باسلام به خوانندگان محترم وآرزوی قبولی طاعات و عبادات

مطلبی در مورد افطاری دادن برخی با بودجه های دولتی به گوش و چشم میرسه که ناگواره ،امیدوارم دروغ باشه 

یادآوری: در ایام خلافت علی علیه السلام در کوفه، به آنحضرت خبر رسید «عثمان ابن حنیف»، فرماندار ایشان در بصره، در سفره ثروتمند شهر حاضر شده است. امام (ع) با شنیدن این خبر، نامه ای به فرماندار خود می نویسند که به عنوان نامه 45 نهج البلاغه ثبت شده است. خلاصه این نامه به این قرار است: 
 
پس از یاد خدا و درود؛

ای پسر حنیف به من گزارش دادند که مردی از ثروتمندان بصره تو را به مهمانی خویش فراخواند و تو به سرعت به سوی آن شتافتی خوردنی های رنگارنگ برای تو آوردند و کاسه های پر از غذا پی در پی جلوی تو نهادند. گمان نمی کردم مهمانی کسانی را بپذیری که نیازمندانشان با ستم از سفره آنها محروم شده و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند. اندیشه کن در کجایی و بر سر کدام سفره می خوری 

پس آن غذایی که حلال و حرام بودنش را نمی دانی دور بیفکن و آنچه را به پاکیزگی و حلال بودنش یقین داری مصرف کن....

آگاه باش ! امام شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است بدانید که شما توانایی چنین کاری را ندارید اما با پرهیزکاری و تلاش فراوان و پاکدامنی و راستی مرا یاری دهید. پس سوگند به خدا من از دنیای شما طلا و نقره ای نیندوخته و از غنیمت های آن چیزی ذخیره نکرده ام بر دو جامه کهنه ام جامه ای نیفزودم و از زمین دنیا حتی یک وجب در اختیار نگرفتم و دنیای شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچیزتر است!

... من نفس خود را با پرهیزکاری می پرورانم تا در روز قیامت که هراسناک ترین روزهاست در امان و در لغزشگاه های آن ثابت قدم باشد. 

من اگر می خواستم می توانستم از عسل پاک و از مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود غذا و لباس فراهم آورم اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وادارد که طعامهای لذیذ برگزینم در حالی که در « حجاز » یا « یمامه » کسی باشد که به قرص نانی نرسد و یا هرگز شکمی سیر نخورد یا من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی که از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهای سوخته وجود داشته باشد یا چنان باشم که شاعر گفت : 

« این درد تو را بس که شب را با شکم سیر بخوابی و در اطراف تو شکم هایی گرسنه و به پشت چسبیده باشند » . 

آیا به همین رضایت دهم که مرا امیرالمومنین خوانند و در تلخی های روزگار با مردم شریک نباشم و در سختی های زندگی الگوی آنان نگردم 

آفریده نشده ام که غذاهای لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد چونان حیوان پرواری که تمام همت او علف و یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پرکردن شکم بوده و از آینده خود بی خبر است . آیا مرا بیهوده آفریدند آیا مرا به بازی گرفته اند آیا ریسمان گمراهی در دست گیرم و یا در راه سرگردانی قدم بگذارم . گویا می شنوم که شخصی از شما می گوید : 

« اگر غذای فرزند ابیطالب همین است پس سستی او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان بازمانده است » . 
... 
{ای دنیا} از برابر دیدگانم دور شو. سوگند به خدا رام تو نگردم که خوارم سازی و مهارم را به دست تو ندهم که هر کجا خواهی مرا بکشانی به خدا سوگند سوگندی که تنها اراده خدا در آن است چنان نفس خود را به ریاضت وادارم که به یک قرص نان هرگاه بیابم شاد شود و به نمک به جای نان خورش قناعت کند و آنقدر از چشم هایم اشک ریزم که چونان چشمه ای خشک درآید و اشک چشمم پایان پذیرد.... 

پس از خدا بترس ای پسر حنیف و به قرص های نان خودت قناعت کن تا تو را از آتش دوزخ رهائی بخشد.