تاریخ کربلا مملو از حوادثی است که می تواند راهگشای انسان ها در طول تاریخ باشد.این حادثه نه فقط برای اعراب آن زمان ونه شیعیان و مسلمانان بلکه برای تمامی مردمان با هر دین و آیینی قابل استفاده است.
یکی از حوادث مهم عشورا، به هنگام بودن است.این حادثه می توانست به راحتی به فراموشی سپرده شود و یا نهایتا مثل حوادث صدر اسلام در تاریخ فقط ذکر شود.اما آنچه نگذاشت این امر محقق شود در ابتدا حضور حضرت علی بن الحسین(ع) و حضرت زینب(س) در اسارت و شهر به شهر گشتن بود که چه خطبه ها و بیاناتی را این دو بزرگوار در این سفرپرمحن بیان کردند و باعث رسوایی هر چه بیشتر امویان شدند.
اما آنچه مدنظر این حقیر است به هنگام بودن برخی صحابه و یاران آن حضرت است که شاید به زعم برخی در آن زمان در جایگاه مهمی هم نبوده اند.اما به وظیفه دینی و الهی خود عمل نموده و تا پای جان ایستاده و از حق دفاع کرده اند، درسی که مولایشان به آنها آموخته بود.
یکی از آنها عبدالله بن عفیف ازُدی بود.
عبیدالله بن زیاد بعد از واقعه عاشورا به زعم خود می خواست مردم را از این واقعه باخبر سازد.لذا به مسجد کوفه رفت و چنین گفت:«شکر خدا را که حق و اهل حق را پیروز کرد و امیرالمؤمنین یزید و دار و رسته او را یاری فرمود و دروغگوی پسر دروغگو(یعنی نعوذ بالله حسیبن علی(ع) و شیعیان او راکشت).»
این جملات برای مدتها می توانست شبهه را در دل مردم ایجاد کرده و باوری را به انحراف در دل مردم بکارد.اما این عبدالله بن عفیف ازدی بود که قبل از این که یک نفر از مسجد خارج شود با جانفشانی خود بلند شد و فریاد زد:ای پسر مرجانه!دروغگوی پسر دروغگو، توئی و پدرت و کسی که تو را به حکومت عراق فرستاده و پدرش.
آیا پسران پیغمبر را می کُشید و دم از راستگویی می زنید؟ابن زیاد فکر کرد که قدرت او بر تاریخ هم حکومت می کند فریاد زد او را بیاورید .غوغا به پاشد و دیگر نمی شد آنچه این مرد بصیر گفته ناگفته و ناشنیده گرفت .
او را به دستور ابن زیاد کشتند و به دار آویختند اما آنچه باید می شد شد.