من هم مثل شما تعجب کردم؛ وقتی که دیدم عدهای زن، پشت در خانه جمع شدهاند. شما به من فرمودید: - اسماء ! ببین چه خبر است. من رفتم و خبر آوردم که: - عدهای از زنان مهاجر و انصار به عیادت شما آمدهاند. من میدانستم که دل مبارکتان از هر چه مهاجر و انصار، خون است؛ اما هم میدانستم که کرامت شما میهمان را از در خانه نمیراند، اگرچه میهمان، جفاکار و خیانتپیشه باشد. این بود که گفتم داخل شوند. عدهشان زیاد بود. وقتی دور بستر شما را گرفتند، اتاق کاملاً پر شد. آدمی در این چهار روز عمر چه چیزهای غریبی که نمیبیند. آن از ملاقات عمر و ابوبکر و این هم از عیادت زنان مهاجر و انصار. پیکر را غرق زخم میکنند و میآیند به عیادت زخمی ! میآیند به عنوان مرهم گذاشتن و درست بر روی زخم مینشینند. یکی از آنها به نیابت از سوی همه سؤال کرد: - کَیْفَ اَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتکِ یا اِبْنَهَ رَسُول الله ؟ - ای دختر رسول خدا ! با این بیماری شب را چگونه به صبح آوردید؟ اما بیماری شما که اینها نبود؛ اینها تبعات بیماری بود. علت بیماری شما، شوی من ابوبکر و فرماندهش عمر بودند و فضای مناسب برای بروز و رشد بیماری همین مردم، همین مهاجر و انصار، همین دورافتادگان از وادی شرف. اگر همین مردم افسار بیغیرتی و بیحمیّتی را از گردن خود در میآوردند که فدک به سادگی مصادره نمیشد و دومین شمشیر بر سینهی روح شما فرود نمیآمد و شما را از پا در نمیآورد. در شب تاریک جهالت مردم است که میتوان به خانهی دختر پیامبر هجوم برد و آن را به آتش کشید. در روز روشن بصیرت که دست از پا نمیتوان خطا کرد. گاهی من تصور میکنم؛ خدایی که اشک بندگان را دوست دارد، حتی گریههای محرابی شما را دلش نمیآید ببیند، چگونه سنگ دل این مردم را سیل اشکهای مظلومانهی شما تکان نداد!؟ آری بانوی من، وقتی مردم به سردابهای آسایش میخزند، میتوان ریسمان در گردن خورشید انداخت و از او بیعت با شب را طلب کرد. خورشید عهد ببندد که – چند سال ؟ - نتابد تا شب بتواند راحت زندگی کند. به ابوبکر گفتم: - من اگرچه با مرکب جهالت به خانهی تو فرود آمدم، اما شأن من بسیار برتر از همسری با توست. شأن من کنیزی زهراست، اگر که منت گذارد و راه دهد و بپذیرد. و شما پذیرفتید و عاقبت و آخرت مرا نجات دادید؛ اکنون که میروید، سلام مرا به پدرتان برسانید و بگویید که اسماء بنتعمیس اینجایی است، آنجایی نیست. کنیز این کوخ است. بانوی آن کاخ نیست. از قول من به آسیه هم سلام برسانید. و گفتید: به خدا در حالی صبح کردم که از دنیای شما بیزارم و از مردان شما خشمگین. مردانتان را آزمودم، تنفرم را برانگیختند. دینداری و پایمردیشان را محک زدم، بیدین و ناجوانمرد از بوتهی آزمایش درآمدند و روسیاهی جاودانی را برای خود خریدند. مردان شما به شمشیرهای شکسته و تیغهای کند و زنگار خورده میمانند و چه زشت است این سستی و مسخرگی و رخوت بعد از آن همه تلاش و کوشش و جدیت. و چه قبیح است این شکاف برداشتن نیزهی مردانگی و خواری و تسلیم در برابر هر کس که بر آنان فرمانروایی کند. و چه دردآور است این لغزش در مسیر و انحراف از هدف و فساد در عقل و اندیشه. یادتان هست؟ این آیه از قرآن را که: « کافران از بنیاسراییل بر زبان داود و عیسیبنمریم لعن گردیدند؛ زیرا که آنان عصیان نموده و تعدی میکردند. نهی از منکر نمیکردند و خود فاعل منکر بودند و چه بد عمل میکردند. بسیاری از آنان را میبینی که با کافران دوستی میورزیدند و چه زشت است آنچه از پیش برای خود فرستادند؛ چرا که غضب خدا بر آنان نازل شده و در عذاب جاودانهاند. » آری چه زشت است آن چه – مردان شما! – از پیش برای خود فرستادند، چرا که غضب خدا بر آنان نازل شده و در عذاب جاودانهاند. پس به ناچار من کار را به آنان واگذاردم و ریسمان مسئولیت را به گردنشان انداختم و آنان بار سنگین حقکشی را بر دوش کشیدند؛ در حالی که من با حربهی حقیقت و استدلال از هر سو آنان را احاطه کرده بودم. پس لب و دهان و دست و گوش آنان بریده باد و هلاکت سرنوشت مختومشان باد. وای بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مرکز رسالت قرار یابد؟ و چرا پایگاه خلافت نبوی را از منزل وحی دور کردند؟ همان منزلی که مهبط جبرییل روحالامین بود و پیکرهی رسالت بر پایههای آن استوار شده بود. چرا افراد مسلط به امور دنیا و آخرت را کنار زدند و افراد نالایق را جایگزین کردند؟ این، بیتردید زیانی آشکار و بزرگ است. چه چیز سبب شد که از ابوالحسن کینه به دل بگیرند و او را کنار بگذارند؟ من به شما میگویم. به این دلیل که شمشیر عدالت او خویش و بیگانه نمیشناخت. به این دلیل که او از مرگ هراس نداشت. به این دلیل که با یک لبهی شمشیرش، دقیق و خشمگین، ریشه شرک و کفر و فساد را میبرید و با لبهی دیگر بقیه را در سر جای خود مینشاند. به این دلیل که در مسیر رضای خدا از هیچ چیز باک نداشت و به هیچ کس رحم نمیکرد. به این دلیل که در کار خدا اهل سازش و مداهنه و مدارا نبود. سوگند به خدا که اگر در مقابل دیگران میایستادید و زمام امور خلافت را که رسولالله به علی سپرده بود، از دستش درنمیآوردید، او کارها را سامان میبخشید و امت را به سهولت در مسیر هدایت و سعادت قرار میداد و به مقصد میرساند و کمترین حقی از کسی ضایع نمیشد و حرکت این مرکب این قدر رنجآور نمیگشت. علی در آن صورت مردم را به سرچشمهی صافی و زلال و همیشه جوشانی میرساند که کاستی و کدورت در آن راه نداشت. آب از همه سویش سرریز میشد و همه سیراب میشدند و هیچ کس تشنه نمیماند. علی در پنهان و آشکار، در حضور یا غیبت مردم، خیرشان را میخواست. اهل استفاده از بیتالمال نبود و از حطام دنیا هم فقط به قدر نیاز برمیگرفت، آب آن قدر که تشنگی فرو بنشیند و غذایی مختصر آن قدر که گرسنگی با آن مرتفع شود؛ همین و بس. علی همین قدر را هم به زحمت از دنیا برمیداشت. علی خود شاهین و میزان است. اگر او بر مسند خلافت مینشست، معلوم میشد که زاهد کیست و حریص کدام است. معلوم میشد که چه کسی راست میگوید و چه کسی دروغ میپردازد. این کلام قرآن است که میفرماید: « اگر اهل قریهها ایمان آورده و تقوی پیشه میکردند، درهای برکات زمین و آسمان را بر آنان میگشودیم؛ ولی دروغ گفتند، پس ما هم آنان را در برابر آن چه کسب کرده بودند، گرفتیم. » و این حال و روز شماست در آینهی قرآن که: « و از اینان کسانی که ظلم کردند، نتایج سوء دستآوردهایشان به زودی بدانان خواهد رسید و آنان عاجز کنندهی ما نیستند. » هان! پسر به هوش باشید و به گوش گیرید. راستی که روزگار چه بازیهای شگفتی دارد و چه غرایبی را پیش چشم میآورد. اما حرفهای اینان شگفتآورتر است! ای کاش میدانستم که مردان شما چرا چنین کردند، چه پناهگاهی جستند، به کدام ستون تکیه زدند؟ به کدام ریسمان آویختند؟ کدام پایگاه را برگزیدند؟ بر کدامین خاندان پیشی گرفتند؟ به چه کسانی چیرگی یافتند؟ به کدام امید این همه جفا کردند؟ عجب سرپرست بدی را برگزیدند و عجب جایگاه زشتی را انتخاب کردند! ستمگران در بد منزلی مقیم میشوند و به بد نتایجی دست مییابند. به خدا که به جای بالها و شاهپرها، کُرکها و پَرچهها را برگزیدند و دم را بر سر و پشت را بر سینه ترجیح دادند. پس نفرین بر قومی که خیال کردند خوب عمل میکنند؛ اما جز زشتی و پلیدی نکردند. قرآن میگوید: اینها فاسدند، ولی نمیدانند. وای بر آنان. این کلام قرآن را به یاد بیاورید: « آیا آن کس که به حق راه یافته، شایستهتر است برای پیروزی یا آن کس که خود محتاج هدایت است و بیهدایت راه نمییابد ؟ » چه شده است شما را؟ چگونه حکم میکنید؟ هشدار! به جان خودم سوگند که بذر فتنه پاشیده شد و فساد انتشار یافت. پس منتظر باشید تا این بذر شوم به ثمر بنشیند و نتایج فساد، آشکار شود. از این پس از پستان شتر اسلام و خلافت، به جای شیر، خون فوران خواهد کرد و زهری مهلک بیرون خواهد ریخت. و اینجاست که باطلگرایان زیان خواهند کرد و آیندگان نتایج کار پیشینیان را خواهند دید. اینک این فتنهها و این قلبهای شما و بشارت بادتان به شمشیرهای آخته و استیلای ستمگران و جبابره. بشارت بادتان به هرج و مرج گسترده و نامحدود و استبدادی ظالمانه و دردآلود. اموال و حقوقتان از این پس به غارت خواهد رفت و جمعتان پراکنده خواهد شد. دریغ و حسرت و افسوس بر شما. کارتان به کجا خواهدکشید؟! افسوس که چشم دیدن حقیقت ندارید و من چگونه میتوانم شما را به کاری وا دارم که از آن کراهت دارید؟ بالاخره یکی از آنها زبان گشود، ولی نگفت: اشتباهمان را جبران میکنیم؛ بیعتمان را پس میگیریم و به صراط مستقیم برمیگردیم، گفت: - اگر اینها را قبل از بیعت با ابوبکر میدانستیم، یقیناً با او بیعت نمیکردیم؛ حتماً کسی را جز علی بر نمیگزیدیم ولی ... دروغ میگفتند، مثل کسی که خود را به خواب زده است و وقتی صدایش میکنی، بگوید: من خوابیدهام. به همین روشنی، به همین جسارت و به همین وقاحت. شما فرمودید: - بس کنید؛ بروید پی کارتان و بیش از این عذر نتراشید. این حرفها که میزنید در پس آن کارها که کردهاید، پشیزی نمیارزد. شما یک عیادت کنندهی دیگر هم داشتید، که البته از این سنخ نبود؛ اهل درد بود، اهل صداقت بود. امسلمه همان سؤالی را از شما کرد که این زنان کردند؛ او هم پرسید: چگونه شب را به روز درآوردید؟ با آنها عتاب کردید، اما با امسلمه درد دل فرمودید: « کارم شده است سعی میان غم و اندوه؛ هروله میان غربت و مصیبت، پدر از دست داده و حق مسلم شوهر، غصب شده. دیدی که، به حکم خدا و پیامبر، پشت پا زدند و خلافت را از وصی پیامبر و امام پس از او گرفتند؛ چرا؟ چون از علی کینه داشتند، چون پدران مشرک و ملحدشان را در جنگ بدر و احد کشته بود. » بانوی من تصور نمیکنم کسی مظلومتر و محجوبتر از شما در طول تاریخ بوده باشد و خیال نمیکنم پس از شما بیاید که این همه بزرگوار باشد و این همه ستم ببیند. من آمده بودم که در محضر شما حجب و حیا بیاموزم؛ اما به روشنی دیدم که این کوزه طاقت بحر ندارد.