امام گفت : آقا میرزا جعفر ، قولاخ ور

 

خاطرات حجت الاسلام احمد احمدی

پایان سال تحصیلی طلاب (خردادماه) بود که «بحث غیبت» ادامه یافته بود. دوستان از ایشان در همان پایان جلسه درس در مسجد سلماسی تقاضا کردند که نصیحتی بکنند. بیدرنگ فرمودند: آقا همه اینها که خواندیم نصیحت بود. این زبانی را که از اینجا به نجف دراز می‌کنی و غیبت می‌کنی، همین زبان در روز قیامت، ظهور خواهد کرد تجسم اعمال و زیر پای اهل محشر خواهد بود و از روی آن خواهند گذشت (عین الفاظ که یادم نیست، مضمون همین هاست) با چنان صلابت و یقینی سخن گفتند که تقریبا همه اهل مجلس زار زار گریستند.
در جلسات درس حضرت امام گاهی آقای حاج شیخ جعفر سبحانی بیش از حد، اشکال و بگو و مگو می‌کرد، به گونه‌ای که جلسه مختل می شد. ایشان با شوخی ملیحی می فرمودند: آقا میرزا جعفر، قولاخ ور. چون آقای سبحانی، تبریزی است، با همان زبان ترکی به ایشان خطاب می‌کردند.
هنگام نمازم مغرب در حیاط منزل قدیمی ایشان در یخچال قاضی با مرحوم حاج شیخ عباس گنجی پور برای نماز مغرب حاضر شدیم. امام رضوان الله علیه به نماز مغرب پرداختند و آنچنان دور از قرائت غلیظ، با حضور تام و در عین حال متوسط نماز خواندند که ما دو نفر پس از نماز به یکدیگر نگریستیم و گفتیم نماز یعنی این. یادمان باشد برای ادای حروف از مخارج مثل بعضی نباشیم. ببین این نماز را!

یک روز عصر، پس از جریان فیضیه و پیش از 15 خرداد در همان منزل یخچال قاضی در اتاقی کوچک، جمعی برای دیدن امام رفته بودیم. حدود سه ربع تا یک ساعت برای ملاقاتها تشریف می‌آوردند. پیرمردی مستمند آمده بود و در ضمن شرح زندگی و ناداری و بیماری همسرش کلامی گفت که در آن از عنوانی مرسوم اما نامناسب برای همسرش استفاده کرد ... برخی از حاضران از این کلمه لبخند زدند. البته هیچکس در حضور امام جرأت خنده ی آشکار نداشت. امام بیدرنگ در لابه‌لای سخن فرمودند: آن «مخدره» هم....؛ سپس هم دستور کمکی به آن مرد دادند. ما از این تیزبینی و رفع نقیصه فوری از کلام آن مستمند سخت به تعجب افتادیم.
پس از پیروزی انقلاب در مدرسه علوی تنها به حضورشان رسیدم و دست مبارکشان را بوسیدم و گریه افتادم و این پس از سالها فراق بود که در غیاب ایشان شعرها سروده بوم و حتی در همان ایام سیاه در میان جمعیتها آن را بعضا خوانده بودند و خلاصه سخت مشتاق دیدار بودم. دعایی در حق من فرمودند و موفقیتم را از خدا خواستند.
در این میان یکی از علمای زنجان یا قزوین آمدند و از به هم ریختگی اوضاع سخن گفتند امام بسیار آرام و با اطمینان تمام فرمودند: این مقدار آشفتگی، طبیعت انقلاب است، خود به خود اوضاع آرام می‌شود.
یک روز با اعضای ستاد انقلاب فرهنگی در حضورشان بودیم. روی موضوعی بحث و گفت وگو شد. آنگاه ایشان فرمودند: ما باید ببینیم تکلیف الهی‌مان چیست، همان را انجام دهیم و فکر هیچ چیز دیگری نباشیم وگرنه ممکن است همین مردمی که امروز می‌گویند زنده باد فلانی، روز دیگر خواهند گفت مرگ بر فلانی.... ما نباید از آن پروا داشته باشیم؛ مهم عمل به تکلیف است.
وقتی با اعضای ستاد انقلاب فرهنگی یا شورای عالی انقلاب فرهنگی حضور حضرت امام می رسیدیم با دقت تمام سراسر گوش می‌شدند و مطالب را کامل می‌شنیدند و سپس مطالبی جامع بدون حشو و زوائد بیان می‌فرمودند.نسبت به دانشگاه‌ها و آموزش و پرورش بسیار حساس بودند.