اگرچه امام على(علیه‎السلام) بنا به مصلحت آن روز دنیاى اسلام، سیاست سکوت و انزوا در پیش گرفته بودند لیکن هرگاه که همین مصلحت اقتضا داشت سکوت شکسته شود از برآوردن فریاد، دریغ نمى‎کردند. این فریاد امام(علیه‎السلام) گاه در قالب انتقادى کلى ـ بدون ذکر نامى از شخص و یا گروه خاصى ـ مطرح مى‎شد و گاه با صراحت تمام و با ذکر نام اشخاص بیان مى‎گردید. براى نمونه:

 

الف) امام على(علیه‎السلام) هنگامى که مالک اشتر را به فرماندارى مصر منصوب نمودند، در نامه‎اى خطاب به وى، آشفتگى دوران پیش از حکومت خود را چنین توصیف کردند: «فان هذا الدین قد کان اسیراً فى ایدى الاشرار، یعمل فیه بالهوى و تطلب به الدنیا»(1)؛ همانا این دین در دست بدکاران اسیر گشته بود، با نام دین به هواپرستى پرداخته و دنیاى خود را به دست مى‎آوردند.

ب) امام علی(علیه‎السلام) در جایى دیگر، بدون آن که به فرد خاصى تصریح نمایند، رفتار برخى را به افشاندن بذر گناه تشبیه مى‎کنند و مى‎فرمایند: «زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور»(2)؛ کسانى که تخم گناه افشاندند و با آب فریب، آبیارى کردند و محصول آن را که جز عذاب و بدبختى نبود، برداشتند.

ج) یکى دیگر از انتقادهاى کلى امام این است که آنها، منافقان را با آن که مى‎شناختند، به حکومت و ولایت مى‎گماشتند: «ثم بقوا بعده، فتقربوا الى ائمة الضلالة و الدعاة الى النار بالزور و البهتان، فولّوهم الاعمال و جعلوهم حکاماً على رقاب الناس، فأکلوا بهم الدنیا»(3)؛ آنان ـ منافقان ـ پس از پیامبر(صلى الله علیه و آله) باقى ماندند و به پیشوایان گمراهى و دعوت کنندگان به آتش با دروغ و تهمت نزدیک شده، پس به آنان ولایت و حکومت بخشیدند و بر گردن مردم سوار گردیدند و به وسیله آنان به دنیا رسیدند.
آرى، از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک در دست ما بود که مردم بر آن بخل ورزیده و مردمى دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین داور خداست. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟

د) امام على(علیه‎السلام) در جواب پرسش شخصى از طایفه بنى اسد که از وى پرسید: چگونه شما را که از همه سزاوارتر بودید از مقام خلافت کنار زدند؟؛ فرمود: «اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسباً و الاشدّون برسول الله(صلى الله علیه و آله) نوطاً، فانها کانت اثرة شحّت عنها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین»(4)؛ آن ظلم و خودکامگى که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد، در حالى که ما را نسب برتر و پیوند خویشاوندى با رسول الله(صلى الله علیه و آله) استوارتر بود، جز خودخواهى و انحصارطلبى چیز دیگرى نبود که گروهى بخیلانه بر کرسى خلافت نشستند و گروهى سخاوتمندانه از آن دست کشیدند.

هـ) امام على(علیه‎السلام) در نامه‎اى به عثمان بن حنیف به داستان غصب فدک اشاره مى‎کند و مى‎نویسد: «بلى، کانت فى ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء، فشحّت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحکم الله»(5)؛ آرى، از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک در دست ما بود که مردم بر آن بخل ورزیده و مردمى دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین داور خداست. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟

و) امام على(علیه‎السلام) در نامه‎اى به مردم مصر در خصوص علت بیعت با خلفا مى‎نویسد: «فامسکت یدى، حتى رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام، یدعون الى محق دین محمد(صلى الله علیه و آله) فخشیت إن لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فیه ثلماً او هدماً، تکون المصیبة به علىّ اعظم من فوت ولایتکم التى انما هى متاع ایام قلائل»(6)؛ از پذیرش خلافت امساک کردم تا آنگاه که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مى‎خواهند دین محمد(صلى الله علیه و آله) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نکنم، رخنه‎اى در آن ببینم یا شاهد نابودى آن باشم که در این صورت مصیبت آن بر من سخت‎تر از رها کردن حکومت بر شماست که کالاى چند روز دنیاست.
از پذیرش خلافت امساک کردم تا آنگاه که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مى‎خواهند دین محمد(صلى الله علیه و آله) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نکنم، رخنه‎اى در آن ببینم یا شاهد نابودى آن باشم که در این صورت مصیبت آن بر من سخت‎تر از رها کردن حکومت بر شماست که کالاى چند روز دنیاست.

ز) در سال چهلم هجرى امام على(علیه‎السلام) دستور دادند تا براى روشن شدن وقایع تاریخى، مجموعه‎اى از آن مطالب افشاگرانه از زبان ایشان نوشته شود. در فرازهایى از آن نوشته‎ها، امام (علیه‎السلام) به غصب حق خود و پایین آوردن منزلت بلند ایشان توسط قریش اعتراض مى‎کنند و مى‎فرمایند: «اللهم انّى استعدیک على قریش و من اعانهم! فانهم قطعوا رحمى و صغّروا عظیم منزلتى و اجمعوا على منازعتى امراً هو لى»(7)؛ بار خدایا! از قریش و از تمامى کسانى که یارى‎شان کردند به پیشگاه تو شکایت مى‎کنم زیرا قریش پیوند خویشاوندى مرا قطع کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند و در غصب حق من با یکدیگر هم داستان شدند.

ح) امام على(علیه‎السلام) در جایى دیگر، از گمراهى گروهى و هدایت و یقین خود یاد مى‎کنند و مى‎فرمایند: «و انّى من ضلالهم الذى هم فیه و الهدى الذى انا علیه لعلى بصیرة من نفسى و یقین من ربى»(8)؛ من به گمراهى آنان و هدایت خود که بر آن استوارم، آگاهم و از طرف پروردگارم به یقین رسیده‎ام.

ط) امام على(علیه‎السلام) از فضاى اجتماعى و سیاسى دوران خلافت خود که متأثر از دوران گذشته است چنین انتقاد مى‎کنند: «واعلموا ـ رحمکم الله ـ انکم فى زمان القائل فیه بالحق قلیل و اللّسان عن الصدق کلیل و اللازم للحق ذلیل. اهله معتکفون على العصیان، مصطلحون على الادهان»(9)؛ خدا شما را رحمت کند، بدانید که شما در روزگارى هستید که گوینده حق اندک، زبان از راستگویى عاجز و حق‎طلبان بى ارزشند و مردم گرفتار گناه و به سازشکارى هم داستان شده‎اند.

 

پی‎نوشت‎ها:

1- نهج البلاغه، نامه 53، بخش 70 ـ 71.

2- همان، خطبه 2، بخش 12.

3- همان، خطبه 210، بخش 6 ـ 7.

4- همان، خطبه 162، بخش 1 ـ 2.

5- همان، نامه 45، بخش 7 ـ 8.

6- همان، نامه 62، بخش 3 ـ 5.

7- همان، خطبه 172، بخش 4.

8- همان، خطبه 62، بخش 8.

9- همان، خطبه 233، بخش 2.

 

برگرفته از کتاب روابط امام علی(علیه‎السلام) و خلفا به روایت نهج البلاغه؛ حسین رجبی، سیدمهدی موسوی کاشمری، احمد رهدار .