|
در این مقاله سعی میشود مولفههایی از شخصیت استبدادی شاه آورده شود تا بدین وسیله، فهم مطالب آسانتر شده و نظام سیاسی مرتبط با او نیز دقیقتر فهمیده شود. 1- استبداد رأی: ویلیام شوکراس، صاحب کتاب آخرین سفر شاه، در این زمینه میگوید: «شاه، در خانهاش ارباب است و مخالفت با او، محکوم به شکست و بیفایده خواهد بود.»1 یکی از عواملی که باعث استبداد رأی محمدرضا شاه پهلوی گردیده، کیفیت نگرش شخصی وی، نسبت به دخالتهای بیگانگان است. او در این رابطه میگوید: «عجیب این بود که تمام این تشکیلات و همه این عوامل خارجی، فقط در یک مورد اشتراک نظر و هماهنگی داشتند و آن هم، مخالفت با قدرت سلطنت در ایران؛ به خصوص سلطنت دودمان پهلوی بود، زیرا خوب متوجه شده بودند که من، نمیتوانستم شریک اغراض و مطامع آنها شوم و به عنوان پادشاه مملکت، اصولاً برای من غیر از مصالح عالیه کشورم، نمیتوانست هدفی وجود داشته باشد.»2 آنتونی پارسونز آنتونی پارسونز- سفیر وقت انگلیس در تهران ـ در رابطه با رویه خودکامه شاه و عدم استقلال نهادها و موسسات رسمی جامعه ایران در آخرین سالهای رژیم محمدرضا شاه پهلوی، چنین میگوید: «از هر دریچهای که بنگریم، شاه همان رژیم بود. سلطنت و دولت، در حقیقت مفهوم واحدی داشت. شاه، مرکز دایرهای بود که بین آنها، جز از طریق او پیوندی آنچنانی وجود نداشت. دربار، خانواده سلطنتی، حکومت مرکزی، نظام حکومتی استانها، نیروهای مسلح، ساواک، پلیس و ... همه این نهادها، مستقل از یکدیگر عمل میکردند و هر یک از آنها، مستقیماً به شاه گزارش میدادند؛ به عنوان مثال، شاه رئیس شورای عالی اقتصاد بود که البته اکثر وزرای کابینه در آن عضویت داشتند. او، فرمانده کل قوا (نیروهای مسلح) بالاترین مقام دستگاه اطلاعاتی و امنیتی؛ و نیز کنترل کننده بیواسطه دربار و رشته فعالیتهای مختلفی بود که انجام آنها را به خانواده خود، ارجاع کرده بود ... شاه، بر مسند خود استوار بود و روشی خودکامه داشت.» 5 3- تقدس مقام سلطنت: یکی از ادعاهای محمدرضا شاه پهلوی این بود که، وی بر سر مردم سایه خدایی داشته و از طرف خدا رسالت دارد تا ماموریت الهی خود (اصلاح و پیشبرد امور معنوی و مادی آحاد ملت ایران) را به انجام رساند. وی، در اواسط سلطنت خویش، چنین گفته بود: «من، در تمام آنچه کردهام و آنچه خواهم کرد؛ خود را برای اجرای مشیات الهی بیش نمیدانم و فقط از درگاه احدیتش. مسئلت دارم که همواره مرا در انجام مشیات کامله خویش، به راه راست هدایت فرماید و از اشتباه دور دارد.» 6 شاه از واقعیتها، همراه با افکار ناشی از خیالبافیهایش، هر روز بیش از گذشته، او را به سرسختی در عقاید بیپایهاش سوق میداد شاه، بر این عقیده بود که خداوند، او را برای رهبری ملت ایران، به طرف یک عصر طلایی فرستاده است. این موضوع، که تصمیمات او غیرقابل تخلف و مقدس است، برای او مشکل عدم اعتماد کامل را نسبت به مشاوران و نزدیکان خویش فراهم کرد؛ لذا چنین امری موجب بدبینی شاه نسبت به اطرافیان خود گردید و باعث تصمیمگیریهای غیر منتظره شخصی و کردارهای خود مدارانه شد. 7 او، کارهای استبدادیاش را چنین توجیه میکرد: «از آنجا که خداوند مقدر فرموده کارهایی برای ملت ایران انجام دهم؛ بنابراین به خدا توکل کرده و از هیچ کس یاری نمیطلبم.» 8 4- اتخاذ سیاست تفرقه افکنی: به علت اینکه اهمیت افراد بیش از موسسات بود، طرح رهبری شاه چنین ریخته شده تا وی افرادی را انتخاب کند که منطبق با سیاست تفرقه افکنیاش باشند. عامل مهم، درجه اطمینانی است که او میتواند در افراد مشاهده نماید. شاه، به تعداد بسیار کمی از مقامات، اطمینان داشته و کنترل خود بر مقامات حکومتی را بواسطه سیاست محتاطانه تفرقه بیاندازد و حکومت کن، دنبال میکرد. در غالب اوقات، شاه مسئولیتهای مرتبط به هم را بین مقامات تقسیم میکرد و گزارشهای آنان را جداگانه دریافت مینمود تا از کامل بودن و صحت گزارشها، آگاهی یابد. شیوه دیگر این سیاست، بر ممانعت از قدرت یافتن بیش از حد متنفذین استوار بود. در صورتی که یک صاحب منصب مملکتی (با ابزارها و منابع مختلف) از چارچوب وظایف و حقوق خویش تخطی مینمود، روش شاه بدین قرار بود که یا مقداری از مسئولیتهای خاصی را به دیگران واگذار میکرد؛ و یا اینکه بطور خیلی ساده منصب شغلی او را تنزل میداد. 5- دوری از واقعیت: دوری شاه از واقعیتها، همراه با افکار ناشی از خیالبافیهایش، هر روز بیش از گذشته، او را به سرسختی در عقاید بیپایهاش سوق میداد. به اعتقاد شاه، اقتضای مقام سلطنت ایجاب میکند که همواره از مردم فاصله گرفته، اطلاعات مورد نیاز خود را تنها از طریق سرویسهای امنیتی بدست آورد؛ به عبارت دیگر، بازخوران اطلاعاتی شاه صرفاً مقامات امنیتی بودند و به همین جهت، او معمولاً اطلاعات مخالف (بازخوران منفی) را دستکم میگرفت و با ناچیز شمردن گروههای مخالف رژیم، تصورش این بود که اوضاع بر وفق مراد است و مردم نیز پادشاهی چون او را با رضایت خاطر پذیرا هستند. شاه، به سرنوشت خود و اندیشههایش چنان اعتقاد داشت که حتی از فرصتهای مناسب، جهت کنار آمدن با گروههای مخالف میانهرو نیز غافل ماند و فقط هنگامی؛ فکر مصالحه افتاد که دیگر، دیر شده بود. همانطور که کمتر کسی جرأت دروغ گفتن به رضاشاه را نداشت، به همان صورت هم فقط معدودی از اشخاص، این گستاخی را داشتند که حقیقت را به محمدرضا شاه پهلوی بگویند. خود شاه هم از روی قرائن، این مسئله را دریافته بود؛ زیرا در جایی نوشت : «سنتی که شاه را احاطه کرده، موجب تاکید بر تنهایی و انزوای وی گردیده است و به خاطر نقشی که در جایگاه سیاست ایران دارد ناگزیر است تا به اندازه طول بازو و دست، فاصلهاش را با مردم جامعه حفظ نماید.» 9 پی نوشتها: 1- ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چاپ دوم، تهران: نشر البرز، 1369، ص351. |