روزگار غریبی است دخترم ! دنیا از آن غریبتر !
این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمیآورد؟
این چه روزگاری است که « راز آفرینش زن » را در خود تحمل نمیکند؟
این چه عالمی است که دُردانهی خدا را از خویش میراند؟
روزگار غریبی است دخترم. دنیا از آن غریبتر.
آنجا جای تو نیست. دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی ...
فاطمه جان ! خاطر تو را نه فقط بدین خاطر میخواهم که تو دختر منی، تو سیّدهی زنان عالمیانی؛ تو برترین زن عالمی. خدا تو را چنین برگزیده است و خدا به تو چنین عشق میورزد.
این را من از خودم نمیگویم، کدام حرف را من از جانب خودم گفتهام؟
آن شب که به معراج رفته بودم، دیدم که بر در بهشت به زیباترین خط نوشته است: « خدایی جز خدای بیهمتا نیست. محمد (ص) پیامبر خداست. علی معشوق خداست. فاطمه، حسن و حسین برگزیدگان خدا هستند و لعنت خدا بر آنان که کینهورز این عزیزانِ خدا باشند. »
این را اکنون که تو غسل رحلت میکنی، نمیگویم.
آن روز که من در خیمهات نشسته بودم و بر کمانی عربی تکیه کرده بودم، یادت هست؟
تو و شوی گرامیات علی و دو نور چشمم حسن و حسین نشسته بودید و من برای چند بار اعلام کردم که:
« ای مسلمانان بدانید: هر کسی که با اینان – یعنی با شما – در صلح و صفا باشد، من با او در صلح و صفایم و هر کس با اینان – یعنی با شما – به جنگ برخیزد، من با او در ستیزم. من کسی را دوست دارم که این عزیزان را دوست بدارد و دوست نمیدارند این عزیزان را مگر پاکطینتان و دشمن نمیدارند این عزیزان را مگر آلودگان و تردامنان . »
فاطمه جان بیا! بیا که سخت در اشتیاق دیدار تو میسوزم. بیا، بیا که دنیا جای تو نیست و بهشت بیتو بهشت نیست.
راستی ! به اسماء بگو: آن کافور که از بهشت برایم آمده بود و ثلث آن را خود به هنگام وفات خویش به کار گرفتم و دو ثلث دیگر آن را برای تو و علی گذاشتم، بیاورد.
به آن کافور بهشتی حنوط کن دخترم که ولادت تو بهشتی است و وفات تو نیز بهشتی است. سلام بر تو آن روز که زاده شدی، سلام بر تو آن دو روز که زیستی، سلام بر تو اکنون که میآیی و سلام بر تو آن روز که برانگیخته میشوی.
منبع:کتاب کشتی پهلو گرفته
برچسب ها : حضرت زهرا ,