6. با احساس و آثار زاییده از اشراق و احساس دل مخالفند و تنها به دماغ و منطق خشک علمی متکی هستند.
7. دارای یک جهانبینی فلسفی امیدوارکننده و پیشرو به کمالند. میپندارند که بشریت به کمال خواهد رفت و معتقدند که تاریخ به سوی بیمذهبی خواهد رفت.
8. همه هدفشان این است که جامعه را لاییک و غیرمذهبی یا ضدمذهبی کنند. این طرز تفکر و تلقی تمام انتلکتوئلهای سیانتیست قرن هفدهم و مظاهر آن دیدرو، روسو و ولتر است.20
شریعتی، روشنفکر را معادل کلمه کلروایان(Clairvoyant) در زبان فرانسه میداند، یعنی آدمهای روشنبین که روشن و باز فکر میکنند و محدود و متوقف نیستند و منجمد نمیاندیشند، زمان و موقعیت خودشان را و موقعیت مملکتشان را و مسائلی را که در جامعهشان مطرح است، تشخیص میدهند و میتوانند تحلیل و استدلال کنند و به دیگری بفهمانند، اما انتلکتوئل کسی است که کار فکری و مغزی میکند و لذا کسی که روشنفکر است، ممکن است کار بدنی و یدی بکند، اما خوب بفهمد، بنابراین روشنفکر عبارت است از صفتی برای تفکر یک فرد، اما انتلکتوئل صفتی است برای شغل یک فرد.21 شریعتی به تفاوت انتلکتوئل و آسیمیله نیز پرداخته است. آسیمیله نیز همانند انتلکتوئل، علمپرست است و به مذهب با نظر بیطرفی و بدبینی نگاه میکند، به گذشته و سنن اجتماعی بیاعتناست، آیندهگر و نوپرست است، به قضایایی که از طریق عقل، قابل درک است توجه میکند و مسایل غیرعقلی را با نظر رد و شک مینگرد، از توده عامی مردم و متن جامعه فاصله میگیرد و خلاصه تمام خصوصیات انتلکتوئل اروپایی در آسیمیله کشورهای عقبمانده وجود دارد با این تفاوت که انتلکتوئل در اروپا، چراغی است فرا راه توده تا جامعه و آیندهاش را درست ببیند و به موانعی که بر سر راهش وجود دارد، پی ببرد و درصدد رفعش برآیند و به عبارت دیگر انتلکتوئل، مغز درست اندیش اندام جامعه است ولی آسیمیله، شبه انتلکتوئلی است که انتلکتوئل، حرف را در دهان او مینشاند و او رله میکند22 شبیهسازی میکند و خود را با فرهنگ اروپایی نزدیک میکند، به همین دلیل بر انکار همه ارزشها و حتی شخصیت خود، پیشتاز است و میکوشد تا با فنای خویش در او که اعلا و اکمل و اجل است، به بقا برسد و در برابر اروپایی، در خود احساس حقارت میکند. سخن او را فصل الخطاب میبیند و رفاقت با او را فخر خود و تقلید از او را کمال خود و نقل قول او را، فضل وعلم خود میشمارد و با تحقیر و تمسخر مذهب، سنت، ارزشها و فضایل جامعهی خویش، به او میفهماند که من استثنایم، من از آنها به دورم، با آنها بریده و بیگانهام، به شما شبیهم، مثل شما میبینم،احساس میکنم، زندگی میکنم و هستم.23
رسالت روشنفکری
1. شناختن درد و از درد سخن گفتن: «معتقدم بزرگترین، فوریترین و حیاتیترین وظیفهای که امروز ما داریم، حرفزدن و درستحرفزدن و دقیق و عالمانه از درد سخن گفتن و شناختن درد است، زیرا کسانی که در کشورهای اسلامی و کشور خودمان وارد عمل شدند و خواستند کاری کنند و خودشان و اجتماعشان را اصلاح نمایند، همهی رنجهایشان یا کمثمر بود و یا بیثمر، چرا که وقتی وارد مرحله عمل شدند نمیدانستند چه باید بکنند و مسلم است تا وقتی که ندانیم چه میخواهیم، نمیدانیم که چه بکنیم.24
2. احیای دین اسلام: «وظیفه روشنفکر امروز است که با این طریق، اسلام را به عنوان مکتبی که انسان و فرد و جامعه را احیا میکند و رسالت رهبری آینده بشریت را به عهده دارد، بشناسد و این وظیفه را به عنوان یک وظیفه عینی تلقی نماید و در هر رشتهای که تحصیل میکند از راه همان رشته، یک نگاه تازهای به این مذهب و شخصیتهای بزرگ آن بیاندازد، زیرا اسلام چنان ابعاد گوناگون و جلوههای مختلفی دارد که هر کس میتواند در رشته خاص خودش، زاویه دقیق و تازهای برای دیدن آن پیدا کند.25 در جامعهی ناآگاه و منحط و در جامعهای که مذهب، دچار جمود شده است و سنتهای مذهبی با سنتهای بدوی و بومی و قومی مخلوط شده است و عالیترین و بیدارکنندهترین عناصر فرهنگی یا مجهول یا مسخ و یا فراموش شده است و یا برضد اقتضایش به کار گرفته شده است و تاریخ مسخ شده است و ادبیات به صورت یک جامعه عامی منحط و بومی و بدوی درمیآید، در چنین هنگامی، رسالت روشنفکر، آگاهی دادن و بیدارکردن جامعه و اتصالش به فرهنگ و تاریخ آن است.»26
3. آگاهی از زمان اجتماعی جامعه خویش: اولین کاری که روشنفکر اصیل باید بکند، این است که «زمان اجتماعی» جامعه خویش را تعیین کند، یعنی بفهمد که جامعه او در چه مرحله تاریخی و در چه قرنی زندگی میکند؟... من به قرن جامعه خودم کار دارم، من روشنفکر نباید فراموش کنم که نه در آلمان قرن نوزدهم هستم و نه در فرانسه قرن بیستم و نه در ایتالیای قرن شانزدهم و پانزدهم، من در مشهد، تهران، اصفهان، تبریز، قم و خوزستان، زندگی میکنم این واقعیت است رئالیست بودن یعنی همین، یعنی قضاوتهای اجتماعی را --- نه از روی آثار روشنفکران جهان --- بلکه از میان توده مردم بیرون کشیدن، نه متن کتاب، که متن مردم را خواندن... بیشتر روشنفکران ما عقیده شخصیشان را با واقعیت اجتماعی خلط میکنند، چون خودشان مخالف مذهبند، در کار اجتماعی و سیاسیشان نیز جامعه را مخالف مذهب تلقی میکنند... اگر من روشنفکر بتوانم این منبع سرشار و عظیم فرهنگی را استخراج کنم، اگر به مردمی که به اسلام ایمان دارند، آشنایی و آگاهی بدهم و اگر چشم آنان را نیز مانند قلبشان به این تاریخ پرحماسه و حرکت مکتب، پر از جنبش و شعور زندگی بگشایم، رسالت خویش را به عنوان روشنفکر آگاه انجام دادهام.27
4. وحدت کلمه: «روشنفکران مسلمان اهل تسنن که هم از اسلام خبر دارند و هم از مسلمانان و هم از دنیا، باید مردمشان را روشن کنند تا فریب این دامها و سمپاشیها را نخورند، به جای دشمنی با دشمن و کینهی یهود و نصارای استعمارگر که تا قلب اسلام رخنه کرده است، دشمنی با دوست و کینهی برادران شیعی را در دلهای خود راه ندهند، با قلم و زبانهای رشید و هوشیار و آگاه و مسوول خود، نقابهای فریبنده عالم و روحانی و فقیه حنفی و شافعی و حنبلی و مالکی را بر چهرههای اینان که کعب الاخبارند و فقیه و مبلغ و مفسر مذهببن گوریون، بدرانند و مردم بیغرض و بیتقصیر اهل تسنن را با چهره واقعی شیعه، تاریخ تشیع، فرهنگ و مذهب تشیع علوی، عالم راستین تشیع علوی، آشنا کنند و بدانها بگویند که شیعه دشمن اسلام نبوده و نیست.»28
«روشنفکران مسوول و آگاه مسلمان باید مردم را از فریب این دستها و دامها (تفرقههای میان تشیع صفوی و تسنن اموی) بیاگاهانند، باید به مردم بگویند که اینها که به ظاهر در لباس و آرایش مذهبی، حکم میکنند که شیعه این است و سنی آن و فلسطین، دشمن اهل بیت است و اسراییل از نظر شیعیان بهتر است از فلسطین.
و هر که از اتحاد مسلمانها سخن بگوید دشمن ولایت است و مخالف اهل بیت، اینها وابسته به همان قطبی هستند که به نفعشان روضهی فدک میخوانند و از اینکه فدک را به اهل بیت دادهاند از آنها سپاسگزاری میکنند و بعد هم بلافاصله پاداشهای کلان میگیرند و وضع زندگیشان فرق میکند، اینها به علمای شیعه، به حوزه علمی و به مراجع و فقهای راستین و آگاه شیعه ربطی ندارند، باید به مردم بگویند: فکر اتحاد در میان مسلمانان اساسا ابتکار شیعه است.29 به همین دلیل شریعتی بر این نکته تاکید میکند که هیچگاه مانند امروز بشریت و به خصوص روشنفکر گرفتار در جامعههای اسلامی، به شناختن انسانی به نام علی نیازمند نبوده است.30
5. بیداری مردم از جهل و خرافه و دین خوابآلود: باید دینداران و احرار... مردم را از این دام فریبی که دست پیش پای اندیشه و ایمان و سرنوشتشان نهاده است، نجات بخشند تا هم توده، بازیچه جهل و خرافه و سربندیهای زیانآور یا بیثمر ذهنی و عاطفی و سستی به نام مذهب نشوند و مذهب راستین و بیداری و حرکت و عزت ابزار دروغ و عامل خواب و جمود و ذلت نگردد و هم نسل جوان و روشنفکر ما با دیدن این واقعیتهای ناهنجاری که عنوان دین بدان دادهاند، از دین نگریزند و در این گریز، به دام وامگستران غربزدگی و تقلیدهای میمونوار فرنگی و دستگاههای تبلیغات قدرتهای مسلط جهانی و استعمار فرهنگی نیفتد.31
6. بیان نیازهای واقعی مردم: روشنفکر آن نیست که آنچه را حقیقت میپندارد، بیان کند، بلکه آنچه را مردم نیاز دارند او پاسخ میگوید، کار او، کاری پیامبرانه است، ابلاغ پیام، آنچه قوم را به کار هدایت آید نه تنها به کار.32
7. خودآگاهی دادن به متن جامعه نه زعامت و رهبری سیاسی: رسالت روشنفکران، زعامت، حکومت و رهبری سیاسی، اجرایی و انقلابی مردم نیست. این کاری است که در انحصار خود مردم است و تا او خود به میدان نیامده است، دیگری نمیتواند وکالتا کار او را تعهد کند؟33 بنابراین روشنفکر، رسالتش، رهبری کردن سیاسی جامعه نیست، رسالت روشنفکر خودآگاهی دادن به متن جامعه است فقط و فقط همین و دیگر هیچ. اگر روشنفکر بتواند به متن جامعه خودآگاهی بدهد، از متن جامعه، قهرمانانی بر خواهند خاست که لیاقت رهبری کردن خود روشنفکر را هم دارند و تا وقتی که از متن مردم قهرمان نمیزاید، روشنفکر رسالت دارد.34
8. پرسش از وضعیت موجود و علل و عوامل پیدایش آن: فوریترین و دشوارترین رسالت روشنفکران امروز ما، پیبردن به این حقیقت پیچیده و مشکل است که ما را چرا؟ و چگونه؟ این چنین ساختهاند و پیش از آن، اعتراف به این اصل مسلم که: آنچه را تاکنون اندیشیدهایم و به گونهای که تاکنون دیدهایم، درست همان است که استعمار خواسته است و کوشیده است تا این چنین بیندیشیم و این چنین ببینیم.35
9. بازگشت به خویشتن: امروز سنگینترین و حیاتیترین رسالت روشنفکران کشورهای اسلامی، پیش از هر چیز، بازگشت به خویشتن و بازیافتن «شخصیت خویش» است، همچنان که غرب در آغاز ورود به شرق، برای کوبیدن راه ورود و رسوخ خویش، پیش از هر چیز، ملتهای شرقی را به دور کردن از خویش و به بیگانه کردن با خویش واداشت... حماسههایمان را از یادمان برد، معنویتهایمان را از ما بازگرفتند فرهنگمان را در اعماق فراموشی و غفلت گم کردند... زیباییها و عظمتها و حقیقتهای راستینش را پوشاندند و رشتهها و حقارتها و بطالتهای دروغین و بیهودگیها را به رخ ما کشیدند و چه کردند و چهها کردند تا آنجا که از همهی روح، معنی، زندگی، عظمت، قدرت، آموزندگی، فکر، دل، اخلاق، فداکاری و حماسه که در اسلام انباشته است، جز روضه و نوحه و انواع سبکهای سینهزنی از ثلاث و رباع و شش ضرب و حاج حسینی... شبیهسازی و شمربازی ما را هیچ نیاموختند و از آن همه بیداریها و تواناییها و آموزشهای راستین و معنویتهای بزرگ و زیبایی که در قرآن و سیره محمد و زندگی پر از صدق و انسانیت اصحاب و شخصیت علی و سخن علی و تاریخ اسلام و فرهنگ غنی و سرشار اسلام هست، جز رسالههای عملیه مکرر و مشابه در آداب نجاست و طهارت و ذبح شرعی و شکیات... به مردم هیچ ندادند.36
در شعار بازگشت به خویشتن باید معین کرد که کدام خویشتن؟ در کتابی به نام بازگشت به کدام خویش؟ گفتهام بازگشت به خویشتن انسانی ویژهای که در طول تاریخ تکوین یافته و به ما، هویت معنوی و شخصیت فرهنگی بخشیده است، با تکیه به حرکت مستمر تاریخی، جهت اعتقادی و روح مردمی و بینش طبقاتی...، جریان مستمری دارد.37
10. بازگشت به اسلام و مذهب راستین: بازگشت به مذهب به معنای رواج دادن سنتهای معمول رایجی که الان در محیطهای دینی هست و تعمیم آنها در سطح همه، نیست بلکه بازگشت به اسلام و تکیه به اسلام است که انسان میسازد و انسان ساخته، انسانهای بزرگی را ساخته که به انسان بودنشان هر انسانی، اگر حر باشد و آگاه، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، معترف است38 تکیه به تشیع علوی، تکیه بر مترقیترین و زندهترین و فعلیترین ارزشها و عناصری است که روشنفکر به عنوان تعهد خودش با آن درگیر است و تکیه به این تشیع و شناخت این تشیع، خلع سلاح کردن عوامل دروغینی است که از این تشیع به نفع جهل و زور و انحراف و تزویر سوءاستفاده کردند و میکنند.39
11. دستیابی به ایدئولوژی دینی: شریعتی بر این باور است که روشنفکر باید ایدئولوژی خود را از دین بگیرد، البته نه دینی چون مسیحیت که تجربه تلخ خود را نشان داده است، بلکه از مکتب و بینش تشیع.40
12. ایجاد پروتستانتیسم اسلامی: روشنفکر باید به ایجاد یک پروتستانتیسم اسلامی بپردازد تا هم چنان که پروتستانتیسم مسیحی، اروپای قرون وسطی را منفجر کرد و همه عوامل انحطاطی را که به نام مذهب، اندیشه و سرنوشت، جامعه را متوقف و منجمد کرده بود، سرکوب نمود، بتواند فورانی از اندیشهی تازه و حرکت تازه به جامعه ببخشد، برخلاف پروتستانتیسم اروپایی که در دستش چیزی نداشت و مجبور بود از مسیح صلح و سازش، یک مسیح آزادیخواه و مسوول و جهانگرا بسازد، یک پروتستانتیسم مسلمان دارای تودهی انبوهی از عناصر پر حرکت، روشنگر، هیجانانگیز، مسوولیتساز و جهانگرا است و اساسیترین سنت فرهنگیاش، سنت شرعی و کوشش و تلاش انسانی است.41
نقد و بررسی دیدگاه دکتر شریعتی
2. آیا بازبودن اجتهاد میتواند مجوزی برای اصلاح منابع استنباط گردد و به همراه آن، از عقل و اجماع اعراض کرد و علم و زمان را جانشین آن نمود؟ البته زمان، عنصر مهمی در اجتهاد است ولی در موضوعشناسی آن، نه در حکمشناسی، تمام فقهای شیعه نیز به این نکته توجه داشتهاند. همچنین منظور از عقل، مستقلات و غیرمستقلات عقلیه است که مورد اتفاق عدلیه است زیرا جملگی، به حسن و قبح عقلی قایلند و اما مراد فقها از اجماع، هرگونه اتفاقی نیست بلکه اتفاق علما و فقها که کاشف از قول معصوم باشد.
3. اما علم چگونه میتواند پایه استنباط قرار گیرد؟ علم از طریق استقرأ به نتایج خود دست مییابد و به همین دلیل از مرز ظن تجاوز نمیکند پس هیچگاه حجیت شرعی پیدا نمیکند و تنها در موضوعشناسی و مصلحتشناسی مفید فایده است، ولی هیچگاه عنصری برای استنباط احکام شرعی قرار نمیگیرد.
4. خطای دیگر شریعتی این است که دین را ثابت و معرفت دینی را متحول میداند و برای تحول و عصریشدن معرفت و فهم دینی از علوم انسانی به ویژه جامعهشناسی و تاریخ مدد میگیرد بدین معنا که دیدگاههای جامعهشناختی را بر فهم آیات تطبیق میکند که از خطاهای معرفتشناسی دینی است. زیرا؛
اولا، این عملیات فکری، نوعی تفسیر به رای و تحمیل اندیشههای دیگران بر قرآن است که انسان را از تفسیر کلام حق دور میسازد.
ثانیا، علوم انسانی به جهت ظنی بودنشان همیشه در حال تحول و تغییرند، حال اگر در فهم متون دینی از این علوم بهره بگیریم، منشا تحول دایمی و در نهایت نسبیت معرفت دینی میگردد و اعتماد مومنان را از دین میزداید.
ثالثا، جامعهشناسی از مکاتب و نحلههای گوناگون تشکیل شده است، ماکس وبر به سرمایهداری، مارکس به سوسیالیسم، دورکیهم، مانهایم و دیگران به نحلههای دیگر گرایش دارند، حال اگر اندیشههای ماکس وبر را بر قرآن تحمیل کنیم، اسلام و بریسمی و اسلام سرمایهداری تولید میشود و اگر براساس اندیشههای مارکس و انگلس به سراغ متون دینی برویم، به اسلام مارکسیسمی و سوسیالیسمی دست مییابیم و هر دو اسلام از اسلام ناب محمدی(ص) فاصله دارد، علاوه بر آنکه در ترجیح یکی بر دیگری، گرفتار ترجیح بلامرجح میشویم و اصولا چنین روشی با هدایت گری و تبیان بودن قرآن، سازگاری ندارد.
5. شریعتی از یک طرف به عنصر اجتهاد اعتقاد دارد و از بهرهگیری آن و بازسازی دین توسط اجتهاد تاکید میورزد و وظیفه روشنفکران را احیا و بازسازی دین و بهرهگیری از اجتهاد معرفی میکند و از طرف دیگر برای روشنفکران، به هیچ تخصصی اعتقاد ندارد، حال پرسش ما این است که چگونه روشنفکر آگاه به زمان و زبان جامعه و متعهد به تعهد انسانی که از تخصصهای لازم جهت طی کردن فرآیند اجتهاد بیبهره است و آشنایی به مبانی فقهی و حدیثی و رجالی و دهها تخصص دیگر ندارد، توان بهرهگیری از اجتهاد و احیا دین را دارد؟ آیا تجویز چنین نسخهای، جوانان را به نوعی الحاد یا التقاط نمیکشاند؟ و یا اینکه نکشانده است؟ اگر قبل و بعد از انقلاب، گروههایی از نسل جوان را مشاهده میکنیم که از مجتهدان جامع الشرایط فاصله میگیرند و مستقلا به اجتهاد دینی میپردازند و در نهایت به دام اندیشههای التقاطی میافتند و از خلوص دین منفک میشوند، بدان جهت است که بدون تخصصهای لازم و کافی به فهم دین میپردازند.
6. تهافت دیگر اندیشههای دکتر در این است که وی لزوم داشتن تخصص علمی، فلسفی، جامعهشناسی، سیاستمداری و غیره را از روشنفکران سلب میکند ولی در بُعد ایجابی، دانستن مکاتب و نظریههای جامعهشناختی و قدرت تجزیه و تحلیل منطقی و هدایت پیامبرانه را لازم میداند و بیشک جمع این دو پیشنهاد، مستلزم اجتماع نقیضین است.
7. خطای دیگر شریعتی در نهادین دانستن زبان و اسطوره خواندن پارهای از مباحث دینی و ارایهی تفسیر نمادین از قضایایی چون آدم و حوا، هابیل و قابیل و غیره است در حالی که نمادین دانستن زبان قرآن، به معنای نفی واقعنمایی آن است همچنان که «تیلیخ» در باب آیات متون دینی مسیحیت، دست به چنین کاری زد و ما در بیان دیدگاه او به نقد چنین عملیات زبانشناختی پرداختیم و آنجا گفته شد که اصل در زبانشناسی، واقعنمایی آن است مگر آنکه قرینهای برخلاف آن صادر شود، در باب قرآن و آیات قرآنی نیز اصل عقلایی حکم میکند که واقعیت آدم و حوا و هابیل و قابیل و غیره را بپذیریم گرچه میتوان از طریق مدلولهای التزامی، درسهای دیگری را نیز از قرآن استخراج کرد.
8. اشکال دیگری که بر این شخصیت فکری میتوان گرفت این است که او بیش از حد به ایدئولوژی کردن و حیات اجتماعی و کارکردهای اجتماعی دین میاندیشید و همین سبب شده بود که به ابعاد فردی و عبادی دین، کمتر توجه کند و گاه عالمان دینی را مورد عتاب قرار دهد و اسلام را از جامعیت بیندازد، در حالی که نگاه احیاگر به دین، باید نگاه جامعنگرانه باشد و به تمام ابعاد دین توجه نماید.
9. نقد دیگر ما به رویکرد دکترشریعتی این است که از مجموع اندیشههای ایشان استفاده میشود که دنیا اصل و آخرت فرع است و باید آخرت، تابع دنیا باشد، به همین دلیل اموری که در آبادکردن دنیا نقش مهمی دارند، بیشتر مورد توجه شریعتی قرار میگیرد تا اموری که در آبادکردن آخرت موثرند و حال آنکه از آیات قرآن و روایات پیشوایان دین چنین استفاده میشود که دنیا مقدمه آخرت است و باید به دنیا نگاه مقدماتی داشت و اگر به ایدئولوژی کردن دین و کارکردهای اجتماعی دین توجه داریم باید از مقدماتی بودن آن غفلت نکنیم.
پینوشتها:
.1 مجموعه آثار، ج 4، ص 1335.
.2 همان، ص 5 --- 304.
.3 همان، ص 310.
.4 همان، ص 311.
.5 همان، ج 4، ص 1335 به بعد.
.6 همان.
.7 همان، ج 20، ص 292.
.8 همان، ج 31، ص 166.
.9 همان، ج 4، ص 83.
.10 همان، ص 259.
.11 همان، صص312-311.
.12 همان.
.13 همان، ج 32، ص 127.
.14 همان، ج 7، صص 102---101.
.15 همان، ج 4، ص 156.
.16 همان، ص 354.
.17 همان، ص 356.
.18 مجموعه آثار، ج 4، ص 154.
.19 همان، ج 31، ص 161.
.20 همان، ج 25، صص 4--3.
.21 همان، ج 20، صص 56---52.
.22 همان، ج 31، صص 256---8.
.23 همان، ج 4، صص 107---100.
.24 همان، ج 28، ص 70.
.25 همان، ص 70.
.26 همان، ج 16، ص 188.
.27 همان، ج 5، صص 98---92.
.28 همان، ج 9، ص 248.
.29 همان، ج 9، صص 249---.
.30 همان، ج 26، ص 136.
.31 همان، ج 20، ص 373.
.32 همان، ج 32، ص 1267.
.33 همان، ج 4، ص 257.
.34 همان، ج 20، ص499.
.35 همان، ج 4، ص 316.
.36 همان، ج 20، ص 376.
.37 همان، ج 19، ص 365.
.38 همان، ج 17، ص 171.
.39 همان، ص 175.
.40 همان، ج 7، ص 17.
.41 همان، ج 20، صص 292---293.