صفات بلند همتان
«جنید» (1) گفت: «مبلغی درهم برای «حسین بن مصری» بردم. و فرزندش تازه به دنیا آمده بود و در صحرا می زیستند و همسایه نداشتند. از قبول پول خودداری کرد. پول را گرفتم و درون اتاقی ریختم که همسرش در آن ساکن بود و گفتم: ای زن! این مال توست. پس او چاره ای برای کاری که کردم نیافت». (2)
- بندگی غیر خدا را نکردن
گفت: صوفی آن است که نه مالک باشد و نه مملوک. مالک نابودن نشان بندگی است، و مملوک نابودن نشان بزرگ همتی است. مالک نباشند از بهر آنکه دانند که ما بنده ایم به رقی (3) که آن رق را زوال نیست و بنده را ملک محال است ...
دون همت کسی باشد که بنده همچون خودی باشد ...
بنده آن کس باشد که مالک توست نه بنده آن کس که ملک تو است، که بنده ملک خویش بودن محال است. (4)
گروهی اند ایشان که همت ایشان به خدای تعالی بسته است. ایشان را هیچ همت نیست سوی کسی دیگر جز خدای تعالی. معنی این سخن آن است که بلند همتانند، از بلند همتی که هستند در همت ایشان، جز خدای تعالی کس در نگنجد که هر کسی زیر همت خویش پنهان است، و قیمت هر کسی همت او است، و مقدار همت او در مقدار دوستان او است. تا بعضی بزرگان گفته اند: «قیمة کل امری حبیبه». (5) پس آنکه با سگ عشق بازد به صورت مردم است، لیکن همتش سگ است و کبوتر باز همچنین، و سیم و زر همچنین، و سرا و ضیاع همچنین، و آنچه بدین ماند. و این طایفه ننگ دارند که همت خویش را به چیزی مشغول دارند که آن چیز زیر ذل کن (6) درآمده است. (7)
- شناختن قدر خویش
سگی پای صحرانشینی گزید
به خشمی که زهرش زدندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود؟
پس از گریه مرد پراگنده روز
بخندید کای مامک دلفروز!
مرا گر چه هم سلطنت بود بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید زمردم سگی (8)
- داشتن آرزوهای بزرگ
«یعقوب لیث» (9) پیش از آنکه پادشاه شود، روزی با جوانان قبیله در جایی نشسته بود. پیری از اقربای وی به آنجا رسید. گفت: «ای یعقوب! جوانی خوبروی و رشید و رسیده ای. دست پیمانی (10) لایق سامان کن تا عروس جمیله از اعیان قبیله برای تو خواستگاری کنم». یعقوب گفت: «ای پدر! آن عروس که من می خواهم دست پیمان او مهیا کرده ام». گفت: «آن کدام است». یعقوب شمشیر از نیام برکشید و گفت: «من عروس ممالک شرق و غرب را خواستگاری کرده ام و دست پیمان او این شمشیر آبدار و این تیغ جوشن گداز است».
دریا و کوه را بگذاریم و بگذریم
سیمرغ وار زیر پر آریم خشک و تر
یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای
یا مردوار در سر همت نهیم سر (11)
- دل بسته نبودن به دنیا
بعضی از مشایخ گفته اند: «هر که ایمان او صحیح و ایقان (12) او صریح باشد، سوی آفرینش و آنچه در اوست نظر نکند. از آنکه خساست همت از قلت معنی است، که در غیر حضرت عزت نه منفعت است و نه مضری. و اقبال بر چیزی، یا از برای جذب منفعت باشد و یا دفع مضرت. پس به حصول این ادراک، نظر از کون منقطع شود و خلاصی از خساست همت که التفات به سوی اغیار (13) است دست دهد». (14)
بعضی از همت ایشان عالی تر افتاده، به دنیا نظر نیندازند و به نعیم فانی (15) او نپردازند و از اقبال (16) او شاد نشوند و از ادبارش (17) غمگین. ولیکن از دوزخ بهراسند و نعیم بهشت را غایت مقصود شناسند. (18)
- بزرگ دانستن طینت آدمی
یکی از بزرگان به عیدگاه رفت. با جامه های کهنه و خلق. (19) یکی از حاضران گفت: «زینت تو کجاست؟» گفت: «من زینت را از آن بزرگ تر می دانم که به طینت بدخواه آمیخته کنم و طینت خود را حقیرتر از آن می دانم که زینتی بر او بربندم. تو نمی دانی که زینت نفس از زینت لباس بزرگ تر و بلندتر بود». (20)
پی نوشت ها:
1- جنید: ابوالقاسم جنید بغدادی از عرفا و صوفیان صاحب نام و پیشوای صوفیه بغداد در قرن سوم.
2- اللمع فی التصوف، ص 235.
3- رقی: بندگی، بردگی.
4- شرح تعرف، ج1، صص 135-136.
5- «ارزش هر کس به اندازه ی آن است که دوست می دارد».
6- ذل کن: پستی وجود.
7- شرح تعرف، ج 1، ص 184.
8- بوستان، ص 124.
9- ابویوسف یعقوب لیث صفار: از ملوک قرن سوم.
10- دست پیمان: اسباب دامادی.
11- لطائف الطوائف، ص 74.
12- ایقان: یقین.
13- اغیار: بیگانگان، دیگران.
14- ینبوع الاسرار، ص 181.
15- نعیم فانی: نعمت های زودگذر.
16- اقبال: رو کردن.
17- ادبار: پشت کردن.
18- ینبوع الاسرار، ص 180.
19- خلق: کهنه، ژنده.
20- اخلاق محتشمی، ص 304.