سلام بر تو ای مادر مهربان باران ها! قانون شناور خاک را سر انگشتهای آسمانی تو نوشته است.
ای فراتر از فهم! جریان خروشانی که از دامان تو برخاسته است، تمام دشتهای کبود را سیراب خواهد ساخت.
از تمام پردهها نوایت را می شنوم. نجوای ملایمت در باد جریان دارد. صدایت از شور سالها آکنده است.
میلادت چراغی است که در کوچهها ولوله می اندازد. بوی تابستانهای سرشار میدهد دستانت.
زمین، وامدار سخاوت بی مرز توست.
گونههای خیسِ شبانگاهیات عطش کائنات را میخشکاند. دلت برای کیست که میتپد؟
یاریگر کوچک پدر! حتّی تمام سالیان کودکیات را بزرگ زیستهای. دستهایت تکیه گاه رنجهای پیامبرانه است. از طائف تا یثرب، از یثرب تا مکّه، کوله بار خستگیهای پدر را به دوش کشیدهای.
فاطمه زیستهای امّا محمّدوار، علی وار، زهرا بودهای.
شکوفهای بلند بر شاخساران همواره رسالت. هوای جهان از عطر تو آکنده ست. شتاب گرفتهای تا ریشههای خاک قد بکشد.
چتری بزن بر سر آسمانها. نجوای کبودت در تمام کنارهها منتشر است. در این کوچههای پر از شیطان، صدای قدمهایت خوابها را خواهد شکفت.
گل محض! گلدان محض! یازده گلبوته سبز و سرخت را از جویبار کدامین دامان سیراب کردهای؟ کلمات در رکاب نام سیلی خوردهات بی تاب تر از همیشهاند.
حرف که میزنی، همه موجودات را به تکان وا میداری. دلم در مهرِ تو میپیچد. توفان به پا کردهای میان یافتههایم. هوایم از پَرهیب خیالت معطّر است.
چشمهایت را به جهان پیرامون میگشایی. لبخندهایت تا همیشه بوی گل محمدی می گیرد.
خوشا سقفهایی که حجم نگاهت را به دوش گرفتهاند!
چشم هایت از شرقِ حجاز طلوع می کند. خدیجه علیهاالسلام منتظر است.
با تمام کوچکیات ـ کوهوار ـ تکیه گاه پیامبر شدهای.
خوشا هوایی که نفس می کشی؛ هوایی که از دشتستانهای دامن خدیجه بزرگ برمیخیزد!
خوشا بوی مادر! خوشا خندههای آسمانی پدر!
بانوی آیینه و راز! برمیخیزی و جهانی با تو برمیخیزد. و تو هیچ گاه چون دریچههای باز و بسته شهر، بی کبوتر و پرواز نخواهی ماند.