومی که پیامبر ما را به آنها تشبیه می کند) متاع و زینت دنیا را حرام نکردیم بر مردم بلکه اینها وسیله است برای مردم با ایمان و اینها فقط در دنیاست و البته در آخرت بهتر از این ها را به مردم با ایمان خواهیم داد.
منتظر پاسخ شما به سخن من
برادرتان از مشهد- حسین
و پاسخ ما به شهید علم الهدی چگونه است ؟
شب دوشنبه محمد دادکان رییس اسبق فدراسیون فوتبال میمهان عادل فردوسی پور در برنامه نود بود.
عادل فردوسی پور اینقدر روی دعوت او به برنامه پر بیننده اش اصرار کرد که سرانجام رئیس سابق فدراسیون فوتبال پذیرفت به استودیو 90 رفت و از همه چیز سخن بگوید.
رئیس پیشین فدراسیون فوتبال در تازه ترین صحبت های به مسائل و اتفاقاتی اشاره کرد که در زمان ریاست محمد علی آبادی و پس از جام جهانی 2006 آلمان باعث برکناری او از فدراسیون فوتبال شد. وی تاکید کرد یکی از افتخاراتش برکناری توسط علی آبادی بوده است! ادامه مطلب...
در پاسخ به این سوال که آیا آیات و روایات منصوص و معتبر در حرمت غنا و موسیقی وجود دارد؟ باید گفت:
آنچه از مجموع کلمات فقها و سخنان دانشمندان اسلامی در این زمینه میتوان استفاده کرد، این است که غناء، آهنگهای طربانگیز و لهو باطل است و به عبارت دیگر: غنا آهنگهایی است که متناسب مجالس فسق و فجور و اهل گناه و فساد میباشد که قوای شهوانی را در انسان تحریک میکند و گاه یک آهنگ هم خودش غنا و لهو و باطل است و هم محتوای آن، به این ترتیب که اشعار عشقی و فسادانگیز را با آهنگهای مطرب بخوانند. و گاه تنها آهنگ، غنا است، به این ترتیب که اشعار پرمحتوا یا آیات قرآن و دعا و مناجات را به آهنگی بخوانند که مناسب مجالس لهو لعب است، و در هر دو صورت حرام میباشد.
در خصوص «غنا» و موسیقی حرام، قرآن کریم در برخی آیات به آن پرداخته و مخالفت خود را با غنا و این نوع موسیقی اعلام فرموده است
و در یک بررسی کوتاه، برخی از مفاسد غنا عبارتند از: ادامه مطلب...
فشار روانی بخش عمده و جداییناپذیر زندگی روزمره هر فرد و تجربهای همگانی است که هر کس بکرات آن را در زندگی خود احساس میکند. برخلاف تصور عموم، فشار روانی همیشه دربرگیرنده حوادث ناخوشایند و نامطلوب نیست، بلکه میتواند محصول موفقیتهای خوشایند نیز باشد.
روانشناسی مردان طی دهها سال تحقیقات تا حد زیادی مشخص کرده است که فشار روانی در مردان نه تنها باعث تغییرات در انتقالات جریانات عصبی، ترشحات غدد و حرکت ماهیچهها میشود، بلکه رفتار مردان را نیز تغییر میدهد. مردان تحت فشارهای روانی ممکن است کمتر غذا بخورند، بیشتر سیگار بکشند، دیرتر خوابشان ببرد و خیلی زودتر از خواب بیدار شوند. همچنین ممکن است نشانههایی چون سردرد، خستگی مفرط، دردهای قفسه سینه، احساس نگرانی، داشتن اسهال یا یبوست و غیره را داشته باشند.
سید حسین علم الهدی با کلمات انسان ساز امام علی(ع) بسیار انس داشت و سعی میکرد آنچه را از نهجالبلاغه آموخته است، در صحنه زندگی، به عمل درآورد.ادامه مطلب...
شهید سید حسین علم الهدی فرزند آیة الله حاج سید مرتضی علم الهدی(ره) به سال 1337 شمسی پا به عرصه گیتی نهاد. فرزندی پاک از شجره مبارکه رسالت بود که در مهد علم و تقوا پرورش مییافت. حسین این نور پرتو گرفته تا آفاق در کانون علم و عملی در رشد بود که تشنگان فقه و فقاهت و مردم تشنه هدایت گرداگردحریمش به اعتکاف بودند. شهید سید حسین پنج سال پیش از قیام 15 خرداد 42 متولد شد تا بعدها در مکتب قرآن ، کلام وحی آموزد و نیز بعدها در حین سپری کردن دبستان تلاوت کننده آیات الهی باشد و در سطح استان نغمه سرای و بلبل مترنم کننده لحن قران شود. صدای دلنشین او بود که صفحات زمان و قرون را به یکباره کنار میزد واین برگ ورق خورده را به برگ ایام هجرت پیوند میداد. صمیمیت او بود که علاوه بر شور و جذبه اش نقطه ای را بوجود آورده بودکه مغناطیس باشد برای رشد دیگران در تجمع های مسجد و مدرسه. در مساجد با تشکیل کتابخانه و جلسات سخترانی و در مدارس با تشکیل انجمنهای اسلامی و جلسات ارشاد و هدایت. گرچه هیچ قلم و زبانی قادر بر تر سیم آن همه شور و عشق نیست ، لکن بر حسب وظیفه هاله ای از آنروح پاکباخته را در معرض تاریخ قرار می دهیم، باشد تا ره توشه ای برای فرزندان انقلاب گردد. ادامه مطلب...
در مجله پیام زن شعری از سرکار خانم سقلاطونی از شعرای خوب خواندم که برایم جالب بود.برای خواندن شما در وبلاگ گذاشتم.
تهران....هوای سربی آذر....ولی عصر
دور از نشاط صبح و کبوتر ....ولی عصر
سرسام بنزها و صدای نوارها
شب های بی چراغ و مکدر، ولی عصر
خاموش در بنفش مه و آسمان خراش
در برزخی سیاه و شناور، ولی عصر
پنهان در ازدحام کلاغان بی اثر
زیر چنارهای تناور، ولی عصر
خالی از اتفاق رسیدن ، تمام روز
تاریک و سرد و دلهره آور، ولی عصر
با لنزهای آینه ای پرسه می زنند
ارواح نیمه جان زنان در ولی عصر
مانند یک جزامی از خود بریده است
در های و هوی آهن و مرمر، ولی عصر
یک روز جمعه سرزده ، آقاا بیا ببین
تو نیستی چه می گذرد در ولی عصر!؟
سرکار خانم مریم سقلاطونی
1- وزن مغز انسان بالغ، حدود 6/1 کیلوگرم است.
2- وزن مغز گوریل حدود 600 گرم است .ادامه مطلب...