در دوران جوانیم یکی از علمای نجف برای معالجه به تهران آمدند و من هم از ایشام دعوت کردم که مهمان ما باشند و نماز جماعت را در مسجد متروکه ای در ده ما که سالها قبل امام جماعتش از دنیا رفته بود و جماعت در آن بر پا نمی شد اقامه کنند و روز ها هم ایشان به تهران پیش دکترها ببرم. چند روز که نماز جماعت دائر شد بازماندگان امام جماعت قبلی نامه ای به امام جماعت جدید نوشتند که شما باعث نشوید که مسجد آبا و اجدادی ما غصب شود و نامه را در صف جماعت به آن عالم دادند. ایشان هم بعد از اینکه آن را خواندند به من دادند که بخوانم. وقتی نامه را خواندم گویا کمرم شکست. خیلی ناراحت شدم که چرامردم این طور هستند. مسجدی که سالها متروک مانده بود حالا که چند روز است جماعت در آن دائر شده این گونه می خواهند جلوی آنرا سد کنند. در بازگشت از مسجد حالم به گونه ای بود که آن عالم متوجه شد. ایشان به من گفتند : ناراحت نباش، اگر کسی برای خدا قدم برداشته است بر خود خداست که موانع راه را از میان بردارد، نباید نگران موانع بود، آنچه جای رسیدگی و توجه دارد این است که نیت واقعاً خدایی و خالص باشد، بقیهی کار بر عهده خود خداست. این حرف روحیه تازه ای به من داد و اتفاقاً همین طور هم شد و خود خدا مانع را برطرف کرد. این نکته که آن عالم گفت خیلی مهم است و در همه مسیر به درد مؤمن می خورد.
خط خطی های یک مبتدی
شنبه 88/4/13 |
توسط : محسن جانجانی
نظر
مطلب بعدی :
برزک نامه

پیامهای عمومی ارسال شده