وجدان چه نقشى در نهاد انسان دارد؟
دانش هاى «روانشناسى و روانکاوى» به مسأله وجدان و تحلیل آن با اصول تجربى روى آورده، در قلمرو آن، مسایلى را مطرح کرده و به نتایجى دست یافته است و در میان آنها، یک مسأله از تمام مسایل مربوط به وجدان از اهمیت بیشترى برخوردار است و آن تحلیل و بیان ریشه وجودى آن، در نهاد انسان است.
ریشه هاى وجدان در نهاد انسان
تجارب و آزمون هاى فراوان، گواهى مى دهند که در درون انسان، درک وآگاهى خاصى که انسان را از خوبی ها و بدی ها آگاه مى سازد وجود دارد و این نوع درک و آگاهى را «وجدانیات» مى نامند و در فلسفه اسلامى بخشى از عقل عملى به شمار مى رود.این نیروى ادراکى، در تشخیص خوبی ها و بدی ها، به چیزى جز بررسى ماهیت عمل، و در داورى به دادگاهى جز دادگاه خویش، و به داورى، جز خود، نیازى ندارد و اگر مى گویند «وجدان، محکمه اى است که به قاضى نیاز ندارد» مقصود این است که به داور دیگرى نیاز ندارد ووجدان در داورى خود مستقل است.
تجربه ها ثابت کرده که وجدان، ریشه هایى در خلقت و آفرینش انسان دارد و از روزى که کودک گام به پهنه هستى مى نهد این نیرو بسان دیگر نیروها و مانند دیگر غرایز و درخواست هاى طبیعى، در نهاد او به صورت «قوه» و «زمینه» پدید مى آید و با رشد و تکامل او پرورش مى یابد.
بنابراین نداهاى وجدان، و ادراک هاى تحسین آمیز و یا سرزنش گر آن، چیزى نیست که از خارج به انسان القا شده و به اصطلاح آموزگارى آن را تعلیم داده باشد، بلکه همگى یک نوع ندا و ادراکى است که انسان آن را از ضمیر باطن و درون وجود خویش، مى شنود و یک امر فطرى و آفرینشى است که دست آفرینش در نهاد هر انسانى به ودیعت نهاده است که او را در مسیر سعادت، کمک و یارى کند.
تجارب و آزمون هاى فراوان، گواهـى مى دهند که در درون انسان، درک وآگاهـى خاصى که انسان را از خوبی ها و بدی ها آگاه مى سازد وجود دارد و این نوع درک و آگاهى را «وجدانیات» مى نامند و در فلسفه اسلامى بخشى از عقل عملى به شمار مى رود.
تفاوت وجدان فطرى و وجدان اخلاقى
اکنون با طرح مثالى، نداهاى فطرى را از غیر آن، که چه بسا ممکن است فطرى نما نیز باشد، مشخص مى سازیم.شکى نیست که پیمان شکنى، و خیانت به امانت و تعدى به حقوق مسلم یک فرد، در میان تمام ملل جهان بد و زشت شمرده مى شود، و هر فردى به درون خود مراجعه کند به روشنى آن را درک مى نماید، و عاملان آن را سرزنش مى کند یک چنین نداى همگانى را که از ضمیر تمام افراد بشر در همه قاره ها و اقوام و ملل شنیده مى شود، نمى توان محصول تربیت هاى اجتماعى و شرایط اقتصادى، و یا نتیجه سیاستها و تبلیغات و دستگاههاى تبلیغى دانست، زیرا اقوام و ملل جهان، هیچگاه در پوشش تربیت واحدى و یا سیاست معینى و یا اقتصاد خاصى نبوده بلکه پیوسته با شرایط گوناگونى از نظر اقتصاد و سیاست و تربیت، روبرو بوده است، با وجود این، چنین درکى در زوایاى ضمیر تمام افراد بشر، وجود دارد و همگى مى گویند: خیانت به امانت و پیمان شکنى، زشت، تجاوز به حقوق دیگران، بد است. از این جهت باید آن را نشانه فطرى و آفرینشى بودن چنین نداها و داوری ها دانست.
یک اندیشه وارداتى که عوامل خاصى آن را در انسان پدید مى آورد، نمى تواند از چنین گستردگى برخوردار باشد.
در برابر آن، یک رشته اعمالى داریم که اکثریت عظیمى، آن را زشت مى دانند در حالى که در میان گروه دیگرى چنین نیست. مثلاً ازدواج با محارم که همه شرایع آسمانى بر تحریم آن اتفاق نظر دارند و در میان پیروان کتابهاى آسمانى از زشتى خاصى برخوردار است ولى در عین حال، در نزد گروهى فاقد چنین زشتى است و عمل نکوهیده شمرده نمى شود، و اگر زشتى چنین عمل، فطرى و نهادى بود، هرگز انسانها درباره آن، اختلاف نظر پیدا نمى کردند. از این جهت مى توان گفت: زشتى چنین عملى. ریشه فطرى در وجود انسان ندارد و اگر هم به صورت یک امر فطرى نما در آمده است به خاطر تذکرات پیاپى ووضع تبلیغى شرایع آسمانى است که زشتى آن را در درون ما جاى داده است و اگر چنین عاملى در کار نبود هرگز به این صورت منفور و زشت قلمداد نمى شد.
روى این بیان باید گفت: براى تمیز این دو نوع ادراک باید اولى را «وجدان فطرى» و دومى را «وجدان اخلاقى» نامید.