پس از امضاء صلحنامه و مدتی پس از آن، امام حسن علیه السلام و معاویه و دوستان آنها همه در کوفه بودند، تا به کلی حساب خلافت را یکسره کنند، در این مدت که کمتر از سه ماه نبود پیوسته اطرافیان معاویه در مقام تحقیر امام مجتبی بر می آمدند.
یک روز عمر و عاص که در مکر و خدعه زبردست ترین افراد عصر بود و با امام حسن علیه السلام دشمنی دیرینه خانوادگی داشت و بغضی بر دل گرفته بود و همواره در مقام تحقیر و سرزنش و دشنام بود، به معاویه گفت: خوب است اکنون که بزرگان شام و عراق و حجاز حاضرند همه را در مسجد حاضر کنی و حسن بن علی را بخواهی بر منبر برود و خطبه ای بخواند و چون نتوانست بخواند او را تحقیر می کنم.
عمر و عاص می گفت: حسن با دیدن بزرگان عرب لکنتی در زبان خواهد راند و ما او را در همان مجلس رسوا می سازیم.
معاویه این پیشنهاد را پسندید و امام حسن علیه السلام را خواست، در مسجد کوفه با حضور بزرگان عرب و عجم بر منبر بالا رفت و شروع به این خطبه نمود:
(( فحمد الله و اثنی علیه ثم قال : ایها الناس! من عرفنی فانا الذی یعرف و ....))
ترجمه
فرمود: سپاس خدای را و درود بی حد بر او و بر برگزیده او باد، ای مردم! هر کس مرا می شناسد که می شناسد و هر کس نمی شناسد بداند من حسن بن علی فرزند ابی طالب هستم که پسر عموی پیغمبر بود و اول کسی است که اسلام آورد و مادرم فاطمه بنت رسول الله است، جدم محمد بن عبدالله پیغمبر رحمت الهی است، من فرزند آن کسی هستم که بشر را بشارت بهشت و سعادت داد، منم فرزند آن که عالمیان را از تمرد و تخلف ترسانید و به جهنم بیم داد، من هستم پسر آنکه آفتاب درخشان آسمان رسالت بود، من پسر برگزیده الهی هستم که رحمت عالمیان است و او بر جن و انس برگزیده و مبعوث شده بود.
چون سخن امام بدینجا رسید، معاویه دانست که حسن تربیت شده امام الفصحاء علی بن ابیطالب است و هرگز لکنتی در زبانش آشکار نخواهد شد، از همان پایین منبر گفت: یا حسن! از صفت رطب و خرما چیزی بگو، او با این کار می خواست رشته سخن امام حسن علیه السلام را از مناقب خانوادگی خود به مطلب دیگری منحرف سازد.
امام حسن علیه السلام بدون آنکه بر خود مکثی دهد یا لحظه ای ساکت شود فرمود:
فقال : الریح تنفخه و الحر ینضبحه و اللیل یبرده و یطیبه
یعنی : باد، خرما را در شاخ نخل تربیت می کند، و حرارت هوا در آن نشو و نما می دهد و می رساند، و حرکت، جوهری در رنگ و طعم و حجم می دهد، و هوای شب، آن را سرد و خوشبو و معطر می سازد.
امام حسن علیه السلام این سخن بگفت و به مطلب خود برگشت و فرمود:
فقال: انا بن مستجاب الدعوه و انا ابن الشفیع المطاع، انا بن اول من ینفض عن راسه التراب ......
فرمود: من فرزند کسی هستم که دعایش مستجاب بود، من فرزند کسی هستم که شفیع و مطاع بود، من فرزند کسی هستم که سر و صورت بر خاک می گذاشت و برای او ابواب، باز و بسته می شد و ملائکه در جنگ به او کمک می کردند و غنائم بر او حلال گردید و به ترس در دل دشمن، او یاری می شد.
چون سخن امام حسن علیه السلام بدینجا رسید، از منبر پایین آمد و مردم شام و کوفه او را بهتر شناختند و مقام فصاحت و بلاغت او را دریافتند.
معاویه امام حسن علیه السلام را پهلوی خود جای داد و گفت: ای حسن بن علی! این سخنان که تو گفتی چنین می نماید که آرزوی خلافت داری؟
امام فرمود: خلیفه کسی است که به روش پیغمبر برود و کار به اطاعت خداوند کند، آنکس که خلاف فرمان حق کند خلیفه نیست، چراکه باید خلیفه با مخلف عنه نسبتی داشته باشد، آنکس که جور و ستم کند و سنت پیغمبر را معطل گذارد و دنیا را به جای پدر و مادر بگیرد، او خلیفه خدا نیست بلکه پادشاهی است که دولتش منقضی شود و لذت دنیا بر وی گران آید و کیفر اعمالش در انتظار اوست.
این سخن بگفت و برخاست و به خانه خود رفت، عمرو عاص و یارانش سخت در فضاحت و شناعت فرو رفتند و این بار هم چون دفعات دیگر از این سوء نیت بهره ای جز فضیحت و رسوایی نگرفتند.
منبع: کتاب زندگانی امام حسن علیه السلام – صفحه 467