سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی
ابر برچسب ها

این روزها اخبار مربوط به قضایای کشور تونس در صدر اخبار داخلی و خارجی قرار گرفته و دوست و دشمن دست‌بکار شده و هر کسی از ظن خود شد یارمن.

تحلیل‌های مربوط به این اتفاق رو بررسی می‌کردم.در خارج هرچه ببینم مایه تعجب نییست و آنها وظیفه خود را انجام می‌دهند.اما در داخل واحیرتا.

روزنامه‌ها هم در این قضیه دخیل بودند و تحلیل‌های .....

عده‌ای رفتن بن علی را «ماحصل حذف نهادهای مدنی و سرکوب شبکه های اجتماعی و احزاب مخالف که در غیاب قدرت فایقه دیکتاتور نه تنها هیچ آلترناتیوی برای پر کردن خلا قدرت وجود نداشته باشد بلکه شبکه های اجتماعی نیز نتوانند فعال شده و ضمن پیوند مردم موجبات تامین امنیت را فراهم آورند.»(1)

آنها در ادامه آورده‌اند: «هنگامی که هیچ روش مسالمت آمیزی برای گردش نخبگان در ساختار قدرت موجود نباشد و همه راه ها و تلاش ها به شکست منجر شود هیچ راهی جز انقلاب باقی نمی ماند. بنابراین باید گفت نظام های استبدادی و حکومت های تمامیت خواه با بستن همه راه های قانونی با خیال انحصار قدرت در دست خویش بذر انقلاب را می کارند و بن علی طی بیست و سه سال در حال آبیاری چنین بذری بوده است. بن علی نمی دانست برگزاری انتخابات آزاد و وجود احزاب قدرتمند و منتقد نه تنها زیانی به کشور نمی رساند بلکه موجب حفظ حکومت نیز می شود تا در چارچوب حاکمیت حاکمان به شکلی محترمانه و به دور از خشونت قدرت را به دیگری واگذار کنند.(2)

باز هم ادامه دادند«بن علی چون همه خودکامگان تاریخ بر جهل مردم سوار بود و از گردش آزاد اخبار و اطلاعات هراس داشت. او جهل مردم را ضامن بقای خود می دانست بنابراین با تنگ کردن دایره آزادی و فعالیت رسانه ها و مطبوعات نه تنها موجبات بی خبری مردم را از وضعیت سیاسی اقتصادی کشور فراهم آورد بلکه موجب شد تا مردم درک درستی از شرایط خود در وضعیت جهانی نداشته باشند بنابراین هنگامی که بحران اقتصاد جهانی به تن بیمار و نحیف اقتصاد تونس رسید برای بن علی فاجعه آفرید و همان جهلی که قرار بود حافظ قدرت او باشد قاتل قدرت او شد. بن علی نفهمیده بود که رسانه های آزاد و مستقل با آگاهی بخشی مداوم خود به مردم باعث می شوند تا آنان شرایط و موقعیت خود و نسبتش را با جهان بهتر درک کنند  و در صورتی که کشور با بحرانی جهانی مواجه شود با حمایت خود از دولت آن را از سقوط نجات دهند.»(3)

البته برایم خیلی جالب بود که برخی از رهگذر این اتفاق خواب و خیال‌های خام خود را بروز داده و بار دیگر ماهیت خود را نشان داده‌اند.این انصاف است؟در واقعه‌ای که دیکتاتور بودن مردی بالاتفاق است و او از رهگذر کودتا به قدرت رسیده و در کشوری که بیش از 90% مردمانش مسلمان هستند آزادی‌های مذهبی را ممنوع و حتی از پخش اذان در طول 23 سال حکومتش جلوگیری کرده ،آیا باید نسخه کاملا غربی خودمان را برای اونی بپیچیم و هشدار سر دهیم که هرآنچه ما می گوییم درست است و ای داد و بیداد که گوش به حرفمان بدهید و الا....

حال مطالب ذیل را هم بدانیم بد نیست:

1- فرار رئیس جمهور دیکتاتور تونس به دلیل اعتراضات مردمی یادآور فرار دیکتاتورهایی است که به رغم داشتن پشتوانه های سیاسی قدرت های بزرگ دوام چندانی نداشتند.
سایت اینترنتی «فلسطین الیوم» به بهانه فرار «زین العابدین بن علی» به برخی حوادث مشابه که گویا سرنوشت تمام دیکتاتورهای دست نشانده است پرداخته که برخی از آنها از نظرتان می گذرد.
ژانویه 1979 ایران: در 16 ژانویه 1979 تظاهرات مردم ایران علیه محمدرضا شاه پهلوی دیکتاتور مورد حمایت آمریکا وی را به مصر فراری داد و بدین ترتیب نظام شاهنشاهی در ایران ساقط شد. فرار شاه، راه را برای بازگشت پیروزمندانه امام خمینی(ره) از فرانسه در اول فوریه باز کرد. چند روز بعد با اعلام عدم حمایت ارتش از نظام شاهنشاهی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
اوت 2003 لیبریا: چارلز تیلور، رئیس جمهور لیبریا و رهبر سابق جنگ که متهم به کشاندن بخشی از غرب آفریقا به درگیری های خونین و وحشتناک است. مجبور به کناره گیری از قدرت شد و به نیجریه فرار و زندگی در تبعید را انتخاب کرد. با فرار این دیکتاتور که بر اثر فشار جنبش شورشیان، گروه اقتصادی کشورهای غرب آفریقا، و سازمان ملل به وقوع پیوست، جنگ داخلی که 14 سال به طول انجامید و 270 هزار کشته برجای گذاشته بود به پایان رسید.
در سال 2006 تیلور در نیجریه شد و به لیبریا، سپس سیرالئون و در نهایت لاهه فرستاده شد، جایی که دادگاه ویژه سیرالئون وی را محاکمه کرد.
اکتبر 2003 بولیوی، گونزالس سانچز دلوسادا، رئیس جمهور بولیوی استعفا کرد و شبانه کاخ ریاست جمهوری را با هلی کوپتر به سوی آمریکا ترک کرد تا از اعتراضات مردمی نسبت به یک طرح گازی و سیاست های لیبرالیستی شدیدش بگریزد. وی به اتهام سرکوب تظاهراتی که طی آن 65 تن کشته و بیش از 500 تن زخمی شدند، همچنان در بولیوی تحت پیگرد است.
فوریه 2004 هائیتی، جان برتراند آریستید، رئیس جمهوری هائیتی که در نوامبر سال 2000 برای یک دوره پنج ساله دیگر (فوریه 2001 - فوریه 2006) انتخاب شده بود، زیر فشارهای مردمی وجامعه بین المللی استعفا و در 29 فوریه کشور را ترک کرد.
وی در نهایت تبعید به آفریقای جنوبی را برگزید. استعفای وی یک ماه پس از وقوع انقلاب مسلحانه ای صورت گرفت که نزدیک 100 کشته و 100 زخمی برجای گذاشت.
مارس 2005 قرقیزستان: دولت عسگر آقایف، رئیس جمهور قرقیزستان که 15 سال قدرت را در دست داشت، در عرض چند ساعت و به دنبال اعتراضات هزاران تظاهرکننده ای که به نتایج انتخابات و فساد دولت اعتراض داشتند، سقوط کرد. رئیس جمهور از کشور گریخت و روسیه به وی پناهندگی داد.
آوریل 2010 قرقیزستان: دولت قربان بیک باقی اف، رئیس جمهور قرقیزستان که به فساد و زورگویی متهم بود، به دنبال قیام مردمی و سرکوب آن توسط نیروهایش که 87 کشته برجای گذاشت، سقوط کرده ومخالفان، دولت موقتی به ریاست رزا اتونبایوا تشکیل دادند. باقی اف نیز زندگی تبعیدی در بلاروس را برگزید.

2-تجمع اعتراض آمیز مقابل پارلمان اردن دولت ملک عبدالله باید برکنار شود.

3-آخرین پیام زین العابدین بن علی که از تلویزیون دولتی تونس پخش شد بسیار به پیام محمدرضا شاه پهلوی شبیه بود؛ پهلوی دوم در یکی از آخرین پیام هایش گفت: انقلاب شما رِ گرفتم.

محمد رضا شاه - بن علی


 شاه البته مجال بیشتری یافت و تقریبا بعد از100 روز از کشور گریخت، اما بن علی مجالی نیافت و فردای انتشار پیام اش، کشور را به مقصد فرانسه ترک کرد. محمدرضا شاه پهلوی در پیامش چنین گفت و وعده داد: "متعهد” میشوم که خطاهای گذشته و بی قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشده بلکه خطاها از هر جهت جبران نیز گردد "متعهد” میشوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای برقراری آزادی های اساسی و اجرای انتخابات آزاد تعیین شود تا قانون اساسی که خون بهای انقلاب مشروطیت است بصورت کامل بمرحله اجرا در آید، من نیز پیام انقلاب شما ملت ایر ان را شنیدم.

جنبش مردم تونس، شاید جدی ترین قیام مدنی نسبتا کم خشونت  در جهان عرب باشد که  به پیروزی رسید. این توفیق مدنی  در حالی صورت گرفت که خاطره جمعی جهان عرب مملو  است از کودتاهای خونین: در عراق، در مصر.

اگر این تحول اجتماعی عمیق و پرانرژی در تونس و الجزایر و تجربه جدید دموکراسی زنده و پویا و ساختار سیاسی تازه عراق به سایر کشورهای عربی برسد، نسل ما شاهد موجی از بیداری اجتماعی ، اعتماد به نفس و نهایتا تغییر ساختار سیاسی اقتدارگرایانه (عربستان، سوریه، مصر، لیبی، الجزایر و …) بسیاری از کشورهای جهان اسلام خواهد بود.
این درس تاریخ است که دیکتاتورهای فرصت برای جبران اشتباهات خود دارند ولی از آن بهره نمی گیرند.

بن علی یسمع الصوت الشعب و یفرر من تونس! هل بدا إیقاظ العربی؟.. بعد الدموکراسیه فی العراق و الثوره المدنیه فی تونس هل بدا الایقاظ فی العالم العربی؟
4-زین العابدین بن علی با کودتای نظامی ولی بدون خونریزی علیه حبیب بورقیبه، رییس جمهوری تونس  به ریاست جمهوری رسید. او اعلام کرده بود بورقیبه به دلایل پزشکی قادر به ادامه ریاست جمهوری و اداره کشور نیست و به این ترتیب با استناد به قانون اساسی تونس، وی را از ریاست جمهوری برکنار کرد.

وی پس از رسیدن به قدرت، قانون اساسی را تغییر داد و محدودیت زمانی دوران ریاست جمهوری را حذف کرد، به این ترتیب دیگر هیچ مانعی برای اینکه به رییس جمهوری مادام العمر تبدیل شود پیش رو نداشت.

5- در مصر و سوریه و الجزایر فرزندان و نزدیکان روسای جمهور برای صندوق‌های رای - بی حضور مردم- نقشه می‌کشند و هنوز در راهرو‌های کاخ‌های عربستان و لیبی و اردن و... شاهزادگان بر سر پادشاهی پسران و دخترانی دسیسه می‌کنند که پای لپ تاپ هایشان نشسته اند و کاریکاتورها و فیلم‌هایی را با هم رد و بدل می‌کنند که تمسخر راه و روش حکومت داری قرون وسطایی حکام کشورشان می‌باشد. فریادهای مردم تونس و حضورشان در خیابان‌ها در مصاف با نیروی پلیس دیکتاتوری و تلاش دیرهنگام وعذرخواهانه زین العابدین بن علی و سپس آوارگی او و خانواده اش ،سرنوشت محتوم همه دیکتارتورهایی است که گویی از مشابهت‌ها درس نمی‌گیرند . این دست پخت دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. تا چرخش "دیرو زود" روزگار قرعه فال با نام کدام بزنند.

1-2-3روزنامه مردم سالاری 27/10/89

 







      

برخی مطالب واقعا خواندنی هستند و نویسنده زحمت زیادی برای آن کشیده .مطلب ذیل از آن نوع است که تقدیم می‌شود.
سعدالله زارعی
سخنان اخیر سیدمحمد خاتمی در جمع اعضای فراکسیون اقلیت مجلس شورای اسلامی اگرچه حاوی نکات تازه ای نبود و مثل همیشه از شیوه «ابهام گویی»، «کلی گویی»، «بدون سند یا استناد خاص»، «اتهام پراکنی»، «درست پنداری مواردی که در ابطال آنان تردیدی وجود ندارد»، «برجسته نمائی موضوعات کوچک» و «کوچک نمایی موضوعات بزرگ»، «مسئولیت گریزی در جرائمی که مسئولیت او و همراهانش در آنها اثبات شده»، «مسئولیت و مسندخواهی در اموری که مردم او و همراهانش را در آنها فاقد صلاحیت می دانند»، «آویختن به امام، مراجع و سایر مقدساتی که او از ریشه به آنان اعتقادی ندارد» و... استفاده کرد. ولی درعین حال بی نیاز از تجزیه و تحلیل نیست. این قلم تنها به مواردی از مطالب مطروحه می پردازد: ادامه مطلب...



      

با سلام

همیشه اینطور بوده هر حرفی از زبان بزرگی دربیاید قابلیت دیده شدن را دارد.حالا منظور از بزرگ براتون سوء تفاهم نشه البته.

یکبار در زمان انتخابات بود که نوشته‌ای را در وبلاگ منتشر کردم و در آن اشاره مفصلی به اینکه تهران کل ایران نیست داشتم.در آنجا مشکل اساسی بوجود آمده در انتخابات را همین طرز تفکر برخی در تهران دانسته و گفتم چون نتیجه به خواست تهرانی‌ها منطبق نبوده این‌همه سرو صدا کرده است.چند روز قبل در یکی از نشریات مطلبی را با همین مضمون خواندم و گفتم حیف تهرانی نیستم.

مطلب دومی که در یکی از نشریات اصلاح طلبان خواندم رکورد مصرف گاز در کشور و آه و ناله برای مردم فلک‌زده.راستش تا پایان مطلب رو که خوندم ذره ای انصاف حکم نکرده بود تا این نویسنده محترم تهران‌نشین لااقل اشاره‌ای به گازرسانی دولت به اقصی نقاط این کشور کرده باشد و بر این خدمت کم‌نظیر خدا را شاکر باشد.اما تا دلت بخواهد آمار و ارقام از مصرف و نبود گاز و سرما و مردم و..... دوباره گفتم حیف تهرانی نیستم!!





      

 

حضرت امام موسی کاظم علیہ السلام

امام کاظم علیه السلام در زمان خود به علم و تقوا و زهد و دیانت و عبادت، شهرت داشت تا جایی که این ابن ابی الحدید معتزلی درباره ایشان می نویسد: «فقاهت، دیانت، عبادت، بردباری و شکیبایی همه در آن حضرت جمع بود.» 1

 

دانش امام

امام جعفر صادق علیه السلام بر علم فرزندش موسی بن جعفر گواهی داده و فرموده است: اگر از این پسرم درباره آنچه در مصحف (قرآن) وجود دارد بپرسی به یقین عالمانه پاسخت می دهد. و نیز فرموده است: حکمت فهم، سخاوت و دانش امور دینی مردم که در آن گرفتار اختلاف و سردرگمی شده اند نزد اوست. عالمان دانش های فراوانی در عرصه دین و غیر دین از آن حضرت نقل کرده و در میان محدثان به «عالم» شهره یافته بود. مفید می گوید: مردم روایات بسیاری از ابوالحسن موسی نقل کرده اند او فقیه ترین مردم زمان خود بود. 2

 

 عبادت وتقوای حضرت

 زهد و عبادت امام کاظم علیه السلام به قدری شهره بود که هارون الرشید سرسخت ترین دشمن امام نیز می گوید: این مرد از راهیان بنی هاشم است.3  تاریخ نگاران او را عابدترین مردم روزگار خود خوانده اند تا آنجا که «عبدصالح» و «زین المجتهدین» ( زیور کوشندگان در عبادت) لقب گرفت و هرگز کسی همانند او در بندگی و فرمانبرداری دیده نشده .

 

نمونه هایی از عبادت امام

1.نماز: شب را نمازهای مستحبی می گزارد و آنها را با نماز صبح پیوند می داد. آن گاه تا برآمدن خورشید به تعقیبات می پرداخت و چون خورشید طلوع می کرد حضرت سر به سجده می گذارد و پیوسته به دعا و ستایش خداوند مشغول بود تا این که ظهر فرا می رسید. البته باید توجه داشت که ظاهرا این عمل همیشگی حضرت نبوده است زیرا در تاریخ به کرار آمده که حضرت در پی حوائج مؤمنان بوده اند و این جزء سیره حضرات معصومین علیهم السلام است که رسیدگی امور مسلمانان را مقدم بر عبادت شبانه روز غیر از واجبات می دانستند. شاهد این مطلب اینکه دقیقا چنین مطلبی در زمان زندانی بودن حضرت نقل شده بنابراین می توان این گونه عبادت را به آن زمان تطبیق کرد. هارون از فراز کاخ خود خانه زندان ربیع را می کاوید. او در جای مخصوصی از آن خانه جامعه ای بر زمین می دید که هرگز جا بجا نمی شود و حرکتی ندارد. از این موضوع در شگفت شده از ربیع پرسید: این پیراهن چیست که همه روزه آن را در همین جا می بینم؟ ربیع پاسخ می دهد: ای امیرالمؤمنین آنچه می بینی پیراهن نیست بلکه موسی بن جعفر است که همه روزه هنگام برآمدن خورشید سرش به سجده می نهد و ظهر هنگام، سر از سجده بر می دارد. اینجا بود که هارون الرشید مبهوت شده نتوانست شگفتی خود را پنهان کند و گفت: اما او از زاهدان بنی هاشم است. 4

زهد و عبادت امام کاظم علیه السلام به قدری شهره بود که هارون الرشید سرسخت ترین دشمن امام نیز می گوید: این مرد از راهیان بنی هاشم است.تاریخ نگاران او را عابدترین مردم روزگار خود خوانده اند تا آنجا که «عبدصالح» و «زین المجتهدین»  لقب گرفت و هرگز کسی همانند او در بندگی و فرمانبرداری دیده نشده .

و نیز در زمانی که در سیاهچالهای هارون بسر می برد حضرت خطاب به خداوند عرضه می دارد: اللهم انّی أسئلک أن تفرغنی بعبادتک اللهم و قد فعلتَ فلک الحمد. بار خدایا از تو می خواستم فرصتی عنایت کنی تا به بندگی و عبادتت بپردازم خداوندا آنچه می خواستم فراهم نمودی پس ستایش تو را سزاست.

حضرت امام موسی کاظم علیہ السلام

2. روزه داری: حضرت کاظم علیه السلام روزها روزه داشت و شب ها را به عبادت زنده می داشت، به ویژه زمانی که به دستور هارون در زندان بسر می برد.

3. حج: آن حضرت در حالی که اسبان راهوار و اصیل در مسیر سفر آزاد گذاشته بود مسافت میان مدینه و مکه را پیاده طی می کرد. تمام افراد خانواده حضرت و نیز برادرش علی بن جعفر درباره مدت زمانی که در راه بودند می گوید: نخستین سفر 26روز ، دومین آن 25 روز سفر سوم 24 روز و چهارمین سفر 21 روز به درازا کشید. 5

4. تلاوت قرآن: حضرت قرآن را با دقت و تدبر و خوش نواتر از هر کس می خواند و چون به خواندن قرآن می پرداخت اندوهگین می شد آن گونه که هر کس تلاوت حضرت را می شنید می گریست. 6

حفص می گوید: او قرآن را با آهنگی حزین می خواند و چون به تلاوت می پرداخت گویی که با مخاطبی گفت و گو می کند.7

5. آزاد کردن بردگان : حضرت هزار برده را به انگیزه جلب خشنودی خدا و تقرب به درگاهش آزاد کرد. 

 

زهد امام :

ابراهیم بن عبدالحمید ابعاد و دامنه زهد امام کاظم علیه السلام را چنین بیسان می کند: وارد خانه ای شدم که حضرت در آن نماز می گزارد. در آن جا جز یک زنبیل که از برگ خرما بافته شده بود و شمشیری آویخته و یک قرآن چیزی دیگر نبود. در روایت ابراهیم زندگی امام کاظم علیه السلام آن چنان ساده و زاهدانه توصیف شده بود که حداقل نیاز ها و وسایل زندگی که طبقه ضعیف جامعه آن روز نیز از آن برخوردار بود نداشت و این خود دلیل روشنی بر رویگردانی آن حضرت از دنیا و لوازم آن است. البته امام در حالی چنین زاهدانه می زیست که اموال فراوان و حقوق شرعی از سوی شیعیان برای امام فرستاده می شد.

حضرت قرآن را با دقت و تدبر و خوش نواتر از هر کس می خواند و چون به خواندن قرآن می پرداخت اندوهگین می شد آن گونه که هر کس تلاوت حضرت را می شنید می گریست.
امام موسی کاظم علیہ السلام

بخشندگی امام

مورخان به اتفاق گفته اند که او هر آنچه داشت بدون چشم داشت پاداش و یا سپاسگزاری در راه خدا به آنان داد. او آنچه به مستمندان می داد مخفیانه و به طور ناشناس بود تا مبادا ذلت خواهش را در چهره درخواست کننده ببیند. کیسه هایی حاوی دویست تا چهارصد دینار به آنان می داد . این کیسه ها در زیادی و گرانی ضرب المثل بودند. خاندان حضرت می گفتند: شگفت انگیز است کسی که از کیسه های موسی برخوردار شود و از کمبود و فقر شکایت کند. 8

 

بردباری حضرت

در بردباری و فرو بردن خشم نیز ضرب المثل بود. یکی از نوادگان عمر بن خطاب رفتار بد و نکوهیده ای با امام داشت پیوسته امیرالمؤمنین علی علیه السلام را ناسزا می گفت. عده ای از دوستان امام کاظم بر آن شدند تا او را بکشند. اما امام آنان را از این کار بازداشت و بر آن شد تا مشکل را به صورتی دیگر حل کند . از این رو محل او را جویا شد به حضرت گفتند: در اطراف مدینه به زراعت مشغول است. حضرت بی خبر بسوی او روانه شد آن مرد خطاب به حضرت فریاد برآورد: کشت مرا پایمال مکن! حضرت همچنان به راه خود ادامه داد تا اینکه به وی نزدیک شده بنای مهربانی با او گذاشت و با لطیف ترین گفتار با او سخن گفت؛ سپس به نرمی از او پرسید: چقدر به مزرعه تو زیان رسیده است؟ گفت: صد دینار. امام فرمود: امید داری از این مزرعه چه مقدار سود عایدت شود؟ گفت: دویست دینار . امام سیصد دینار به او داد و فرمود: این برای توست و کشت تو نیز باقی است. مرد منفعل شد و از این که پیش تر رفتاری ناشایست با امام داشت شرمنده گردید. 9

نوشته سید روح الله علوی

 


 

 

پی نوشت ها:

1.شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 273

2. ارشاد، ج 2، ص 225

3. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 31

4. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص95

5. بحارالانوار، ج48، ص 100

6. مناقب، ج4، ص 348

7.  اصول کافی، ج2، ص 606

8. عمدة الطالب، ص 185

9. ارشاد، ج2، ص233





      

یکی از شبهه هایی که در مورد وضعیت جریانهای سیاسی امروز مطرح می شود، آن است که جمهوری اسلامی از مسیر خود منحرف شده و به دست عده ای افتاده که با تمامیت خواهی خود، حتی حضور سیاسی مسوولان سابق کشور را نیز تحمل نمی کنند. به عنوان مثال، برخی می پرسند: چرا آقای خاتمی تا چهار-پنج سال قبل رییس دولت جمهوری اسلامی خطاب می شد، و امروز، در یک چرخش بزرگ، متهم به همراهی با «فتنه گران» می شود؟

 
 
 پاسخ کوتاه به این سوال، این است که سابقه مسوولیت، به خودی خود باعث ایجاد مصونیت از خطا نمی شود. انحراف در مواضع هر زمان آشکار شود، باید با آن برخورد کرد. سوالی که در اینجا ممکن است مطرح شود، آن است که مگر مواضع آقای خاتمی از دوران ریاست جمهوری اش تا به امروز چه تفاوتی کرده است؟ برای پاسخ به این پرسش، برخی مواضع سیاسی ایشان را مرور می کنیم.

 

* یک - آقای خاتمی همان کسی است که وقتی در آستانه سال 79 فتنه ای رخ داد، بی هیچ ملاحظه ای به وزیر اطلاعات دستور داد چشم فتنه را در آورد.
 

 
- به فاصله زمانی کمتر از ده سال، ظاهراً در دیدگاه ایشان تغییری اساسی به وجود آمده. چرا که وقتی وزارت اطلاعات فتنه گران را شناسایی و دستگیر می کند، ایشان اعلام می کنند که علیه مردم و جمهوریت نظام کودتا شده است!
 


* دو - آقای خاتمی، همان کسی است که مکرراً خود را دنباله رو راه امام می دانست. همان امام بزرگواری که لیبرال ها را خارج از چارچوب انقلاب اسلامی می دانست واپسین ماههای زندگی خود تاکید می کرد: تا من زنده هستم نخواهم گذاشت انقلاب به دست لیبرال ها بیفتد. همان امام عزیز، که جبهه ملی و نهضت آزادی و مصدق را صراحتاً مرتد می دانست. آقای خاتمی، همان کسی است که وقتی استقبال کنندگان ایشان در فرودگاه مهرآباد، شعار «درود بر مصدق، سلام بر خاتمی» سر دادند، خشمگینانه به گفت: شما خستگی سفر را بر من ماندگار کردید!
 
 

خوب به خاطر داریم که در دوران اصلاحات، به خاطر تاکید آقای خاتمی بر حفظ مرزهای بین خودی و غیرخودی، چه حملاتی به ایشان شد. آقای خاتمی همان کسی است که حبیب الله پیمان به خاطر پافشاری بر مساله خودی و غیرخودی، وی را به مقابله نیروهای ناراضی تهدید کرد. مگر عزت الله سحابی همان کسی نیست که در مصاحبه با روزنامه آریا، خواستار دستگیری و محاکمه ایشان شده بود؟
 

- آیا امروز همین حبیب الله پیمان و همین عزت الله سحابی در جبهه مشترک خاتمی و موسوی قرار نگرفته اند؟ آیا مبرا بودن از اصولگرایان باید به گونه ای باشد که آقای خاتمی را به دامان «غیرخودی ها» بیندازد؟
 
 

آیا ابراهیم یزدی (رهبر نهضت آزادی) و عزت الله سحابی و دیگر لیبرال ها نبودند که پیشنهاد تشکیل جبهه و جنبش بی رهبر را دادند؟
 
 

چرا آقای خاتمی در برابر این پیشنهاد نه تنها موضع گیری نمی کند، بلکه برای این جنبشی که با پیشنهاد لیبرالها تشکیل شده، پیام تصویری می دهد و سخنرانی می کند؟
 



* سه - مگر دفتر تحکیم وحدت، همان گروه رادیکالی نبود که به خاطر برخی مواضع اصولی آقای خاتمی در دوران اصلاحات فریاد «عبور از خاتمی» سر داده بود و به هنگام حضور ایشان در دانشگاه، به ایشان اهانت می کرد؟


- متاسفانه با وجود آنکه اعضای این طیف افراطی کماکان به تخلفات خود ادامه می دهند و دیگر از دگراندیش نامیدن خود هم شرم ندارند،
 

برای ما معلوم نیست که چرا آقای خاتمی به دیدار خانواده بهاره هدایت (از مجرمان طیف غیرقانونی دفتر تحکیم) می رود و از آنها دلجویی می کند.
 
 

* چهار- آقای خاتمی، همان کسی است که به گفته نزدیکانش، وقتی پیشنهادات ساختارشکنی در حضور او مطرح می شد که ساختارهای قانونی نظام را نادیده می گرفت، بی هیچ ملاحظه ای عصبانی می شد. وقتی به او پیشنهاد رهبری جنبش اصلاحات را دادند، موکداً تاکید کرد که نمی خواهد رهبر اپوزیسیون باشد. آقای خاتمی همان کسی است که گفت: امروز در اردوگاه اصلاح‌ طلبان، متاسفانه صداهایی می‌ شنویم که دشمنان این ملت، آن را بیان می‌ کنند.
 

- متاسفانه، امروز آقای خاتمی نه تنها نظر شورای نگهبان را در صحت نتایج انتخابات نمی پذیرد، بلکه در یک موضع گیری باورنکردنی، خواستار انجام رفراندوم «قانونی» می شود، آن هم به وسیله مجمع تشخیص مصلحت نظام! این در حالی است که طبق اصل 59 قانون اساسی، ضرورت رفراندوم را نمایندگان مجلس تعیین می کنند، نه احزاب و شخصیت های سیاسی. طبق اصل 110 قانون اساسی، فرمان همه پرسی را رهبر انقلاب صادر می کند. طبق اصل 99 قانون اساسی نظارت بر همه پرسی را نیز شورای نگهبان بر عهده دارد، نه مجمع تشخیص. آیا می توان پیشنهادی ساختارشکنانه تر از این در فضای سیاسی کشور مطرح کرد و بیش از این چارچوب های قانونی را به سخره گرفت؟
 
 
 
 
 

کافیست آقای خاتمی سری به وب سایت های بیگانه و اپوزیسیون بزنند تا مشخص شود چطور مواضع ساختارشکنانه ایشان مورد استقبال قرار می گیرد. 
 
البته بعید است ایشان ندانند برخی مواضع ایشان چه اندازه در میان اپوزیسیون ضدانقلاب خارج نشین طرفدار دارد.
 
* پنج - آقای خاتمی، همان کسی است که بارها در سخنرانی های خود روی مبارزه با فقر و فساد و تبعیض تاکید می کرد و مستضعفان را صاحبان اصلی انقلاب می دانست.
 
 

- امروز، کسانی در پشت جریان معترض سنگر گرفته اند که مستضعفان، یعنی سرمایه های انقلاب را به حیوانات گرسنه تشبیه می کنند،
 
  

و در اهانت های بی سابقه به مستضعفان، اغنیا را در حال [...] روی سر آنها به تصویر می کشند.
 
 

جای تاسف است که رییس جمهور سابق کشور، امروز با چنین جریانی همراه شده است. 
 
* شش - آقای خاتمی، همان کسی است که وقتی جایزه صلح نوبل به شیرین عبادی (عضو سابقه دار باند نوارسازان) داده شد، گفت جایزه صلح نوبل کاملا سیاسی و بی ارزش است و پیش از ایشان اسحاق رابین و شیمون پرز و یاسر عرفات نیز این جایزه را گرفته اند.
 
 

- متاسفیم که امروز آقای خاتمی با جریانی همراه شده که ضمن دفاع از دعوت خانم عبادی به دانشگاه، وی را متفکری می داند که با گرفتن جایزه نوبل برای کشورمان «عزت» به همراه آورده است.
 
 

البته کسی که شیرین عبادی خائن را یک اندیشمند بزرگ بداند، اصلاً عجیب نیست که در مصاحبه با شبکه ماهواره ای رسا صراحتاً بگوید: پیروزی انقلاب فاقد زیرساخت های لازم بود و خیلی زود در همان هفت هشت سال اول [یعنی نیمه اول دهه شصت!] شروع به انحطاط کرد. و امروز بعد از سی سال، در شرایطی هستیم که باید گفت روز از نو، روزی از نو!
 

آیا آقای خاتمی واقعاً تا کنون احساس نکرده اند که برای بازگشت به دامان انقلاب و مردم باید ارتباط خود را با سران این جریان قطع کنند؟ و گرنه هزار بار هم که با نمایندگان اصلاح طلب مجلس در خفا دیدار کنند، باز هم در جبهه غیرخودی ها و آنان که از همراهی با انقلاب پشیمان شده اند به حساب خواهند آمد.




      

 به مناسبتی توفیقی شد در باب تقوی و مرحله بالاتر ازآن ورع مطالعه‌ای کوتاه داشته باشم.دو نکته برایم تازه‌گی داشت:

1- حارث محاسبی که از عرفای به‌نام قرن دوم بوده است آنقدر در این باب پیشرفت داشته که هرگز لقمه‌ای شبه‌ناک و حرام نخورده است و چنانچه دست به لقمه‌ای دراز می‌نموده در صورت شبهه، ترکی بر سر انگشتان وی پدید می‌آمده و او را از احوال آن لقمه خبر می‌داده است.

میان من و او تفاوت زیادی نیست چرا که در ذائقه من این لقمه‌ها لذیذتر شده!

2- وقتی انسانی توبه می‌کند از انجام گناهی،خدا قبل از او دو بار توبه کرده تا توبه آن انسان تائب را می‌پذیرد.اول زمانی که فرد گنه‌کار رجوع می‌کند خدا به او رجوع کرده تا لطف و عنایتش بنده را فراگیرد سپس او بر ندامت و باطگشت به خدا توفیق یابد.دوم وقتی بنده فریاد توبه سر می‌دهد و از نهایت وجود خویش اظهار ندامت می‌کندخدا توبه‌اش را می‌پذیرد که توبه دوم خداست.

میان یک عبد گنه‌کار و صاحبش با من و خدایم تفاوت زیادی نیست.صاحب من برای توبه من دو توبه می‌کند و من در خم بازگشت از گناهان مانده و تاخیر می‌کنم.





      

برخی مواقع با دیدن یک صحنه یا شنیدن خبری بلافاصله منفعلانه دست از همه اعتقادات خودمون برمی‌داریم.ایکه چرا این لتفاق اتفاق می‌اقتد برمی‌گردد به ضعف اطلاعات ما در مورد آن موضوع.

موضوعاتی که تخصصی است معمولا کمتر وارد شده یا موضع می‌گیریم اما در موضوعات مذهبی به راحتی ورود و به قول معروف تا حد فتوی جلو می‌رویم و ابایی نداریم.

حضور در سرزمین وحی را یکبار گفتم که در ابتدای سفر کمی منفعلانه به اعمال زیبایشان نگاه می‌کنیم اما با توجه به ایجاد سوال جدی در صدد یافتن پاسخ برآمده و جواب را دریافت می‌کنیم.

در زمینه بارش برف و باران در دیگر کشورها و قاره‌ها نیز بسیار دیده‌ام که منفعلانه جلو آمده و این سوال را مطرح می‌کنندکه چرا در بلاد اسلامی بویژه ایران اصلا بارندگی نداریم و در فلان بلد کفر برف و باران می‌بارد؟

واقعا چقدر به این نکته توجه کرده‌ایم که در موقع نزول بلا بقول معروف تر و خشک با هم می‌سوزند.آیا صرف بارش برایمان مهم است یا اینکه نوع بارندگی نیز ملاک است.اگر در اینجا بارندگی نیست در آنجا هم هیچ موقع متعادل نبوده است.یا سیل بوده که خانمان سوز شده یا سرمای کشنده .

اگر ما دچار بلا هستیم آنها نیز به نوعی دیگر دچارند.





      

در یکی از سایت‌ها عکس‌هایی رو دیدم که باورش برام خیلی سخت بود.امان از این بشر دو پا

 روش های ورود غیرقانونی به کشورها

 روش های ورود غیرقانونی به کشورها
 روش های ورود غیرقانونی به کشورها

روش های ورود غیرقانونی به کشورها

روش های ورود غیرقانونی به کشورها





      

این روزها تصویری در برخی سایت‌ها و وبلاگ‌های اینترنتی منتشر شده که یک سرباز آمریکایی را تکیه زده بر تخت ریاست‌جمهوری صدام حسین، دیکتاتور سابق عراق نشان می‌دهد.

تخت صدام حسین که شبیه به تخت‌های رویایی پادشاهان روم باستان ساخته شده، اکنون محل نشستن سرباز آمریکایی است که احتمالا او نیز سرنوشت صدام را از یاد برده‌ واگرنه این گونه آسوده روی این تخت نمی‌نشست!

http://files.tabnak.com/pics/201012/201012271109164589.jpg

صدام که بر دو سوی تخت خود عبارت "القدس لنا” را درج کرده بود، با سیاست‌های دیکتاتوری و پان‌عربیستی خود عملا بیشترین آب را به آسیاب صهیونیست‌ها ریخت و نه تنها در راه نجات قدس و سرزمین فلسطین گامی برنداشت، بلکه موجبات اشغال عراق به عنوان یک کشور اسلامی دیگر را نیز فراهم آورد.

تخت صدام در حالی جایگاه سربازان بی‌سروپای آمریکایی شده و شیر‌های دو سوی آن در شرایطی رام و آرام بر زیر دستان این سرباز آرمیده‌اند که هنوز گه‌گاهی گورهای دسته‌جمعی مردم عراق، مربوط به کشتارهای صدام در گوشه و کنار عراق پیدا می‌شود.

این عاقبت دیکتاتوری است که آتش دو جنگ بزرگ را در منطقه برافروخت، سرمایه‌های ملت عراق را بر باد داد و سرانجام خود نیز به دار مکافات آویخته شد، اما عاقبت نیروهای متجاوز چه می‌شود؟





      
 سایت خبری - تحلیلی ندای انقلاب در نظر در آستانه سالروز 9 دی ماه در مباحثی با انتشار سخنان منتشر نشده حضرت آیت الله مصباح یزدی به بررسی و تبیین مفهوم فتنه بپردازد. آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت برکاته) در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ16/10/88 ایراد فرموده‌اند کهاختصاصا در اختیار ندای انقلاب قرار گرفته است. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.«أَعُوذُ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجِیم * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏ * الم *أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَْکُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ»
در این روزها از فتنه، فتنه‌های آخر الزمان و از این مقولات زیاد صحبت می‌شود. یکی از کلیدواژه‌های قرآن کریم و روایات، از جمله نهج‌البلاغه، همین واژه فتنه و مشتقات آن است. شاید در قرآن کریم این مادّه در حدود 60 مورد و در نهج‌البلاغه حدود 80 مورد به کار رفته باشد. جا دارد که بحث جامعی در این زمینه انجام بگیرد.
مفهوم فتنه
ترتیب منطقی بحث اقتضا می‌کند که اول در باره مفهوم فتنه صحبت کنیم. اصلاً فتنه به چه معناست؟ موارد کاربرد آن کدام است؟ و چرا این واژه به کار رفته است؟ به هر حال محور اول مبادی تصوری بحث است. در قرآن کریم واژة فتنه در موارد مختلفی ذکر شده است که مورد استعمال آنها شباهت کمی به همدیگر دارند، و عملاً حکم مشترک لفظی را دارند. بسیاری از لغویین سعی می‌کنند حتی مشترکات لفظی را هم به یک اصل یا دو اصل برگردانند و بگویند اصل این معانی یک چیز است و با خصوصیات مورد یا با اضافه کردن ویژگی‌هایی، معنای دوم و سوم به وجود می‌آید. در این زمینه افراط و تفریط‌هایی هم وجود دارد. یک بحث این است که اصلاً این کار، کار درستی است؟ اگر منظور این است که این‌ها را به یک مشترک معنوی برگردانیم و بگوئیم: اصل، یک معناست و آن تعدّد معانی، خصوصیّات مورد است، مثل انسان که در بین همه افراد مشترک است و ویژگی‌های نژاد، زبان، خون، رنگ، جنسیّت، و... باعث می‌شود انسان یک جا مرد و یک جا زن باشد، یک جا سیاه و یک جا سفید باشد؛ انصاف این است که این کار میسّر نیست و این کار نادرستی است. گاهی آن قدر معانی با هم تفاوت دارند که نمی‌توان گفت: این‌ها مشترک معنوی هستند. امّا اگر مقصود، کاری است که در زبان‌شناسی هم معمول است که می‌گویند: اصل یک لغتی، یک معنایی بوده و تدریجاً در طول زمان، تحوّلاتی پیدا کرده و بعداً یک معنای دیگری پیدا شده که به اصطلاح به آن منقول می‌گویند و بعد جهت نقل را پیدا کنند تا بدانند به چه مناسبت از این معنا به یک معنای دیگر منتقل شده است، یک چنین تلاشی برای کشف ارتباط بین معانی مختلف در حدّ معقولی که عرف‌پسند باشد (نه اینکه تکلّفات زیادی داشته باشد) کار درستی است و این کار یک فرعی از فروع زبان‌شناسی است.
موارد استعمال کلمه فتنه در قرآن کریم طوری است که نمی‌شود آن را مشترک معنوی محسوب کرد و بگوییم ماده «فتن» همه جا به یک معنا است. در مورد أموال و أولاد می‌فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَة ...» . فتنه در اینجا هر معنائی داشته باشد، وقتی آنرا با این آیه مقایسه کنیم که «... الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل ...»‏ : فتنه از قتل بدتر است، چه نسبتی با هم می‌توانند داشته باشند؟ اگر یک معنا داشته باشند باید گفت: اولاد شما از قتل بدتر هستند و این معنای روشنی ندارد. همچنین وقتی مشتقات فتنه، مثل «بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُون‏»  را در نظر بگیریم. مفسرین گفته‌اند: این‌جا مفتون به معنای مصدر است. کسانی به پیغمبر اکرم ـ‌العیاذ بالله‌ـ نسبت جنون دادند. در این‌جا می‌گوید: بسنجید، ببینید که آیا شما اولی به جنون هستید یا او؟ این‌جا مفتون به معنی مجنون یا جنون است. فتنه در «الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل» با «بایکم المفتون» با اموال و اولاد چه ارتباطی دارد؟ هیچ جهت مشترکی که قابل قبول باشد بین این‌ها نمی‌شود پیدا کرد. همچنین مانند: «... أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا ...»  و امثال این‌ها که معمولاً در کتاب‌های لغت هم، این‌ها را به عنوان معانی متعدد برای فتنه ذکر کرده‌اند.
قاعده‌ای در زبان‌شناسی وجود دارد که می‌گوید: اصولاً الفاظی که در هر زبانی وضع می‌شوند، ابتدائاً برای مصادیق مادیّ است. آدمیزاد در ابتدا که شروع به حرف زدن می‌کند، هنوز مسائل معنوی و انتزاعی را درست درک نمی‌کند. آن‌چه مورد نیازش است، همین مصادیق مادیّ است که در دنیا با آن‌ها سر و کار دارد. مثلاً قطعاً اول مفهوم علوّ را که وضع کردند ـ‌قطعاً که می‌گویم یعنی ظن متآخم بعلم‌ـ اول برای بالا بودن سقف نسبت به کف و امثال آن وضع کرده‌اند. بعد توجه پیدا کردند به این‌که یک معانی‌ای وجود دارد که تعبیر دیگری با آن مناسب نیست جز این‌که بگوییم آن‌ها بلند هستند. مثل این‌که بگوییم مقام خدا علوّ دارد. یعنی بعد از تصور علوّ مادی، این معنا را برای علوّ معنوی تصور می‌کنند. در اینجا همان لفظی را که برای علوّ مادی وضع شده بوده، تجرید می‌کنند و می‌گویند دو گونه علوّ داریم یکی علوّ حسی است و یکی علوّ معنوی است، و خدا علوّ معنوی دارد و چیزهایی از این قبیل. این قاعده را در زبان‌شناسی می‌توان مورد توجّه قرار داد که اول الفاظ برای مصادیق مادیّ وضع شده و تدریجاً به مناسبت‌هایی برای معانی انتزاعی اعتباری، و بعد هم برای معانی معنوی مافوق طبیعی به‌کار رفته است.
اما گاهی یک مفاهیم معنوی هست که نمی‌شود بگویند یک مصداق مادیّ و یک مصداق معنوی دارد. آن قدر از خصوصیّات مادیّ تنزیه شده که اصلاً معنای دیگری شده است. به هر حال می‌توان این را یک قاعده‌ای تلقی کرد که الفاظ ابتدائاَ برای معانی حسّی وضع شده، بعد تدریجاً با تصرفاتی، اول به صورت مجازِ با قرینه، بعد کم کم به صورت منقول به‌کار رفته، و بعد یک معنای جدیدی پیدا شده است.
اگر این را بپذیریم، وقتی موارد استعمال فتنه را ملاحظه می‌کنیم، حسّی‌ترین معنایی که برای فتنه در خود قرآن کریم استعمال شده است در آیه شریفه: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُون»  ‏است: یعنی به عنوان عذاب انسان‌هایی روی آتش گداخته می‌شوند. فَتَنَ در این‌جا یعنی داغ کردن و سوزاندن. وقتی طلا را در آتش ذوب می‌کنند، می‌گویند: فتن الذهب، یعنی طلا را روی آتش آب کردند. از این جهت می‌توان گفت: اوّلین باری که فتن وضع شده برای همین داغ کردن وضع شده است. این داغ کردن یک لوازم و آثاری دارد. به مناسبت این آثار و لوازم، اول مجازاً و بعدها به صورت منقول، لفظ «فتن» را در معانی دیگری استعمال کردند. معمولاً وقتی چیزی را روی آتش داغ می‌کنند، حرکتی اضطرابی در آن پیدا می‌شود. لذا بعدها «فتن» را در مورد اضطرابات به کار بردند. اضطراب گاهی اضطراب شخصی است که یک حالت روانی برای آدم پیدا می‌شود. گاهی اضطرابات اجتماعی است. جامعه متزلزل و مضطرب می‌شود. تدریجاً فتنه معانی جدیدی پیدا کرده و بعد در مورد بلاهایی که برای آدم پیش می‌آید و حال آدم را متغیر و مضطرب می‌کند به کار رفته است.
لازمه امتحان کردن یک حالت اضطراب است؛ از این جهت به امتحان هم فتنه گفته شده است. در همین آیه شریفه اول سوره روم می‌فرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَْکُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ» یعنی آیا مردم می‌پندارند که وقتی می‌گویند ما ایمان آوردیم، ما همین طور از آن‌ها قبول می‌کنیم و کار تمام می‌شود و دیگر امتحان نمی‌شوند؟ «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم ...»: ما همه پیشینیان را امتحان کردیم شما را هم امتحان خواهیم کرد. در اینجا فتنه به معنای امتحان است.
می‌توان چنین تصوّر کرد که اصل آن واژه به معنی گداختن و داغ کردن بوده و بعد به جهت لوازمش که اضطراب و... بوده، کم کم به اضطراب‌های روحی و اضطراب‌های اجتماعی و آشوب‌ها و... نقل داده شده تا به آشفتگی‌های دینی رسیده است. اگر فضایی ایجاد شود که اعتقادات دینی مورد شک و تردید قرار بگیرد، این‌هم یک اضطرابی ایجاد می‌کند. آشفتگی و ابهام‌هایی که باعث می‌شود کسانی در دین خودشان شک ‌کنند، این‌هم فتنه است. « ...وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل ...» مربوط به این مورد اخیر است. یعنی کاری کنند که مردم در دینشان شک کند و مضطرب شوند؛ نفهمند دین حقّ و اعتقادات صحیح کدام است. این بدتر از آن است که کسی را بکشند. برای این‌که وقتی کشته شود اگر مؤمن است، به بهشت می‌رود و اگر غیر مؤمن است از آن بدتر نمی‌شود. امّا وقتی یک مؤمنی دینش مورد فتنه واقع می‌شود، یعنی وسایل شک و تردید در دینش فراهم می‌شود، و بالاخره ایمانش را از دست می‌دهد، دیگر اهل نجات نیست. مسلماً این ضررش بیش از کشتن او است. پس فتنه با چنین ملاحظاتی این مصادیق را می‌تواند داشته باشد. در این‌جا به همین اندازه اکتفا می‌کنیم که فتنه معانی متعددی دارد.
دنیا جایگاه امتحان و فتنه
بحث دیگر این است که آیا زندگی انسان در این دنیا بی فتنه می‌شود (فتنه به معنای عامش که شامل همه موارد امتحان می‌شود، چه امتحانات فردی چه امتحانات گروهی و اجتماعی)؟ البته محال عقلی نیست؛ ولی حکمت الهی این گونه نیست. این عالم به گونه‌ای است که سر دو راهی‌ها و چندراهی‌ها واقع می‌شویم. گاهی تردید پیدا می‌کنیم که این طرف را انتخاب کنیم یا آن طرف را؟ این وضع زندگی که ما داریم، بدون امتحان نمی‌شود. خدا هم می‌فرماید: «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُم‏ ...» : ما مرگ و زندگی را آفریدیم برای این‌که شما را امتحان کنیم. امتحان کنیم که چه بشود؟ «... أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ...» که کدامتان کارتان بهتر است؛ یعنی خدا برای ارزشیابیِ کار باید یک شرایطی فراهم کند. اسم این، امتحان است. پس بر حسب این آیه و ده‌ها آیه دیگر خدا می‌فرماید: شرایطی پیش می‌آوریم که شما امتحان شوید تا آنچه ته دلتان است ظاهر شود. جوهر وجودتان ظهور پیدا کند که چه کسی هستید؟ این کار خداست. البته خدا از اوّل می‌داند که هر کسی چقدر گناه خواهد کرد، و اگر از اول شخص را - العیاذ بالله - در جهنّم می‌آفرید، چه کسی می‌توانست بگوید چرا؟ ولی این عالم برای چیست؟ باید این عالم باشد تا من با اختیار خودم این مسیر را طی کنم و انسان یعنی همین. آنچه منشأ این شده که آدمیزاد این لیاقت را پیدا کند که به مقام خلافت الهی برسد، همین ویژگی است و الّا فرشتگان مقرّب الهی بودند؛ ولی خدا صلاح ندانست که آن‌ها خلیفه شوند. گفت: «... إِنىّ‏ِ جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِیفَة..» : من جانشینی را در زمین به وجود خواهم آورد. گفتند: «... أَتجَْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ ...»: این موجودی که می‌خواهی روی زمین بیافرینی موجودی است که فساد و خونریزی خواهد کرد. آیا این را خلیفه می‌کنی؟ « ...قَالَ إِنىّ‏ِ أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون‏»: فرمود: آن سرّی که در این کار است شما نمی‌فهمید. و نمی‌توانستند هم بفهمند. چون سرّ همین بود که باید یک موجودی باشد که با اختیار و انتخاب خودش به مقام قرب الهی برسد. و فراتر از مقام ملائکه هم برسد. امّا اختیار و انتخاب لازمه‌اش این بود که آدم دو گرایش مختلف داشته باشد: هم گرایشی داشته باشد که او را به طرف گناه بکشد و هم گرایشی به طرف عبادت، و او جهت عبادت را انتخاب کند و بدین وسیله برتری خودش را ثابت کند، روشن کند که جوهر او این گونه است که پا روی خواسته‌های نفسانی‌اش می‌گذارد تا خدا راضی باشد و این در ملائکه نبود؛ یعنی نمی‌دانستند گرایش به معصیت یعنی چه؟ چون آن‌ها نمونه‌اش را درون خودشان نمی‌یافتند. این‌ها نمی‌توانستند تصور کنند که یک موجود، جاذبه به ترک عبادت بلکه به ضدّ عبادت داشته باشد و با اختیار خودش پا روی این کشش بگذارد و به مقامی ‌برسد که عبادتی بهتر از آن‌ها انجام دهد. خدا هم فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. نه اینکه خدا بُخل کرد و به آن‌ها نفهماند؛ بلکه نمی‌توانستند بیابند. پس آنچه باعث این شد که انسان لیاقت خلافت اللهی پیدا کند همین ویژگی است. بنابراین زندگی انسان بدون امتحان شدنی نیست.
پس مسأله دوم این‌ است که ما باید این را بدانیم که طبیعت این زندگی توأم با این است که دائماً شرایطی پیش بیاید که ما سر دوراهی‌ها و چندراهی‌ها قرار بگیریم. قرآن اسم این وضعیت را امتحان می‌گذارد. در اینجا هم یک مفهومی‌است که وقتی لفظی را می‌خواهیم در آن به کار ببریم، برای اینکه تفاهم نزدیک‌تر باشد، از معانی حسّی کمک می‌گیریم. معمولاَ ما وقتی یک چیزی را نمی‌دانیم، امتحان می‌کنیم تا خودمان بفهمیم. خدا هم همین تعبیر را به کار می‌برد؛ امّا می‌دانیم خدا چیزی برایش مجهول نیست؛ اما وقتی می‌خواهد بگوید: شما را سر دوراهی‌ها قرار می‌دهم تا دائماً یکی را انتخاب کنید، می‌گوید دائماً امتحانتان می‌کنم. حقیقت این است که خدا وقتی می‌خواهد با ما صحبت کند که ما یک چیزی بفهمیم، باید با زبان ما حرف بزند. اگر بخواهیم آن حقیقتی که وجود دارد و تأثیری که در سرنوشت ما دارد را با لفظ بگوییم، بهترین لفظ این است که بگوییم: یک امتحان است؛ چراکه ما را مضطرب می‌کند. می‌توان اسم آن را بلا و از جهت دیگر اسمش را فتنه گذاشت. فتنه این بود که یک چیزی را روی آتش داغ می‌کنند و مضطرب می‌شود. ما کأنّه در یک شرایطی واقع می‌شویم که مضطرب می‌شویم و نمی‌دانیم چه کار کنیم؛ مخصوصاً آن جایی که قضیه آن قدر ابهام داشته باشد که تشخیص این‌که چه کار باید کرد هم مشکل می‌شود. این واقعاً فتنه است. یعنی کاملاً انسان کلافه می‌شود. نمی‌فهمد چه کار باید بکند. آن قدر هوا غبارآلود شده است که نمی‌شود تشخیص داد که جادّه کجاست. ولی هر چه امتحان سخت‌تر باشد، نتیجه‌اش هم بهتر است. هر آنی ما در انواع امتحانات درگیر می‌شویم. اگر انسان توجه داشته باشد به این‌که این رفتارها بناست سرنوشت ما را تغییر بدهد؛ ما را جهنّمی ‌یا بهشتی کند و نمی‌دانیم چه خواهد شد؟ جای این دارد که انسان خیلی مضطرب باشد. آدم عاقل دائماً چنین اضطرابی داشته باشد. خوف خدا یعنی همین. هر قدر ایمان قوی‌تر باشد، ترس آدم بیشتر می‌شود؛ چون بیشتر دلش می‌خواهد نمره قبولی بیاورد.
فتنه هدف نزدیک خلقت
شاید مفاهیمی ‌که در فارسی با فتنه مناسب‌تر است، گرفتاری و آشفتگی باشد. کسی را مورد فتنه قرار دادند یعنی گرفتار و درگیرش کردند، کاری کردند که آشفتگی برای او پیدا شود. امتحان و فتنه و گرفتاری اصلاً رمز زندگی دنیا است. به تعبیر دیگر هدف نزدیک از آفرینش انسان، امتحان است. خدا انسان را برای چه در این دنیا آفرید؟ تا امتحان کند. بعد سؤال می‌شود: امتحان کند تا چه شود؟ تا لیاقت بالاتری پیدا کند. لیاقت بالاتر پیدا کند که چه شود؟ تا پاداش بالاتری نصیب او بشود و نهایتاً پاداشی نصیب او شود که عقل ما به کنه آن نمی‌رسد؛ فقط یک لفظ کلی می‌گوییم: به خدا نزدیک شود. آن می‌شود هدف نهایی خلقت. هدف نزدیکش امتحان است. هدف دومش پاداش و بهشت است، و هدف نهایی‌اش رسیدن به قرب الهی است. خدا انسان را برای رحمت خلق کرد. یک رحمتی است که ملائکه نمی‌توانند دریافت کنند؛ چراکه ظرفیتش را ندارند. ما ملائکه را درست نمی‌شناسیم؛ امّا همین اندازه می‌دانیم که انگیزه معصیت ندارند؛ لذا این ابتلائات را هم نخواهند داشت. نتایجی هم که بر این امتحان‌ها مترتب می‌شود، عاید آن‌ها نمی‌شود. آن کسی که در امتحان قبول می‌شود با کسی‌که امتحان نداده، مساوی نیست. باید امتحان بدهد تا هم برای خودش و هم برای دیگران معلوم شود چه‌کاره است. البته خدا احتیاج به امتحان کردن ندارد؛ بلکه منظور این است که باطن شخص ظهور پیدا کند، یا به تعبیر دیگری که بیشتر قابل بیان باشد، تا استعدادهایش شکوفا شود: یا در جهت صعود، یا در جهت نزول و هبوط.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.




      
   1   2      >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ دوستان دعوتم را لبیک گویید

+ سلام بر همه دوستان.سالی پرخیر و برکت برایتان آرزومندم