خط خطی های یک مبتدی
او هیچ نشانی از خاک بر تن نداشت تا مزار او را در خاک جستجو کنم؛ آسمان، در ذهن زمان هم نمی گنجد، چه رسد به اینکه ورق های کهنه زمین را زیر و رو کنم؛ امّا تکامل فصلهای نهج البلاغه، مرا بزرگ می کند و آن هنگام که بهاری ترین عطر یاس، در حرارت تکلّم جان می گیرد، او را در ژرفنای قلب مولا می جویم .
بر این باورم که لاله های آتشین، جز به نام عشق شعله ور نمی شوند و عشق، قامتی است که در فشار دیوارهای صامت و مبهوت و درهای لب سوخته، هزار بار شکسته می شود .
قامتی که غنچهای زِ دامنش فرو فتاد قد کشید تا خدا و دل به خاکیان نداد
... و آب، تمام آب، خروش الماس ریزه های چشم اوست که از خطوط مَهر نامه اش تا حیات خشک ما موج می زند؛ موجوارههای اشک، اشک های درد، دردهای ژرف .
نمیدانم که از کدام زاویه، تاریخ او را بگریم؟
از سپیده دمان مرگ پدر؟ یا تجاهل دروغ پردازن بی صفت؟
از تصاحب سیلی زنان فدک؟ یا به آتش کشیدن اراده بیعت؟
از جراحت طعنه های نامردمان؟ یا غریبی غروب های بیت الاحزان؟
من به حقارت اندوه در وسعت روح او ایمان دارم، اندوه چون ماهیِ گمگشته در اقیانوس، تفسیر جانش را نمی فهمد، امّا بازوان وفادار او را داغی به بزرگی تازیانه های ستم کبود می کند و من مانده ام که چرا کفرِ زبانه های جهنم، غارتگر طراوت بهشت می شود؛ بهشت عشق نبی صلی الله علیه و آله که می فرماید :
«اِذَا اشْتَقْتُ اِلَی الْجَنَّهِ قَبَّلْتُ نَحْرَ فاطِمَه؛ هنگامی که شوق بهشت در دلم پیدا می شود گلوی فاطمه علیهاالسلام را می بوسم»
او امانت از دست رفته ای ست که بر فراز عاشقانه ترین عروج می تابد و از فرود غریبانه در نگاه مردابی تن ها و من ها اوج می گیرد تا در کبودی درد خویش، روشنگرگونه های شهادت باشد.
آنچه در پی می آید، بحثی است کوتاه درباره تحلیل علت انحطاط مسلمانان پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، که در خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام مورد اشاره قرار گرفته است. بنای ما بر این است که بحث را مخصوصاً با اشاره به آیات قرآن کریم بررسی نماییمپژوهشگری که تاریخ اسلام را مطالعه و بررسی میکند، از تحولات سریع و نیز عمیقی که در جامعه تازه تأسیس اسلامی توسط پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) ایجاد شد، در شگفت و حیرت فرو میرود .
جاهلیت دوران قبل بعثت رسول الله است و زندگی عرب ها در آن، آمیخته با انواع آداب و رسوم بیمبنا و خرافات فکری و رفتاری گشته بود. در کنار کعبه میزیستند و حرمت ظاهری آن را نگه میداشتند؛ اما پرستش بت های فراوان و تفاخر به نژاد و قبیله در بینشان رایج بود. در اینجا اشاره به "مسأله جاهلیت" در خطبه فدک میکنیم تا سرآغازی برای درک های عمیق تر و جدیدتر ما از این مفهوم و شکل های جدیدتر آن باشد.
فاطمه زهرا در اوایل سخنان خویش به رسالت پیامبر و دعوت و مبارزات ایشان پرداختند و سپس فرمودند:
بر لب پرتگاه آتش بودید. به خاطر ضعف و ناتوانی شما، هر کس از راه میرسید، میتوانست شما را نابود کند، همچون جرعهای برای تشنه و لقمهای برای خورنده و شکار هر درنده و لگدکوب هر رونده و پایمال هر رهگذری میشدید. از آب گندیده و ناگوار مینوشیدید و از پوست جانور و مردار سدّ جوع میکردید. پست و ناچیز بودید و از هجوم همسایه و همجوار در هراس. در چنین حالی خداوند تبارک و تعالی محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم پیامآور خود را به سوی شما گسیل داشت...
جای دقت وجود دارد که چرا سالها پس از استقرار اسلام، فاطمه زهرا مردم را به یاد دوران جاهلیت و نیز سختی های ابتدای اسلام در مکه میاندازند. بعید نیست که اشاره آن بانو به تکرار جاهلیت پیش از اسلام در دوران اسلام باشد، همانطور که قرآن چند سال قبل تر به مسلمانان درباره عقبگرد خود چنین هشدار داده بود که " آیا اگر محمد بمیرد یا کشته شود، به روش گذشتگان و نیاکان خود برمیگردید؟": وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرینَ (آل عمران، 144)
قرآن به ما میآموزد که تفکرات و رفتارهای جاهلیت ممکن است بار دیگر ظاهر شود. مثلاً قرآن کلمه جاهلیت را درباره برخی مسلمانان نیز به کار برده که "به خدا گمان های غیر حق از نوع گمان های جاهلیت دارند"
به بهانه 12 فروردین
رضا خان جمهوری ای دست و پا کرده بود که از آن با عنوان جمهوری رضاخانی می کنند؛ او و پسرش گاها در مراسم های مذهبی هم خودنمایی می کردند مثلا در ماه محرم در مراسم های عزاداری شرکت می کردند و یا قران چاپ شده داشتند تا با این کارها خود را نسبت به مذهب مردم بی تفاوت نشان ندهند اما نه جمهوریت آن ها حمهوری بود و همه می توانستند غول استبداد را از پشت آن ببینند و نه اسلامشان اسلام بود. آنها غرق در غرب و فرهنگ غربی بودند و بر علیه دین و مذهب مردم عمل می کردندد چون قضیه کشف حجاب و مبارزه با روحانیت.
با سلام
روزهای پایانی سال که می شود هرکس کمترین کار اقتصادی هم که دارد در پی تسویه حساب است و به قول بازاری ها حسابها را می بندند.در چند روز منتهی به سال جدید بنگاههای اقتصادی دست از معاملات شسته و فقط در پی وصول هستند.بهترین تاجرها هم کسانی هستند که توانسته باشند بیشرین وصولی را داشته باشند و بستانکاری را به صفر رسانده باشند.
در این کش و قوس که به دلیل اقتضای کارم در یکی از بنگاههای اقتصادی حضور داشتم و تلفن های مدام دفتر شرکت و اعلام به مشتریان جهت تسویه را می دیدم ناخودآگاه به فکر خود و خدای خود افتادم که آخ خدا آخر ساله و تو با حساب های من چکار میکنی؟
فرشتگان که مامور وصول بستانکاری از من هستند تا چه حد مجازند با من برخورد داشته باشند؟کجاها خودت دستور مستقیم روی پرونده حساب و کتاب من می دهی؟چقدر از وصول به سال بعد می رود؟
علیرغم همه مهربانی های خالق ،پای حساب و کتاب برخود می لرزم و خوف و رجا احاطه ام میکنند.برای اینکه بفهمم چه کاره ام در بین سال برخی مواقع کارهایم را یادداشت می کردم و بعد از اینکه احساس سنگینی می کردم دست از آن بر میداشتم.گاهی پوشیدن یک لباس سفید و چرک شدن زودهنگام آن تلنگر می شد برایم.
الان هم دیگر توانای نوشتن را ندارم و فقط می گویم خدای مهربونم.سال جدید برای منه.توام جدیدش کن.الهی آمین