شنیدن ادامه ماجرا برایم راحت نبود. ضبط صوت را خاموش کرده و به سراغ انجام بقیه کارهایم رفتم. دایماً با خودم فکر مى کردم «عجب کار خشن و غیرقابل توجیهى انجام دادند، دلیل نمى شود که کسى را چنین تنبیه کنیم،حتماً راه هاى ملایم تر و بهترى هم براى این کار وجود دارد!»
حس کنجکاوى، کلافه ام کرده بود! بالاخره دل به دریا زدم و دوباره ضبط صوت را روشن کردم. بقیه ماجرا، شنیدنى تر از آن بود که فکرش را مى کردم.
با پریدن دکمه ضبط صوت، نوار گفت وگوى دو ساعته با آقایان حسین نوشهرى، سیداکبر مصطفوى و سعید رازقى، که مستقیماً در طراحى و اجراى این عملیات دست داشتند، نیز به اتمام رسید و من با خاطرى آسوده در رختخواب دراز کشیدم. با خودم گفتم: «قضاوت عجولانه اى بود! قبل از اظهارنظر، مى بایست نوار مصاحبه را تا آخر گوش مى کردى.»
ماجراى تنبیه به یادماندنى رضا جاسوس را به نقل از این سه آزاده، مطالعه بفرمایید. مطمئناً شما هم به همان نتیجه اى که من رسیدم، خواهید رسید.
در همان ماه اول ورود به اردوگاه، جاسوس ها چند برابر شدند و هر روز نیز بر تعداد آنها اضافه مى شد.
اردوگاه ما چندمین اردوگاهى بود که او براى اجراى مقاصد شومش به آن آمده بود. رضا یکى از افراد کار کشته سازمان منافقین بود . ورد زبانش دایماً اهانت به امام خمینى، شهدا، ملت ایران و خانواده هاى شهدا بود؛ به همین علت به رضا «زاغى» معروف شده بود!
رضا کارش را خوب بلد بود و آن را به خوبى انجام مى داد. خیلى از بچه هایى که مدعى بودند حزب اللهى هستند هم هیچ کارى نمى کردند و هر کارى که دلش مى خواست انجام مى داد.
با وجود این همه گستاخى و اهانت، ظلم و ستم به اسرا و جاسوسى و خیانت، باز هم از طرف اسرا، مورد لطف و محبت قرار مى گرفت. آن ها امیدوار بودند رضا، دست از کارهایش بردارد؛ اما او این حسن نیت اسرا را به حساب ضعف گذاشته و آن ها را «یک مشت بى غیرت که عرضه انجام هیچ کارى را ندارند»! خطاب مى کرد.
یک روز علناً نام ?? نفر جاسوس هاى اردوگاه را از بلندگوى اردوگاه، براى برگزارى جلسه، در دفتر فرمانده، صدا کردند. جزییات جلسه، از طریق بچه هایى که وارد اکیپ آن ها شده بودند به اطلاع اعضاى گروه رسید. رضا جاسوس در آن جلسه به فرمانده اردوگاه و افسر اطلاعاتى عراقى ها، قول داده بود دفعه بعدى با تعداد بیشترى از اسراى ایرانى به دفتر فرماندهى بر مى گردد! علاوه بر این، خط مشى جاسوس ها براى فعالیت، در سه محور، توسط رضا جاسوس مشخص شده بود. تشکیل گروه ضربت براى شکنجه اسراى ایرانى توسط ایرانیان مخالف حکومت ایران، فراهم کردن زمینه تبلیغاتى توسط اسرا در جهت تامین منافع رژیم بعث و سازمان منافقین و به کار گرفتن اسرا در ارتش به اصطلاح آزادى بخش، سه محور اساسى و مهم مطرح شده در این جلسه بود».
یک هفته بعد از آن گردهمایى! رفتار جاسوس ها با اسرا بدتر شد. رضا، کار را به جایى رسانده بود که جاسوس ها به جاى عراقى ها، کابل به دست مى گرفتند و اسرا را کتک مى زدند. علاوه بر این دستور داده بود که در حیاط اردوگاه یک «سن » بسازند و قرار بود از آن به بعد روى آن بزنند و برقصند.
«وضع خراب شده بود. اردوگاهى که بچه هاى نمازخوان و مذهبى در آن بودند، کم کم داشت از دست مى رفت. ما از این وضع خیلى ناراحت بودیم. همیشه گریه مى کردم و مى گفتم خدایا، چرا این طور شده، چرا به مقدسات توهین مى شود و کسى کارى انجام نمى دهد. بالاخره یک روز به آقا سید مراجعه کردم و گفتم تا کى مى خواهى سکوت کنى.
تا کى باید بنشینیم، دست روى دست بگذاریم و با این ها مبارزه نکنیم؟!
شش ماه از ورود رضا جاسوس به اردوگاه گذشته بود. رفتارهاى بى شرمانه رضا و جاسوس هایى که پرورش داده بود، روز به روز روحیه اسرا را ضعیف تر مى کرد. اسرا به دو دسته تقسیم شده بودند. عده اى به شدت در برابر خواسته هاى عراقى ها مقاومت مى کردند و عده اى دیگر، فعالانه اخبار اردوگاه را به عراقى ها مى رساندند.
«برنامه ریزى هاى منظمى که توسط رضا «زاغى» انجام شده بود و از طرف سازمان مجاهدین پشتیبانى مى شد، یکى یکى در حال اجرا بود. رضا آن چنان در دل عراقى ها جا کرده بود که برایش «بادى گارد» در نظر گرفته بودند و به همراه آن ها در محوطه اردوگاه قدم مى زد!»
در این مدت تحرکاتى نیز از سوى بعضى اسراى ایرانى انجام مى گرفت. سید اکبر مصطفوى، حسین نوشهرى، سعید رازقى، ابراهیم بهادران، سید نورالدین نورالدینى، نادر محبى، خسرو تکین، ابوالقاسم رضایى، عباس صداقت و احمد روزبهانى از اعضاى اکیپى بودند که جلسات مستمرى براى حل این مشکل تشکیل مى دادند.
سعید نوشهرى مى گوید: «با این که اردوگاه موصل ? که ما در آن اسیر بودیم، جزو یکى از دموکرات ترین اردوگاه ها بود و همگى براى ابراز عقاید خود کاملاً آزاد بودند، اما جریان فکرى اى که رضا به راه انداخته بود، جریان خطرناکى به نظر مى رسید. موضوع را با تعدادى از اسرا در میان گذاشتیم. خیلى از بچه حزب اللهى ها هم ترسیده بودند و کنار کشیدند، خیلى ها هم در آن مدت به فکر درس خواندن بودند و زبان هاى آلمانى، فرانسه و انگلیسى مى خواندند و به این فکر بودند که بعد از آزادى، در ایران، مدرک لیسانس خواهند گرفت! از طرفى مدتى بود که شکنجه ها را کم کرده بودند و فقط مبارزین را آزار مى دادند. به همین دلیل کسى حاضر نبود خودش را به دردسر بیندازد. به هر حال من قبول کردم و تا پاى شهادت هم ایستاده بودم.» نظر خیلى از بچه ها این بود که تنها مجازات این فرد خائن اعدام است ولى با این حال تصمیم گرفتیم تنبیه به یادماندنى ترى براى رضا در نظر بگیریم!
تصمیم بر این شد که رضا جاسوس تنبیه سختى شود. براى این کار سازمان دهى شدند و جزییات این طرح با دقت، بررسى شد.
? نفر از شجاع ترین و مومن ترین بچه هاى اردوگاه انتخاب شدند و تعدادى نیز براى اجراى عملیات به صورت ذخیره در نظر گرفته شدند تا در صورت عدم اجراى نقشه توسط گروه اول، گروه دوم کار را تمام کند!
هماهنگى هاى لازم انجام شد. از شب قبل، برنامه عملیات فردا، براى اعضاى گروه تشریح شد؛ درست مثل یک عملیات نظامى!
شب را به راز و نیاز با خدا گذراندند و با طلوع سپیده، به گروه هاى دو نفرى تقسیم و آماده انجام عملیات شدند. گروه اول حسین نوشهرى و سعید کلانترى، گروه دوم نادر مجلسى و ابراهیم بهادران و گروه سوم روح الله عباسى و سلطان حسین جلال الدینى .
سعید رازقى مى گوید: «یک شنبه27/6/1366؛ رضا وسط اردوگاه بود و ما منتظر موقعیتى بودیم که عملیات را اجرا کنیم. تا حدود ساعت ? معطل شدیم. اما موقعیت مناسبى براى این کار پیدا نکردیم. بالاخره نزدیکى هاى ساعت ،? رضا به طرف دست شویى هاى عمومى رفت. من از بس با عجله وارد دست شویى شدم سُر خوردم و به زمین افتادم. بلند شدم و با ابراهیم بهادران به طرف راهروهاى سمت چپ دویدیم. روح الله و نادر هم درها را گرفتند که کسى وارد نشود. ناگهان از راهروى کنارى، صداى تق و توق شنیدم. به طرف صدا رفتم. وقتى رسیدم، سلطان، رضا را از دستشویى بیرون کشیده بود. سعید هم آنجا بود. با ضربه محکمى رضا را روى زمین انداختم و به همراه سعید و سلطان شروع کردیم به زدن رضا جاسوس. خدایى خیلى ناجور زدیمش! بعد دست ها و پاهایش را گرفتیم ، خیلى التماس و گریه مى کرد که رهایش کنیم. ما را قسم مى داد که ببخشیمش، ولى زمان بخشش و رحم و مروت دیگر گذشته بود.»
تنبیه جانانه و به یاد ماندنى که حاج آقا ابوترابى آن را حماسه کم نظیر اسارت خواند رضا را به سزاى اعمالش رساند. همگى خوشحال و یا حسین گویان از دستشویى ها خارج شدند. بقیه اسرا دورشان را شلوغ کردند و صلوات مى فرستادند. خیلى ها از اول هم با اجراى این نقشه مخالف بودند. افرادى بودند که مى آمدند، حدیث از رسول خدا (ص) مى آوردند و مى گفتند پیغمبر خدا فرموده اند حتى با حیوان هم نباید چنین برخوردى بشود. اما آقا سید و بقیه اعضاى گروه به هدف خود ایمان داشتند و آنان مى دانستند که از روى عصبیت و هوى و هوس فردى، این کار را انجام نمى دهند؛ تفکر رضا جاسوس یک تفکر سازمان دهى شده و هدف دار بود و آنان در صدد ابتر کردن جریان فکرى دقیق و برنامه ریزى شده رضا و امثالش در رابطه با اسراى ایرانى بودند.
«نتیجه مثبت این عمل، بیشتر از آن بود که فکرش را مى کردیم. تنبیه این فرد خود باخته، عزت و افتخار بزرگى را براى اسراى ایرانى به ارمغان آورد . خبر این حادثه در تمام اردوگاه ها پیچید و باعث ترس جاسوس هاى دیگر شد. از آن به بعد، قضیه جاسوسى در اکثر اردوگاه ها کم رنگ تر شده بود و اهانت به امام، شهدا و اسراى ایرانى، کمتر صورت مى گرفت.
حسین نوشهرى، سلطان حسین جلال الدینى، روح الله عباسى، نادر محبى، ابراهیم بهادران و سعید کلانترى توسط رضا جاسوس، شناسایى شده و به زندان فرستاده شدند. آن ها سه ماه شکنجه در زندان اردوگاه و دو ماه زندان در خارج از اردوگاه را تحمل کردند. چند ماه بعد، دادگاهى تشکیل شد و همگى را به زندان استضارات بغداد فرستادند.
داستان تحمل مصیبت ها، محرومیت ها و شکنجه هاى این شش دلاور حماسه ساز، در عین دردناکى، شنیدنى هاى فراوانى نیز دارد. شکنجه هاى غیرانسانى و غیراخلاقى که شنیدن حتى یک مورد از آن ها حس تنفر را نسبت به دشمنان اسلام و انسانیت دو چندان مى کند.
آزار و اذیت هایى که جز با ایمان قلبى به خداوند و توسل به ائمه (علیهم السلام) و اعتقاد راسخ به هدف متعالى، قابل تحمل نیستند و هر انسان ضعیف النفسى را از پاى در مى آورند!
راستى! چگونه مى توانیم قصه دلیرى این جان بر کفان را بشنویم و این چنین بى تفاوت از کنار آن ها بگذریم؟! آن هایى که «جان» این گران بهاترین هدیه خداوند به انسان را در دست گرفتند و براى حفظ ارزش هاى دینى و فرهنگى کشورشان به آغوش دشمن شتافتند، همان هایى که جسم شان را در این راه، در مقابل بدترین و سخت ترین شرایط قرار دادند، اما لب به شکایت نگشودند. چه مى گویم؟! آخر کسى که پیرو مکتب سرخ حسین (علیه السلام) و پرچم دار علم سبز زینب (سلام الله علیها) است چگونه لب به شکوه مى گشاید؟! او با خداى خویش معامله کرده و چه پر سود داد و ستدى!
آرى، آزادى زیباست و زیباتر از آن آزادگى است. همان که حسین (علیه السلام) آن را به تمام بشریت توصیه کرده و فرموده است: «اگر مسلمان نیستید، لااقل آزاده باشید.»
و اکنون این آزادگان مسلمان، با حریتشان، عزت را برایمان معنا کرده و آن را به ما هدیه داده اند! و ما، یادمان باشد که دفاع مقدس یک حقیقت تاریخى است و آزادگان و جانبازان، بازماندگان و راویان این حماسه سرخند؛ و فراموش نکنیم راحتى و آسودگى امروزمان را مدیون وجودشان هستیم.
حس کنجکاوى، کلافه ام کرده بود! بالاخره دل به دریا زدم و دوباره ضبط صوت را روشن کردم. بقیه ماجرا، شنیدنى تر از آن بود که فکرش را مى کردم.
با پریدن دکمه ضبط صوت، نوار گفت وگوى دو ساعته با آقایان حسین نوشهرى، سیداکبر مصطفوى و سعید رازقى، که مستقیماً در طراحى و اجراى این عملیات دست داشتند، نیز به اتمام رسید و من با خاطرى آسوده در رختخواب دراز کشیدم. با خودم گفتم: «قضاوت عجولانه اى بود! قبل از اظهارنظر، مى بایست نوار مصاحبه را تا آخر گوش مى کردى.»
ماجراى تنبیه به یادماندنى رضا جاسوس را به نقل از این سه آزاده، مطالعه بفرمایید. مطمئناً شما هم به همان نتیجه اى که من رسیدم، خواهید رسید.
در همان ماه اول ورود به اردوگاه، جاسوس ها چند برابر شدند و هر روز نیز بر تعداد آنها اضافه مى شد.
اردوگاه ما چندمین اردوگاهى بود که او براى اجراى مقاصد شومش به آن آمده بود. رضا یکى از افراد کار کشته سازمان منافقین بود . ورد زبانش دایماً اهانت به امام خمینى، شهدا، ملت ایران و خانواده هاى شهدا بود؛ به همین علت به رضا «زاغى» معروف شده بود!
رضا کارش را خوب بلد بود و آن را به خوبى انجام مى داد. خیلى از بچه هایى که مدعى بودند حزب اللهى هستند هم هیچ کارى نمى کردند و هر کارى که دلش مى خواست انجام مى داد.
با وجود این همه گستاخى و اهانت، ظلم و ستم به اسرا و جاسوسى و خیانت، باز هم از طرف اسرا، مورد لطف و محبت قرار مى گرفت. آن ها امیدوار بودند رضا، دست از کارهایش بردارد؛ اما او این حسن نیت اسرا را به حساب ضعف گذاشته و آن ها را «یک مشت بى غیرت که عرضه انجام هیچ کارى را ندارند»! خطاب مى کرد.
یک روز علناً نام ?? نفر جاسوس هاى اردوگاه را از بلندگوى اردوگاه، براى برگزارى جلسه، در دفتر فرمانده، صدا کردند. جزییات جلسه، از طریق بچه هایى که وارد اکیپ آن ها شده بودند به اطلاع اعضاى گروه رسید. رضا جاسوس در آن جلسه به فرمانده اردوگاه و افسر اطلاعاتى عراقى ها، قول داده بود دفعه بعدى با تعداد بیشترى از اسراى ایرانى به دفتر فرماندهى بر مى گردد! علاوه بر این، خط مشى جاسوس ها براى فعالیت، در سه محور، توسط رضا جاسوس مشخص شده بود. تشکیل گروه ضربت براى شکنجه اسراى ایرانى توسط ایرانیان مخالف حکومت ایران، فراهم کردن زمینه تبلیغاتى توسط اسرا در جهت تامین منافع رژیم بعث و سازمان منافقین و به کار گرفتن اسرا در ارتش به اصطلاح آزادى بخش، سه محور اساسى و مهم مطرح شده در این جلسه بود».
یک هفته بعد از آن گردهمایى! رفتار جاسوس ها با اسرا بدتر شد. رضا، کار را به جایى رسانده بود که جاسوس ها به جاى عراقى ها، کابل به دست مى گرفتند و اسرا را کتک مى زدند. علاوه بر این دستور داده بود که در حیاط اردوگاه یک «سن » بسازند و قرار بود از آن به بعد روى آن بزنند و برقصند.
«وضع خراب شده بود. اردوگاهى که بچه هاى نمازخوان و مذهبى در آن بودند، کم کم داشت از دست مى رفت. ما از این وضع خیلى ناراحت بودیم. همیشه گریه مى کردم و مى گفتم خدایا، چرا این طور شده، چرا به مقدسات توهین مى شود و کسى کارى انجام نمى دهد. بالاخره یک روز به آقا سید مراجعه کردم و گفتم تا کى مى خواهى سکوت کنى.
تا کى باید بنشینیم، دست روى دست بگذاریم و با این ها مبارزه نکنیم؟!
شش ماه از ورود رضا جاسوس به اردوگاه گذشته بود. رفتارهاى بى شرمانه رضا و جاسوس هایى که پرورش داده بود، روز به روز روحیه اسرا را ضعیف تر مى کرد. اسرا به دو دسته تقسیم شده بودند. عده اى به شدت در برابر خواسته هاى عراقى ها مقاومت مى کردند و عده اى دیگر، فعالانه اخبار اردوگاه را به عراقى ها مى رساندند.
«برنامه ریزى هاى منظمى که توسط رضا «زاغى» انجام شده بود و از طرف سازمان مجاهدین پشتیبانى مى شد، یکى یکى در حال اجرا بود. رضا آن چنان در دل عراقى ها جا کرده بود که برایش «بادى گارد» در نظر گرفته بودند و به همراه آن ها در محوطه اردوگاه قدم مى زد!»
در این مدت تحرکاتى نیز از سوى بعضى اسراى ایرانى انجام مى گرفت. سید اکبر مصطفوى، حسین نوشهرى، سعید رازقى، ابراهیم بهادران، سید نورالدین نورالدینى، نادر محبى، خسرو تکین، ابوالقاسم رضایى، عباس صداقت و احمد روزبهانى از اعضاى اکیپى بودند که جلسات مستمرى براى حل این مشکل تشکیل مى دادند.
سعید نوشهرى مى گوید: «با این که اردوگاه موصل ? که ما در آن اسیر بودیم، جزو یکى از دموکرات ترین اردوگاه ها بود و همگى براى ابراز عقاید خود کاملاً آزاد بودند، اما جریان فکرى اى که رضا به راه انداخته بود، جریان خطرناکى به نظر مى رسید. موضوع را با تعدادى از اسرا در میان گذاشتیم. خیلى از بچه حزب اللهى ها هم ترسیده بودند و کنار کشیدند، خیلى ها هم در آن مدت به فکر درس خواندن بودند و زبان هاى آلمانى، فرانسه و انگلیسى مى خواندند و به این فکر بودند که بعد از آزادى، در ایران، مدرک لیسانس خواهند گرفت! از طرفى مدتى بود که شکنجه ها را کم کرده بودند و فقط مبارزین را آزار مى دادند. به همین دلیل کسى حاضر نبود خودش را به دردسر بیندازد. به هر حال من قبول کردم و تا پاى شهادت هم ایستاده بودم.» نظر خیلى از بچه ها این بود که تنها مجازات این فرد خائن اعدام است ولى با این حال تصمیم گرفتیم تنبیه به یادماندنى ترى براى رضا در نظر بگیریم!
تصمیم بر این شد که رضا جاسوس تنبیه سختى شود. براى این کار سازمان دهى شدند و جزییات این طرح با دقت، بررسى شد.
? نفر از شجاع ترین و مومن ترین بچه هاى اردوگاه انتخاب شدند و تعدادى نیز براى اجراى عملیات به صورت ذخیره در نظر گرفته شدند تا در صورت عدم اجراى نقشه توسط گروه اول، گروه دوم کار را تمام کند!
هماهنگى هاى لازم انجام شد. از شب قبل، برنامه عملیات فردا، براى اعضاى گروه تشریح شد؛ درست مثل یک عملیات نظامى!
شب را به راز و نیاز با خدا گذراندند و با طلوع سپیده، به گروه هاى دو نفرى تقسیم و آماده انجام عملیات شدند. گروه اول حسین نوشهرى و سعید کلانترى، گروه دوم نادر مجلسى و ابراهیم بهادران و گروه سوم روح الله عباسى و سلطان حسین جلال الدینى .
سعید رازقى مى گوید: «یک شنبه27/6/1366؛ رضا وسط اردوگاه بود و ما منتظر موقعیتى بودیم که عملیات را اجرا کنیم. تا حدود ساعت ? معطل شدیم. اما موقعیت مناسبى براى این کار پیدا نکردیم. بالاخره نزدیکى هاى ساعت ،? رضا به طرف دست شویى هاى عمومى رفت. من از بس با عجله وارد دست شویى شدم سُر خوردم و به زمین افتادم. بلند شدم و با ابراهیم بهادران به طرف راهروهاى سمت چپ دویدیم. روح الله و نادر هم درها را گرفتند که کسى وارد نشود. ناگهان از راهروى کنارى، صداى تق و توق شنیدم. به طرف صدا رفتم. وقتى رسیدم، سلطان، رضا را از دستشویى بیرون کشیده بود. سعید هم آنجا بود. با ضربه محکمى رضا را روى زمین انداختم و به همراه سعید و سلطان شروع کردیم به زدن رضا جاسوس. خدایى خیلى ناجور زدیمش! بعد دست ها و پاهایش را گرفتیم ، خیلى التماس و گریه مى کرد که رهایش کنیم. ما را قسم مى داد که ببخشیمش، ولى زمان بخشش و رحم و مروت دیگر گذشته بود.»
تنبیه جانانه و به یاد ماندنى که حاج آقا ابوترابى آن را حماسه کم نظیر اسارت خواند رضا را به سزاى اعمالش رساند. همگى خوشحال و یا حسین گویان از دستشویى ها خارج شدند. بقیه اسرا دورشان را شلوغ کردند و صلوات مى فرستادند. خیلى ها از اول هم با اجراى این نقشه مخالف بودند. افرادى بودند که مى آمدند، حدیث از رسول خدا (ص) مى آوردند و مى گفتند پیغمبر خدا فرموده اند حتى با حیوان هم نباید چنین برخوردى بشود. اما آقا سید و بقیه اعضاى گروه به هدف خود ایمان داشتند و آنان مى دانستند که از روى عصبیت و هوى و هوس فردى، این کار را انجام نمى دهند؛ تفکر رضا جاسوس یک تفکر سازمان دهى شده و هدف دار بود و آنان در صدد ابتر کردن جریان فکرى دقیق و برنامه ریزى شده رضا و امثالش در رابطه با اسراى ایرانى بودند.
«نتیجه مثبت این عمل، بیشتر از آن بود که فکرش را مى کردیم. تنبیه این فرد خود باخته، عزت و افتخار بزرگى را براى اسراى ایرانى به ارمغان آورد . خبر این حادثه در تمام اردوگاه ها پیچید و باعث ترس جاسوس هاى دیگر شد. از آن به بعد، قضیه جاسوسى در اکثر اردوگاه ها کم رنگ تر شده بود و اهانت به امام، شهدا و اسراى ایرانى، کمتر صورت مى گرفت.
حسین نوشهرى، سلطان حسین جلال الدینى، روح الله عباسى، نادر محبى، ابراهیم بهادران و سعید کلانترى توسط رضا جاسوس، شناسایى شده و به زندان فرستاده شدند. آن ها سه ماه شکنجه در زندان اردوگاه و دو ماه زندان در خارج از اردوگاه را تحمل کردند. چند ماه بعد، دادگاهى تشکیل شد و همگى را به زندان استضارات بغداد فرستادند.
داستان تحمل مصیبت ها، محرومیت ها و شکنجه هاى این شش دلاور حماسه ساز، در عین دردناکى، شنیدنى هاى فراوانى نیز دارد. شکنجه هاى غیرانسانى و غیراخلاقى که شنیدن حتى یک مورد از آن ها حس تنفر را نسبت به دشمنان اسلام و انسانیت دو چندان مى کند.
آزار و اذیت هایى که جز با ایمان قلبى به خداوند و توسل به ائمه (علیهم السلام) و اعتقاد راسخ به هدف متعالى، قابل تحمل نیستند و هر انسان ضعیف النفسى را از پاى در مى آورند!
راستى! چگونه مى توانیم قصه دلیرى این جان بر کفان را بشنویم و این چنین بى تفاوت از کنار آن ها بگذریم؟! آن هایى که «جان» این گران بهاترین هدیه خداوند به انسان را در دست گرفتند و براى حفظ ارزش هاى دینى و فرهنگى کشورشان به آغوش دشمن شتافتند، همان هایى که جسم شان را در این راه، در مقابل بدترین و سخت ترین شرایط قرار دادند، اما لب به شکایت نگشودند. چه مى گویم؟! آخر کسى که پیرو مکتب سرخ حسین (علیه السلام) و پرچم دار علم سبز زینب (سلام الله علیها) است چگونه لب به شکوه مى گشاید؟! او با خداى خویش معامله کرده و چه پر سود داد و ستدى!
«جسم» و «جان» در برابر «رضاى معبود»!
آرى، آزادى زیباست و زیباتر از آن آزادگى است. همان که حسین (علیه السلام) آن را به تمام بشریت توصیه کرده و فرموده است: «اگر مسلمان نیستید، لااقل آزاده باشید.»
و اکنون این آزادگان مسلمان، با حریتشان، عزت را برایمان معنا کرده و آن را به ما هدیه داده اند! و ما، یادمان باشد که دفاع مقدس یک حقیقت تاریخى است و آزادگان و جانبازان، بازماندگان و راویان این حماسه سرخند؛ و فراموش نکنیم راحتى و آسودگى امروزمان را مدیون وجودشان هستیم.
نویسنده: راضیه مکوندى