یکی از راههای هدایت، چنان که در دعای شریف کمیل آمده است: «وسلاحه البکاء»، اشک، آه و گریه است که اسلحه درونی مؤمن است. بنابراین، اگر باطن مؤمن به سلاح اشک و ناله مسلح باشد، در مقابل خواستههای غضب و شهوت میایستد و از آنها پیروی نمیکند .
انسان دارای بینش و گرایش است. از نظر بینش و علم، بسیاری از افراد امکان ترقی دارند؛ یعنی این استعداد در ما وجود دارد که خوب و بد را بفهمیم. این استعداد با درس و بحث شکوفاتر میشود. همه ما در مسئله فهم خوب و بد، در یک مرز مشترک قرار داریم؛ یعنی هم بدها را به خوبی تشخیص میدهیم و هم خوبها را.
انسانها در برابر بد و خوب گرایش یکسانی ندارند. ما به کارهای خوب گرایش کامل داریم.
اما در حوزه گرایش، ما انسانها در برابر بد و خوب گرایش یکسانی نداریم، ما به کارهای خوب گرایش کامل داریم و به کارهای بد هیچ گرایشی نداریم، پس بینش ما به بد و خوب یکسان است؛ اما گرایش ما به آنها اینگونه نیست؛ برای مثال ما غذای خوب و بد یا سودمند و زیانبار را بهصورت یکسان تشخیص میدهیم و تشخیص ما درباره هر دو یکسان است؛ اما گرایش دستگاه گوارش ما به هر دو یکسان نیست، دستگاه گوارش غذای خوب را به راحتی هضم میکند؛ اما غذای مسموم را تحمل نکرده، با تهوع پس میزند. این رفتار در روح انسان هم وجود دارد. روح اخلاق خوب و بد، عدل و ظلم، امانت و خیانت، و صدق و کذب را به صورت یکسان تشخیص میدهد؛ اما به همه اینها گرایش یکسان ندارد؛ یعنی به عدل، امانت و صدق گرایش دارد، به همین دلیل، وقتی کودکی برای نخستین بار دروغ میگوید، بدنش میلرزد؛ ولی هنگام راستگویی با شجاعت حرف میزند.
برای تنظیم دستگاه بینش و دانش (عقل نظری)، باید راههای برهانی، نظیر فلسفه، حکمت، کلام و عرفان را بپیماییم و برای تنظیم گرایش (عقل عملی)، باید کارهای عملی را پی بگیریم.
«عقل عملی» همه تصمیمگیریهای گرایشی انسان را بر عهده دارد و کارهایی نظیر عزم، اراده، محبت، اخلاق، نیت و... را مدیریت میکند. اگر این مدیر به درستی تربیت شود، در برابر فتواهای عقل نظری خضوع میکند؛ یعنی برای انجام هر کار از عقل نظری فتوا میگیرد؛ ولی اگر این مدیر به درستی تربیت نشود، خودسری کرده، از مرکز فرهنگی خود که عقل نظری و دانش است، استفتا نمیکند و به عکس از زیرمجموعه خود که شهوت و غضب است، نظر میخواهد و بر اساس میل آنها عمل میکند. بدین ترتیب، عقل عملی دیگر مدیر نیست، بلکه شیطان است. برای آنکه این مدیر، هدایت شود، راههای فراوانی وجود دارد. یکی از راههای هدایت، چنان که در دعای شریف کمیل آمده است: «وسلاحه البکاء»، اشک، آه و گریه است که اسلحه درونی مؤمن است.
اما باید بکوشیم از نواختن به خواندن اشعار منتقل شویم، چون نواختن، نرمش و اشک کاذب بهوجود میآورد
بنابراین، اگر باطن مؤمن به سلاح اشک و ناله مسلح باشد، در مقابل خواستههای غضب و شهوت میایستد و از آنها پیروی نمیکند، در غیر اینصورت، طبق میل خشم و شهوت تصمیم میگیرد. برخی میگویند: من هر کار بخواهم انجام میدهم و به کسی کاری ندارم؛ یعنی این انسان از مرکز فرهنگی روح پیروی نمیکند و در پی ارضای خواستههای شهوت و غضب است. اگر عقل عملی کسی با دعا، مناجات و گریه سر و کار داشته باشد، نرمش صادق مییابد و از عقل نظر پیروی میکند و بر خلاف رضای خدا کاری انجام نمیدهد. خواندن و گفتن شعرها یا نثرهای دلپذیر، در نرمی عقل عملی بسیار مؤثر است.
موسیقی عرفانی ممکن است اشکی را به همراه بیاورد اما آن اشکی کاذب است.
ما باید بکوشیم از نواختن به خواندن اشعار منتقل شویم، چون نواختن، نرمش و اشک کاذب بهوجود میآورد. همانطور که خنده صادق و کاذب وجود دارد، گریه صادق و کاذب هم وجود دارد: گاه انسان با یک طنز ادبی ظریف میخندد که خندهای صادق است. گاهی هم با قلقلک میخندد که کاذب و بیارزش است. گریه هم اینگونه است: گاه انسان برای مظلومیت امام حسین علیهالسلام گریه میکند. گاهی هم با مارش عزا، بیآنکه متوفا را بشناسد، اشک میریزد که اشکی کاذب است. موسیقی ممکن است چنین خطری داشته باشد؛ یعنی اشکی کاذب به همراه بیاورد و ما خیال کنیم که در عقل عملی ما نرمش ایجاد کرده است. این مشکل موسیقیهای به اصطلاح عرفانی است. سایر موسیقیها هم مسلماً مخرب و مخدرند و موجب نافرمانی عقل عملی از عقل نظری میشوند و انسان را در دام گناه میافکنند. مرحوم الهی قمشهای میفرمود: من شعری درباره نَیآزُردن مور سرودم که برخی آن را از شعر جناب فردوسی ظریفتر میدانند.
فردوسی فرموده است:
میآزار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
و مرحوم الهی قمشهای میفرماید:
هرکس که دلی دارد یک مور نیآزارد
کان مور هم از دلبر، دارد اثری بر دل
سپس فرمود: زمانی به خراسان رفته بودم و در آنجا با انجمن ادبی خراسان ملاقاتی داشتم، در آن دیدار دو غزل از خود به آنها تقدیم کردم تا در اینباره که کدام غزل از جوانی و کدام یک در پیری سروده شده، داوری کنند و آنها کاملاً وارونه داوری کردند. گفتند: پس چرا شور و عشق در سروده ایام پیری شما بیشتر است. گفتم: باید به همین صورت باشد. شاعر هرچه پیرتر شود، عاشقتر میشود. در جوانی شور و عشقی خام دارد و در پیری میفهمد که معشوق حقیقی کیست.
انسان هرچه بالاتر میرود، حرفهایش عاشقانهتر و شورانگیزتر میشود. آنگاه همانطور که در قدم نخست نواختن را رها کرد، در گام بعدی خواندن را هم کنار مینهد. البته خواندن، اگر غنا نباشد، از بهترین نعمتها است. اگر میخواهید در بهشت از صوت خوش داود علیهالسلام (قاری بهشت) بهرهمند شوید، باید از گوش خود مواظبت کنید تا هر چیزی را نشنود. در این صورت، در گام سوم به جایی میرسید که وقتی اشعار یا مطالب اخلاقی عرفانی را مطالعه میکنید، اشک از دیدگانتان جاری میشود.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی بنیاد بینالمللی علوم وحیانی