مظفرالدین شاه که فرمان مشروطه را صادر می کند، مشروطه خواهان به نشانه سپاس از یاری او، عبارت عدل مظفر را که جمع ابجد آن ماده تاریخ 1324 قمری، سال صدور فرمان می شود، برای سردر مجلس برمی گزینند و ساخت لوح فلزی آن را به میرعبدالرزاق حکاک سفارش می دهند. میرعبدالرزاق از شخصیت های گمنام دوران مشروطه است که در یکصد سال فقط اشاراتی به کشته شدن او توسط عوامل حزب اعتدال شده است. در جریان پژوهشی که درباره عکاسی دوران قاجار داشتم مکاتبات و اسناد و عکس هایی از میرعبدالرزاق به دست آوردم که در جهت روشن ساختن جزئیاتی از تاریخ مشروطه می تواند مفید باشد. تاریخ ما همیشه شرح حال بزرگان و فاتحان بوده و کمتر به شخصیت های کوچکی پرداخته ایم که اگر نبودند تحولات بزرگ به اسم آدم های صاحب نام اتفاق نمی افتاد. عبدالرزاق از جوانان پرشور وطن دوستی بوده که حداقل به گفته احمد کسروی میرزا یحیی دولت آبادی فعالانه در جنبش مشروطه و روز به توپ بسته شدن مجلس حضور داشته و نهایتا در راه مشروطیت جان می بازد. خانواده میرعبدالرزاق پدر عبدالرزاق میرعلی اکبر لاجوردی از روشنفکران دوران قاجار است که به گواهی نوشته هایی که از سیدحسن مدنی صفاءالحق دایی وی باقی مانده، مردی ادیب و فاضل بوده است. وی در مورد میرعلی اکبر لاجوردی نوشته است: مرحوم میرعلی اکبر لاجوردی فرزند مرحوم آقاسیدحسین لاجوردی است که از سادات نجیب کاشان که مولدشان قریه برزک است و در آن قریه که مکان خوش آب و هوایی است و دارای مراتع حاصلخیز و باغات روح افزایی علاقه و خانه و عشیره داشتند ساکن بودند و آن مرحوم از سن هفت سالگی به مکتب آن قریه تعلیم و تدریس می کرد و در مواقع تعطیل در خانواده سلسله دوزی می آموخت و گاهی از روی نقشه هایی که اتفاقا از فرنگ می آمد یا از روی چیت ها یا قماش هایی که از روسیه و اروپا اتفاقا می آورند، نقاشی می آموخت. در آن زمان که وزیری قابل و کاردان مانند امیرکبیر میرزا تقی خان در ایران بود این همه منسوجات و کالای تجملی به این ممکت نمی آمد. تا زمانی که به گردش روزگار پدر و برادر و مادر و جمعی از خاندانش هجرت به سنندج کردستان کردند و این هجرت بعد از قحطی سال 1288 هجری قمری بود و پدر و برادر کهترش حاج سیداسماعیل دارالتجاره ای در سنندج تشکیل داده و بنای حمل ونقل و ارسال و مرسول به همدان و تهران و تبریز و اسلامبول نهاده و میرعلی اکبر کسب علم و کمال را ادامه داده، صرف و نحو و تجوید را با فراگرفتن رسم الخط و ضبط لغات و انشا و املا و سیاق ادامه داد و در نزد فقها و صاحبان خط که در گوشه و کنار در کردستان مدتی مشغول بود و اغلب اوقات با حاج میرزا عبدالمجید ملک الکلام که مردی ادیب و دبیر بود معاشرت داشت. چون ولع در تحصیل کمال داشت با مشاورت رفقایش مسافرت اروپا را به مفارقت یاران و احبا ترجیح داد و مدت هفت سال یا بیشتر به فراگرفتن زبان فرانسه و انگلیسی و ترکی و جغرافیا و علم جامتری جغرافیا و حساب و جبر و مقابله و دفتردداری اشتغال داشت. خط نستعلیق و شکسته را با کمال خوبی می نوشت و زبان ترکی اسلامبولی را خوب می خواند و ترجمه می کرد. بسیار شیرین کلام و مجلس آرا و مودب بود. از محسنات دین حنیف اسلام مقالات و جمله هایی به روزنامجات فرنگ می فرستاد. بعضی از جراید فرنگ و جراید اسلامی از مصر و روزنامه طریق که ترکی بود و روزنامه اختر که صاحب امتیازش مرحوم میرزا نجفقلیخان بود و در این اواخر روزنامه حبل المتین از کلکته برایش می آمد و با مرحوم سیدجمال الدین افغانی در اسلامبول ارتباط یافته بود و گاهی مکاتبه می کرد و با ملکم خان هم رفیق بود و نیز از جناب فخرالاسلام در قفقاز ملاقات کرده و خیلی از آن جناب تمجید می کرد. القصه در کمالش هر چه گویم بیش بود. پدربزرگ مادری عبدالرزاق، حاج سیدمحمود صدیق الاشراف فرزند کوچک میرعلینقی لسان الملک از منشیان فتحعلیشاه قاجار است که در پی کشته شدن پدرش، به کردستان کوچ می کند و در سنندج به تجارت می پردازد. در سال 1270 قمری ازدواج می کند و اولین ثمره این ازدواج دختری است به نام آغابیگم خانم که در سنندج بزرگ می شود. وی زنی باسواد بوده و شعر هم می سروده است. سدیدالسلطنه در خاطراتش از او به عنوان دختر صدیق الاشراف و زنی فاضله یاد کرده است. آغابیگم خانم در سال 1301 قمری به عقد میرعلی اکبر لاجوردی درمی آید که حاصل آن تولد پسری به نام میرعبدالرزاق در سال 1302 قمری است. در همین سال ها است که حاجی سیدمحمود پدربزرگ میرعبدالرزاق از طرف شاهزاده اعتضادالسلطنه وزیر عدلیه و تجارت به ریاست تجارت همدان و کردستان منصوب می شود و خانواده سیدمحمود در اوایل پاییز سال 1303 هجری قمری به همدان کوچ می کنند و کمی بعد دامادش میرعلی اکبر لاجوردی هم از سنندج به همدان کوچ می کند و در این زمان عبدالرزاق دو ماهه است. سیدحسن مدنی صفاءالحق در این باره نوشته است: پس از انتقال خاندان به همدان پس از شش ماه مرحوم میرعلی اکبر با عیالش و طفل دوماهه اش که سیدعبدالرزاق خان شهید راه حریت است با نوکر و خدمتکارش به همدان آمدند چون ریاست تجارت همدان و کردستان حسب الامر شاهزاده اعتضادالسلطنه وزیر عدلیه و تجارت به عهده والد بود کارهای تجارتی و تجارتخانه خود را به عهده مرحوم میرعلی اکبر واگذار کرده روزهای دوشنبه و پنجشنبه در اتاق تجارت که واقع در سرای میرزا کاظم بود و به کمک و پایمردی مرحوم حاجی محمدتقی نراقی و حاج درویش و دو نفر دیگر از تجار امین درست کار افتخارا کارهای تجار را انجام می دادند... بعد از ورود به همدان برای رسیدگی به کار تجارتی خودش و مرحوم والد پس از یک هفته توقف رهسپار اسلامبول شد بعد از سه ماه مراجعت کرد. مردمان با ذوق و هوش که چند نفر بودند وجود دانشمند را در این شهر غنیمت شمرده اغلب شب ها و روزها خاصه ایام تعطیل خدمت آن دانشمند پرورده جهان دیده می آمدند از هر طبقه طالبان معرفت که هر یک از آنان هم یک دریا کمال و معرفت بودند. چند نفر بودند، که برای تحصیل زبان فرانسه می آمدند از آن جمله میرزاحسین فرزند میرزاحسن معتمدالاطبا حافظ الصحه همدان بود، دیگری میرزا فرج الله پسر حاجی میرزا حبیب الله مجدالاطبا و نیز مرحوم میرزا اسماعیل طبیب که طالب فراگرفتن علم فیزیک بود. از شاگردانی که طالب زبان انگلیسی بودند حاجی میرزا محمودخان مشیر و مهدیخان امیر تومان بودند. با علمای شهر مرحوم شیخ الاسلام و میرزا صادق افتخارالشریعه و از شاهزادگان دانشمند محمدعلی میرزا مشکوه الملک و مویدالسلطنه و فرزندانش بیشتر از دیگران معاشرت و مجالست و موانست داشت. شاگردانی که طالب هنر بودند مرحوم میرزا کریم نایب الصدر و آقای سیدحسن کاتب که اولی هنر نقاشی و آب و رنگ و دومی فتوگرافی که خیلی دقایق لازم داشت می آموختند. میرعلی اکبر لاجوردی که عکاسی را در فرنگ آموخته، این حرفه را به پسرش عبدالرزاق هم می آموزد که در نتیجه اولین شغلی که او بعد از مرگ پدر انتخاب می کند عکاسی است. عبدالرزاق تدریجا در همدان بزرگ می شود. همدرس و همکلاس او دایی اش سیدحسین مدنی مترجم نظام بعدی است، میرعلی اکبر در کنار کار تجارت و جلسات علمی ای که با دوستانش دارد مواظب تعلیم و تربیت فرزندش عبدالرزاق و سیدحسین برادر کوچکتر همسرش است. میرعلی اکبر لاجوردی مبتلا به مرض برونشیت می شود و دکتر تولوزان پزشک مخصوص دربار قاجار و چند پزشک دیگر توصیه می کنند که در فصل سرما در همدان نماند و به مناطقی گرمتر برود. صفاءالحق در این باره نوشته است: |