با سلام
رنجور بود.بدنش از فرط بیماری نحیف شده بود، چشمانش نای باز شدن نداشت و با اینکه بارها زیر تیغ جراحی رفته بود اما دست بردار نبود.زنگ می زد، پیگیری می کرد و با وجود سلامت بدنی همیشه عقب تر از او بودیم.دغدغه داشت.می خواست کار به سرانجام برسد انگار می دانست....
خدایش رحمت کند
پیگیر تاسیس نهادی از طلاب جهادگر و انقلابی بود تا در منطقه خودش به تبلیغ بروند.می دانست اگر چه این منطقه در مرکز است اما هجوم هجمه دشمن را دیده بود و دلش برای جوانان شور می زد.اجل مهلتش نداد و کار نیمه تمام روی زمین ماند.