سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی
ابر برچسب ها

با سلام

پای خط قرمز که به میان بیاید گریزی نیست جز قاطع بودن.در مورد نظام جمهوری اسلامی امام (ره) فرمودند:جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم،نه یک کلمه زیاد.

در افتتاحیه جشنواره بین المللی فیلم فجر(که قربان مظلومیت انقلاب و هنر بشوم)،هنرمندی در تریبون این جشنواره نام هنرپیشگان قبل از انقلاب را برد و دیگران نیز تشویق فرمودند.ایشان همچنین از فیلم فارسی نیز تقدیر کرد و دیگران نیز بسی تشویق کردند.تمام این مسائل را می خواهم با یک جمله از امام راحل پاسخ بگویم که ایشان در بدو ورود تاریخی به این سرزمین فرمود:ما با سینما مخالف نیستیم، ما با فحشا مخالفیم.

آقای داد و آقایان... این را بدانید که این خط قرمز ماست که عدول از آن امکان ندارد.خودتان بسنجید چه کسی در این مقوله باید تشویق بشود؟

پدر گلشیفته نیز بداند و همه پدران بدانند ما با فحشا مخالفیم.همان که دخترک شما و... در آن غرق شدند.والسلام





      

روز13 بهمن سال 1357 :

امروز یوسف گم‌گشته به کنعان بازآمده و کلبه‌ی احزان ملت ایران گلستان شده است. از اوائل صبح سیل مشتاقان از سراسر تهران به سمت مدرسه‌ی علوی سرازیر شده است، امام در این روز علی‌رغم ازدحام جمعیت و خستگی بیش از حد برای جمعی از روحانیون سخنرانی کردند «... ما چه‌طور قبول کنیم از یک آدمی توبه را و بگوییم این سلطان باشد و حکومت نکند و فقط سلطنت کند. این توبه همه می‌دانیم یک نیرنگ بیش نیست تا ما را به این وسیله بازی دهند...» (صحیفه نور، ج 5، صص 10ـ 18)

 در این روز حضرات آیت‌الله مرعشی نجفی، آیت‌الله خادمی از طرف جامعه روحانیت اصفهان و آقای شریعتمداری ورود مرجع عالیقدر و مجاهد را تبریک گفتند و به مناسبت ورود امام روزنامه‌ها نیز پر از پیام‌های تبریک و خوشامدگویی بود. (کیهان و اطلاعات)

رادیو لندن که در یک سال گذشته کوشیده بود خود را همگام با انقلاب نشان دهد و در مواقع لزوم انقلاب را به سمت و سوی دلخواه خود هدایت نماید، اما سرعت انقلاب و تصمیم‌های سریع، قاطع و بی‌شک و شبهه امام فرصت را از آنان گرفت. امشب رادیو لندن بیهوده کوشید تا با تحریک ارتش آن را به مقابله با انقلاب بکشاند و رهبران انقلاب را از آن بترساند. (اطلاعات، 14/11/57)

 در اعتراض به کشتار مردم گرگان در حدود بیست هزار نفر از مردم گرگان در بیمارستان امام خمینی این شهر تحصن کردند. آنان خواستار مجازات فرماندار، رئیس شهربانی و مأموران خاطی شدند. به دستور کمیتة همبستگی این شهر بازار گرگان نیز به مدت یک هفته تعطیل شد (اطلاعات، 17/12/57، ص 3).

 کارکنان مجلس شورای اسلامی با صدور اطلاعیه‌هایی با مردم اعلام همبستگی نمودند (کیهان، 14/11/57، ص 4).

زندانیان و بازداشت‌شدگان فرمانداری نظامی تهران نیز با ارسال تلگرافی ورود امام خمینی را خیرمقدم گفتند.

 عبدالحسین علی‌آبادی از اعضای شورای نیابت سلطنت استعفاء داد و 40 تن از نمایندگان مجلس نیز قصد خود را دایر بر استعفاء از نمایندگی اعلام کردند. کارکنان نخست‌وزیری نیز با انتشار اعلامیه‌ای با نهضت مقدس ملت ایران اعلام همبستگی کامل کردند.





      

 

در عصر پهلوی اول و دوم حرکت به سمت غرب و غرب‌گرایی با سرعت خیره کننده‌ای آغاز گردیده بود. غرب‌گرایی، نه بهادادن به دانش‌های جدید غربی، بلکه ستایش از الگوهای فرهنگی مغرب زمین بویژه عیاشی و خوش‌گذرانی از جمله خصایص حکومت پهلوی بود  .

 دولت‌مردان سیستم پادشاهی پهلوی محور برنامه‌ها و سیاست‌های پیشرفت در کشور را  دنبال‌روی غرب و  الگوبرداری از فرهنگ غربیان می‌دانستند. اینان حتی در توسعه‌ فرهنگ و بالابردن سطح علمی دانشگاه‌های کشور نیز از الگوی فرهنگی غرب پیروی می‌کردند و می‌کوشیدند رفتار و مسیر حرکت خود را در اداره‌ کشور بر اساس آنچه که در غرب روی می‌داد هماهنگ سازند  .

ادامه مطلب...



      

 

 

 

مبارک باد بر شما چنین حکومتی که در آن اختلاف نژاد و سیاه و سفید و ترک و فارس و کرد و بلوچ مطرح نیست.

همه برابرند و فقط در پناه تقوا و برتری به اخلاق فاضله و اعمال صالحه هست و تفاوت بین زن و مرد و بین اقلیت های مذهبی و دیگران در امر اجرای عدالت نیست...»

 

 

            روزنامه های انقلاب اسلامی

11بهمن ماه 1357

12 بهمن ماه 1357





      

با سلام

داستان پدر و فرزندی را شنیدی که فرزند بر استر سوار شد تاسف خوردند و به زیرش آوردند و پدر را سوار کردند، باز عده ای پدر را آزردند و ...

بالیدیم به خودمان برای همه چیز،آنهم واقعیت ها نه افسانه ها و توهمات، در همه عرصه ها پیشتاز بودیم و خودمان را ثابت کردیم.مهم آن است که ما نبودیم ، از جنس ما بودند که برایمان کاشتند تا محصول آن را ما درو کنیم و راه پیشرفت را در بزرگراه به پیش ببریم.

می دانید آنها که بودند؟ اساتید،علماو شهیدان گرانقدری که هر یک به سهم خود خون دل خوردند و این راه را به ما سپردند.

تا کی به گذشته ببالیم و خود قدمی در این راه برنداریم؟تا کی از خزانه معرفت قبل بخوریم و خودمان برای فراراه آینده ذخیره ای نداشته باشیم؟

قبل، همه افتخارات است و امروز همه در خم کوچه اول!بیاییم بخاطر آیندگان که بتوانند در مورد ما قضاوت منصفانه داشته باشند لااقل قدمی را برای پیشرفت برداریم.

امروز زمزمه های تفرقه به شیوه دقیانوسی که متاسفانه در برزک کاربرد دارد جولان می دهد و عده ای را سوار بر آن کرده و می تازد غافل از آنکه بداند تیشه را به ریشه می زند.راهکار اعتراض به هر چیزی دیده شده و استفاده بقول امروزی ها پوپولیستی نباید بعنوان راهکار قرار بگیرد.مگر تا کی خواهیم توانست عوام گونه ها را دنبال خود کنیم؟

در نوشته قبلی خود با عنوان «عادت کرده ایم» اشاره کردم که اگر مشکلی قانونی است به قانون و مجری آن مراجعه کنیم نه آنکه آن را به توده بکشانیم که هرکس در ده سال گذشته به مرغش گفته اند کیش،بیاید و از آب گل آلوده ماهی خود را بگیرد و منفعتش را به جیب بزند و به ریش بقیه بخندد.

ما صاحب عنوانیم و روزگاری همه از آبشخور این چشمه زلال می نوشیدند،شایسته نیست امروز در پس این حرفهای چند من یک غاز گیر کنیم و به مثابه ضرب المثل معروف شویم.

شورای این دوره فرانگاهی است و پایش از دوراهی برزک بیرون تر است پس چرا باید برنتابیم آن را؟آنها که آمده اند تا راه رفته را تکمیل کنند و فندانسیون علمی بر کار تجربی قبل ببندند تا از آسیب هر گرد و خاکی مصون باشد.امروز روز آن است تا در سایه این شورا به تربیت نیرو بپردازیم تا فردایمان را واحسرتا نخوریم.بگذاریم فرزندانمان از نزدیک با ایشان در جلسات مانوس شوند تا راه و رسم ارتباط و تعامل را بیاموزند تا فردا نیز در خم نه کوچه که پس کوچه های امروز نباشیم.انشااله





      

با سلام

این روزها بعد از هر اتفاق و حادثه ای که در این مملکت می افتد، ناگزیر به تحلیل و تفسیر ماجرا هستیم.بداخلاقی صورت گرفته آن است که ما آن را به مثابه آب گل آلودی فرض میکنیم که قرار شده همه از آن ماهی بگیرند.

شکایت این بداخلاقی را به چه کسی و به کجا برد را نمیدانم والا میرفتم و اطراق می کردم تا شکایتم را بگویم.

در بهترین وضعیت و خوش اخلاقی هم اتفاق نادری صورت گرفته که برایم بی نهایت جالب است.فردی که می خواهد تحلیل کند و به بیراهه بداخلاقی هم نرود عنوان می کند که این اتفاق افتاده و حتما از سر غفلت نبوده، ناخواسته بوده و...توجیه می کند.

آیا این حرف درستی است؟اگر از سر غفلت نباشد پس چیست؟اگر عامدانه باشد که واویلاست.از روی عمد نبوده لیکن از سر غفلت هم نبوده؟بیاییم واقعیت ماجرا را ببینیم و از هجمه ها نهراسیم.

ای داد بیداد که در هر ماجرایی ورود کنیم یا افراط است و یا تفریط.





      

نوشته: محمد سرشار

ما فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید می‌شود، می‌توانید!»

از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید.

خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کرده‌اند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوه‌اش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی. (بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش میرآب گفته: «این اول کارشان است. فردا همین فرفره می‌شود روروک و پس فردا چرخ چاه.» بیشتر موتورپمپ‌های آب ده، مال کدخدا بود.)

عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته. فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچه‌های کدخدا. که خیالشان راحت باشد از نبودن فرفره.
رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمد گفت: «خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس می‌گیری.» 

عمو محمد مرد این حرفها نبود. همه‌مان می‌دانستیم. بابابزرگ گفت: «بروید و قفل گنجه را بشکنید.» عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!» گفتیم: «نه عمو جان! خودتان که می‌دانید، خودمان ساختیم!» گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!» گفت: «بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد. صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما، قفل گنجه را شکستیم و بهترش را ساختیم.

بچه‌های کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت. داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمینهای همه‌مان ببندد. کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب می‌آوردند سر زمین. که کشتمان از بی‌آبی نسوزد

مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد. مجید به تلافی‌اش، روروک ساخت. کدخدا گفت که گندم و تخم‌مرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند. صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایه‌ها شروع شد

عمو حسن جمعمان کرد و گفت: «این جور نمی‌شود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود

گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخم‌مرغمان را بخرند و هم کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمی‌ماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست

بچه‌های کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخدا قرار و مدار بگذارد. دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره. مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست. باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما می‌ترسید نه دیروز فرفره و روروک ساختن‌مان.» بابابزرگ لبخند زد.

عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجار می‌رفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا می‌گفت. ما می‌شنیدیم و بهش «خدا قوت» می‌گفتیم. بچه‌ها داشتند بالای پشت بام یواشکی چرخ چاه می‌ساختند.





      
<      1   2   3      


پیامهای عمومی ارسال شده

+ دوستان دعوتم را لبیک گویید

+ سلام بر همه دوستان.سالی پرخیر و برکت برایتان آرزومندم