عملیات سری و نه چندان مرئی در ایران در به چالش کشیدن نتیجه یک انتخابات تجلی یافت که با "تظاهرات توده‌ای خیابانی " به دور محور این ادعا دنبال شد که پیروزی رئیس‌جمهور ضد امپریالیست "محمود احمدی‌نژاد " حاصل تقلب در انتخابات است و رسانه‌های جمعی غربی در طول تبلیغات انتخاباتی نقش عمده‌ای بازی کردند و انحصاراً پوشش مثبتی به کاندیداهای مخالف دولت و - پوشش منفی به رئیس‌جمهور حاکم - دادند.

"جیمز پتراس "، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه "بنیگامتون " در ایالت نیویورک آمریکا، با انتشار مقاله‌ای در پایگاه "گلوبال ریسرچ "، از استراتژی باراک اوباما برای "عقب‌نشاندن " (rolling back) رژیم‌های مخالف دولت آمریکا پرده برداشت. به عقیده پتراس، استراتژی اوباما برای "عقب نشاندن " مخالفین، شامل سیاست چند وجهی عملیات علنی نظامی، عملیات مخفی "جامعه مدنی " و نرم، لفاظی مودت‌آمیز و دیپلماتیک ظاهری است که به شدت بر تبلیغات توده‌ای رسانه‌ای استوار است.
استاد دانشگاه بنیگامتون آمریکا با اشاره به موضوع ایران می‌نویسد: اپوزیسیون ایرانیِ مورد حمایت آمریکا قرار بود عملیات بی‌ثبات سازی را در انتخابات و خیابان‌های ایران، تا حد ممکن انجام دهند. هدف از این عملیات، "عقب راندن " نفوذ ایران در خاورمیانه، تحلیل بردن مخالفت ایران با دخالت نظامی آمریکا در خلیج (فارس)، اشغال عراق توسط آمریکا، و بالاتر از همه، چالش ایران با قدرت نظامی اسرائیل در منطقه بود.
مترجم: علی مفرح

 ***
رویدادهای اخیر در هندوراس و ایران، که رژیم‌های منتخب مردم را در مقابل طرفداران دخالت نظامی و غیرنظامی غرب قرار داده، سرنگون کردن این رژیم‌ها را هدف قرار داده است. این سیاست در واقع بخشی از استراتژی بزرگ‌‌تر کاخ سفید برای "عقب نشاندن " و بازستائی دستاوردهای دولت‌ها و نهضت‌های مخالف آمریکا است که در دوران رئیس‌جمهور بوش به دست یافتند.

اوباما، با اتخاذ شیوه‌ای که یادآور سیاست‌های جنگ سرد نوین "رونالد ریگان " است، بودجه نظامی را به شدت افزایش داده، تعداد واحدهای جنگی را گسترش داده، مناطق جدیدی را برای دخالت نظامی انتخاب کرده و از کودتای نظامی در مناطقی که به طور سنتی تحت کنترل آمریکا بوده پشتیبانی کرده است. ولی سیاست اوباما برای "عقب نشاندن " رژیم‌های مخالف در موقعیت بین‌المللی و داخلی متفاوتی اتفاق می‌افتد. اوباما، بر خلاف ریگان، با یک کسادی و رکود عمیق اقتصادی، کسری مالی و تجاری عظیم، کاهش نقش آمریکا در اقتصاد جهانی و از دست دادن سلطه سیاسی در آمریکا لاتین، خاورمیانه، آسیای شرقی و سایر مناطق مواجه است. در حالی که ریگان با رژیم کمونیستی در حال انقراض اتحاد شوروی سر شاخ بود، اوباما با یک مخالفت جهانی فزاینده متنوع شامل رژیم‌ها و جنبش‌های غیرمذهبی، مذهبی، ناسیونالیست، لیبرال دموکرات و سوسیالیست منتخب مردم مواجه است که بر مبارزات داخلی متکی هستند.

  استراتژی اوباما برای "عقب راندن مخالفین "، از همان وعده‌ها و اعلامیه‌های اولیه‌اش در مورد تاکید بر سلطه مجدد (رهبری) آمریکا بر خاورمیانه، برنامه ایجاد قدرت نظامی عظیم در افغانستان و گسترش نظامی در پاکستان و بی‌ثبات کردن رژیم‌ها از طریق دخالت عمیق طرفداران خود در ایران و هندوراس مشهود بود.

پیگیری‌ اوباما از استراتژی "عقب نشاندن " مخالفین شامل سیاست چند وجهی عملیات علنی نظامی، عملیات مخفی "جامعه مدنی " و نرم، لفاظی مودت‌آمیز و دیپلماتیک ظاهری است که به شدت بر تبلیغات توده‌ای رسانه‌ای استوار است. رویدادهای عمده جاری نشانگر سیاست‌های عقب‌نشاندن مخالفین در عمل هستند.

در افغانستان، اوباما نیروهای نظامی آمریکا را بیش از دو برابر کرده و تعداد آنها را از 32،000 به 68،000 نفر افزایش داده است. در اولین هفته ژوئیه2009، فرماندهان نظامی او دست به بزرگترین تهاجم نظامی در عرض ده‌ها سال گذشته در استان جنوبی هلمند افغانستان زدند تا مقاومت و حاکمیت مردمان محل را نابود کنند.

  در پاکستان، رژیم اوباما-کلینتون-‌هالبروک توانست با موفقیت، حداکثر فشار را بر رژیم دست‌نشانده جدید خود وارد آورده، آن را وادار به انجام یک حمله نظامی بزرگ و "عقب راندن " نفوذ دیر پای نیروهای مقاومت اسلامی در مناطق مرزی شمال غرب پاکستان کنند. در عین حال هواپیماهای آمریکا و کماندوهای نیروهای ویژه، به طور روزمره، روستا‌ها را بمباران کرده و به رهبران محلی پشتون، که مظنون به حمایت از مقاومت هستند، حمله می‌برند.

در عراق، رژیم اوباما با دست زدن به یک بازی خنده‌دار، در حال تغییر نقشه شهر بغداد است تا نشان دهد که پایگاه‌های نظامی آمریکا در شهر بغداد واقع نیستند و بدینوسیله پایگاه‌ها و عملیات نظامی خود را "باز گرداندن نظامیان به پادگان‌ها " جلوه دهد. سرمایه‌گذاری چندین میلیارد دلاری اوباما در تاسیس زیر ساخت‌های نظامی بلند مدت و گسترده، منجمله ساخت پایگاه‌ها، فرودگاه‌ها و مجموعه‌های نظامی دیگر نشانگر برنامه آمریکا برای حضور امپریالیستی "دائمی " است، نه وفاداری به وعده خود برای خروج نظامیان آمریکائی طبق برنامه‌ای مدون.

در حالی که اجرای انتخابات "تضمینی " که نتیجه آن با انتخاب نامزدهای دست‌نشانده از پیش تضمین شده، به یک هنجار در افغانستان و عراق تبدیل شده و حضور نظامیان آمریکا در این دو کشور پیروزی رژیمی استعماری را تضمین کرده است، ولی در ایران و هندوراس، واشنگتن متوسل به اجرای عملیات مخفی گردیده تا روسای‌جمهور این کشورها را -که در مقابل سیاست اوباما و "عقب‌نشینی " در مقابل آمریکا مقاومت می‌کنند- دچار بی‌ثباتی کند و یا به کلی سرنگون نماید.

  عملیات سری و نه چندان مرئی در ایران در به چالش کشیدن نتیجه یک انتخابات تجلی یافت که با "تظاهرات توده‌ای خیابانی " به دور محور این ادعا دنبال شد که پیروزی رئیس‌جمهور ضد امپریالیست "محمود احمدی‌نژاد " حاصل تقلب در انتخابات است و رسانه‌های جمعی غربی در طول تبلیغات انتخاباتی نقش عمده‌ای بازی کردند و انحصاراً پوشش مثبتی به کاندیداهای مخالف دولت و - پوشش منفی به رئیس‌جمهور حاکم - دادند. رسانه‌های جمعی یکسره به پخش "اخبار " و تبلیغات به نفع تظاهرات مخالفین پرداختند، و دست به پخش اخبار گزینه‌ای و صحنه‌هائی پرداختند که انتخابات و مقامات منتخب را غیرقانونی جلوه می‌داد و اتهام "تقلب " را بازتاب می‌دادند. تبلیغاتی که آمریکا با هدف بی‌ثبات سازی رژیم اجرا کرد چنان پرحجم و موفق بود که حتی در میان بخشی از گروه‌هائی که "چپ " نامیده می‌شدند بازتاب مثبت داشت. این گروه‌ها، این واقعیت را نادیده گرفتند که آمریکا بودجه عظیمی برای گروه‌ها و سیاستمدارانی که در خیابان‌ها تظاهرات می‌کردند تخصیص داده و آنها را هم آهنگ کرده است. "خبرنگاران آزاد " نو محافظه‌کار، امپریال و یا چپِ دائم‌السفر، مانند "ریس ارلیک "، از دیدگاه خود از این فعالیت‌های بی‌ثبات‌ساز، به عنوان جنبش دموکراتیک مردم علیه تقلب در انتخابات دفاع کردند.

 رهبران چپ و راست و تحسین‌کنندگان آمریکائی این پروژه بی‌ثبات سازی، در ارائه پاسخ به چند عامل روشنگرانه ناتوان ماندند:

1ـ تمام این افراد، به عنوان مثال، از پاسخ به این واقعیت فرو ماندند که چند هفته پیش از انتخابات، تحقیق موشکافانه ای که توسط دو موسسه آمارگیر و محقق آمریکایی انجام شده بود نشان می‌داد که نتیجه انتخابات، حتی در استان‌های متعلق به قومیت‌ها که اپوزسیون مدعی تقلب در آنها بود، با نتیجه حاصل از آمارگیری بسیار نزدیک بود.

2ـ هیچ یک از منتقدان 400 میلیون دلاری که دولت بوش به تامین هزینه "تغییر رژیم "، بی‌ثابت‌سازی و عملیات برون مرزی تروریستی اختصاص داده بود را مورد بحث قرار نداد. بسیاری از دانشجویان و NGOهای "جامعه‌‌مدنی " که در تظاهرات شرکت داشتند از بنیادها و NGOهای ماورای بحار (آمریکا) - که خود نیز از جانب دولت آمریکا تامین بودجه شده بودند - پول دریافت داشته بودند.

3ـ اتهام تقلب در انتخابات بعد از شمارش آراء اعلام شد. در تمام ایام قبل از روز اخذ رای، به خصوص زمانی که اپوزیسیون اعتقاد داشت که در انتخابات پیروز خواهد شد، نه دانشجویان معترض و نه رسانه‌های جمعی غربی و نه خبرنگاران آزاد، هیچ کدام، از قریب‌الوقوع بودن تقلب چیزی نگفتند. در سراسر روز اخذ رای، که با حضور ناظران احزاب مخالف بر سر یکایک صندوق‌ها انجام شد، هیچ گزارشی مبنی بر مزاحمت برای رای‌دهندگان یا ارتکاب به تقلب توسط هیچ رسانه و هیچ ناظر بین‌المللی و یا پشتیبانان چپ‌گرای اپوزیسیون مطرح نشد. ناظران احزاب مخالف بر شمارش آراء نظارت داشتند، و به جز مواردی استثنائی، هیچ ادعائی مبنی بر دست‌کاری در آراء در آن موقع اعلام نشد. در واقع، به استثناء یک ادعای مشکوک توسط خبرنگار آزاد "ریس ارلیک "، هیچ رسانه جهانی ادعائی مبنی بر پر کردن صندوق‌ها از آراء گزارش نداد. حتی ادعاهای ارلیک نیز، به اقرار خودش، متکی به "اظهاراتی لطیفه‌گونه " از طرف منابع ناشناس در میان آشنایانش در اپوزیسیون بوده است.

4- در طول یک هفته تظاهرات در تهران، رهبران آمریکا، اتحادیه اروپا و اسرائیل اعتبار نتیجه انتخابات را زیر سوال نبردند. در عوض، آنها فقط برخورد با تظاهرات‌کنندگان از سوی رژیم را محکوم کردند. واضح است که سفارتخانه‌های آنها کاملا مطلع و منابع اطلاعاتی آنان ارزیابی دقیق‌تر و نظام یافته‌تری - در مقایسه با تبلیغات رسانه‌های جمعی غربی و هالوهای موجود در میان چپ‌‌های انگلیسی‌آمریکائی ـ در مورد آراء و ترجیحات رأی‌دهندگان ایرانی به این دولت‌ها ارائه داده‌ بودند.

  اپوزیسیون ایرانی مورد حمایت آمریکا قرار بود عملیات بی‌ثبات سازی را در انتخابات و خیابان‌های ایران، تا حد ممکن انجام دهند. هدف از این عملیات، "عقب راندن " نفوذ ایران در خاورمیانه، تحلیل بردن مخالفت ایران با دخالت نظامی آمریکا در خلیج (فارس)، اشغال عراق توسط آمریکا، و بالاتر از همه، چالش ایران با قدرت نظامی اسرائیل در منطقه بود. تبلیغات و سیاست ضد ایرانی سال‌هاست که به طور روزمره از جانب کل نهاد آمریکایی طرفدار قدرت یافتن اسرائیل در حال انجام است. این نهاد مرکب است از 51 رئیس سازمان‌های عمده یهودی آمریکا، با بیش از یک میلیون عضو و چند هزار کارمند تمام وقت، چندین سرمقاله‌نویس و مفسر خبر که بر صفحات نشریات با نفوذ "واشنگتن‌پست "، "وال‌استریت ژورنال "، "نیویورک‌تایمز " و همچنین مطبوعات زرد دیگر سلطه می‌رانند.

سیاست اوباما برای "عقب راندن " نفوذ ایران بر روی دو اقدام حساب می‌کرد: حمایت از ائتلافی از روحانیون مخالف، لیبرال‌های طرفدار غرب، دموکرات‌های مخالف و دستیاران محلی و دست‌راستی آمریکا. قرار بود واشنگتن با به قدرت رسیدن روحانیون مخالف، آنها را جهت حرکت به طرف اتحاد با متفقین استراتژیک آمریکا در میان لیبرال‌ها و دست‌راستی‌های طرفدار آمریکا زیر فشار قرار دهد. آنها سپس، سیاست خود را با سیاست امپراطوری آمریکا و منافع استعماری اسرائیل تطبیق داده، حمایت از سوریه، حزب‌الله، حماس، ونزوئلا و مقاومت عراق را قطع کرده و رژیم‌های دست‌نشانده سعودی، عراق، اردن و مصر را در آغوش خواهند گرفت. به عبارت دیگر، سیاست "عقب راندن " ایران به نحوی طراحی شده بود که ایران را به اتحادیه سیاسی دوران پیش از سال 1979 (‌انقلاب 1357) باز گرداند.

 سیاست "عقب نشاندن " رژیم‌های منتخب و منتقد، و تحمیل رژیم‌های دست‌نشانده مطیع به کشور‌ها، در موردی دیگر در کودتای نظامی اخیر در هندوراس تجلی یافت. استفاده از فرماندهی عالی در ارتش هندوراس و پیوندهای دیرپای واشنگتن با الیگارشی محلی، که کنترل کنگره و دیوان عالی کشور را در اختیار دارد، این فرایند را تسهیل نموده و دیگر نیازی به دخالت مستقیم آمریکا نخواهد بود- همانگونه که این امر در مورد کودتاهای اخیر دیگر هم صادق است. بر عکس مورد هائیتی، که تفنگداران نیروی دریائی آمریکا، فقط یک دهه قبل، برای سرنگون کردن رئیس‌جمهور منتخب "برنارد آریستید " در آن دخالت کردند، و همچنین حمایت آشکار از کودتا علیه رئیس‌جمهور "هوگو چاوز " در سال 2002 و در موردی اخیر، که در سپتامبر 2008 کودتائی را علیه رئیس‌جمهور منتخب بولیوی، "اوو مورالس "، تامین بودجه و سرهم‌بندی کردند، شیوه دخالت در هندوراس چندان واضح نبود و این واقعیت به آنها اجازه داد تا به نحوی "قابل باور آن را انکار کنند. "

"ساختار حضور " و انگیزه آمریکا در رابطه با رئیس‌جمهور سرنگون شده هندوراس، "مانوئل سلایا "، کاملا قابل شناسائی است. آمریکا در طول یک مدت طولانی تاریخی، کل کادر افسری ارتش هندوراس را تربیت کرده، با آنها قاطی شده و به شدت در تمام سطوح ارشد افسران از طریق تماس‌های مشاوره‌ای روزانه و برنامه‌ریزی استراتژیک نفوذ کرده است. نهادهای اطلاعات نظامی پنتاگون، از طریق پایگاه نظامی خود در هندوراس، تماس‌های دوستانه‌ای برای پیاده کردن سیاست‌ها و دنبال کردن خط سیر حرکات سیاسی تمام بازیگران برقرار کرده است. از آنجائی که هندوراس به شدت دربند استعمار گرفتار است، به عنوان پایگاه مهمی برای دخالت نظامی آمریکا در منطقه مورد استفاده قرار گرفته است:

- کودتای پیروز سال 1954 مورد حمایت آمریکا علیه رئیس‌جمهور منتخب گواتمالا، "ژاکوب آربنز "، از هندوراس اعمال شد.
- در سال 1961، حمله تبعیدیان کوبائی به آن کشور که توسط آمریکا هدایت می‌شد، از هندوراس انجام گرفت.
- از سال 1981 تا 1989، آمریکا 20،000 مزدور "کُنترا " را در هندوراس تامین بودجه و آموزش داده و بدینوسیله آنها را برای حمله به حکومت منتخب "ساندنیست " نیکاراگوئه، در جوخه‌های مرگ سازمان داد.
- در عرض 7 سال اول حکومت چاوز، رژیم هندوراس متفق بسیار نزدیک واشنگتن علیه رژیم مردمی کاراکاس بوده است.

  واضح است که هیچ کودتای نظامی نه هرگز اتفاق افتاده و نه می‌توانست علیه رژیم‌های دست‌نشانده آمریکا در هندوراس پیروز شود. علت تغییر در سیاست آمریکا نسبت به هندوراس که در سال‌های 2008 ـ 2007 اتفاق افتاد و این زمانی بود که رئیس‌جمهور لیبرال، سلایا، بر آن شد روابط خود با ونزوئلا را بهبود بخشد تا بتواند از یارانه‌های سخاوتمندانه و کمک‌های خارجی کاراکاس به نفع کشورش استفاده کند. در نتیجه سلایا به اتحادیه "پتروکاریبه " پیوست. پتروکاریبه اتحادیه‌ای است متشکل از چند کشورهای آمریکای لاتین و کارائیب که توسط ونزوئلا تشکیل شده و نفت و گاز ارزان با اعتبارات بلند مدت برای رفع نیاز این کشور‌ها در اختیار آنها قرار می‌دهد. در همین اواخر، سلایا به اتحادیه "آلبا " (ALBA)پیوست. این هم یک اتحادیه محلی است که بانی آن رئیس‌جمهور چاوز است و برای ترویج و تشویق تجارت و سرمایه‌گذاری بیشتر در میان کشورهای عضو تشکیل شده است. این اتحادیه در مخالفت و رقابت با قرارداد تجارت آزاد منطقه‌ای به نام "آلکا " (ALCA) که مورد حمایت آمریکاست تشکیل شده است.

از زمانی که واشنگتن، ونزوئلا را یک تهدید و رقیبی برای سلطه خود در آمریکای لاتین معرفی کرد، پیوند سلایا با چاوز در مورد مسائل اقتصادی و انتقاد او از دخالت آمریکا، او را به هدف برنامه‌ریزان کودتا در آمریکا تبدیل کرد. آنها مشتاق آن بودند که سلایا را مثالی برای عبرت دیگران قرار دهند. آنها نگران دسترسی بی‌دغدغه خود به پایگاه‌های نظامی هندوراس، به عنوان سکوی سنتی خود برای دخالت در کشورهای منطقه بودند.

 

 

واشنگتن به اشتباه فرض کرد که کودتا در یک کشور کوچک آمریکای مرکزی، معروف به "جمهوری موز " (در واقع این کشور جمهوری موز اصلی است) باعث اعتراض قابل توجهی نخواهد شد. آنها بر این عقیده بودند که "عقب راندن " یک کشور در آمریکای مرکزی هشداری به دیگر کشورها و رژیم‌های مستقل در منطقه آمریکای مرکزی و کارائیب خواهد بود و به آنها نشان خواهد داد که اگر با ونزوئلا متحد شدند چه انتظاری باید داشته باشند.

مکانیسم انجام کودتا معروف و معلوم است. ارتش هندوراس رئیس‌جمهور سلایا را بازداشت کرد و به "کاستاریکا " تبعید کرد. سپس، الیگارشی یکی از افراد خود در کنگره را به عنوان "رئیس‌جمهور " موقت معرفی کرد و همکاران آنها در دیوان عالی کشور، ظاهری قانونی به آن دادند.
دول آمریکای لاتین، از چپ تا راست، این کودتا را محکوم کرده و خواستار ابقاء رئیس‌جمهور قانونی و منتخب کشور شدند. رئیس‌جمهور اوباما و وزیر خارجه‌اش، کلینتون، که نمی‌خواستند دست‌نشاندگان خود را از خود برانند، "خشونت " را به طور کلی محکوم کرده و خواستار "مذاکره " ما بین غاصبین قدرتمند و رئیس‌جمهور تضعیف شده در تبعید شدند. این حرکت، دقیقا بیانگر به رسمیت شناختن و مشروع دانستن ژنرال‌های هندوراس بعنوان طرف‌های مخاطب آمریکا بود.

 

پس از اینکه مجمع عمومی سازمان ملل این کودتا را محکوم کرد و به همراه "سازمان کشورهای آمریکائی " (OAS) تقاضای ابقاء سلایا را نمود، بالاخره اوباما و وزیر خارجه کلینتون سرنگون کردن سلایا را محکوم کردند ولی از "کودتا " خواندن کودتا خودداری کردند. در صورت کودتا خواندن آن، کمک سالیانه (80 میلیون دلاری) نظامی و کمک‌های اقتصادی به هندوراس، به موجب قانون به طور اتوماتیک به تعلیق در می‌آمد. در حالی که سلایا با سران کشورهای آمریکای لاتین ملاقات می‌کرد، رئیس‌جمهو اوباما و وزیر خارجه کلینتون او را به ملاقات با یک کارمند دون پایه حواله دادند تا بدین ترتیب از تضعیف متحدین خود در "خونتا "ی (حکومت نظامیان) هندوراس پرهیز کنند. تمام کشورهای عضو سازمان کشورهای آمریکائی سفرایی خود را از این کشور فراخواندند... بجز آمریکا که سفارت آن شروع به مذاکره با خونتا نمود تا بتوانند بفهمند که چگونه می‌توانند از بحرانی که هر دو را به طور فزاینده‌ای منزوی کرده - به خصوص در مقابل اخراج هندوراس از سازمان کشورهای آمریکائی ـ نجات یابند.

اینکه آیا سلایا در نهایت به مقام خود باز خواهد گشت یا اینکه خونتای مورد حمایت آمریکا برای مدت طولانی مقام ریاست جمهوری را در چنگ خود خواهد داشت، آنهم در حالی که اوباما و کلینتون در مورد بازگشت او به قدرت با تطویل مذاکرات کارشکنی می‌کنند، معلوم نیست، ولی مسئله مهم اینست که پیاده کردن سیاست "عقب راندن " هندوراس برای آمریکا هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ دیپلماتیک بسیار پر هزینه بوده است.

کودتای مورد حمایت آمریکا در هندوراس نشان داد که بر خلاف سال‌های دهه 1980 که رئیس‌جمهور رونالد ریگان به گرانادا حمله کرد و رئیس‌جمهور جورج بوش( پدر) به پاناما حمله کرد، اوضاع و شکل سیاسی آمریکا لاتین (و سایر نقاط جهان) به نحوی اساسی تغییر کرده است. در آن زمان، رژیم‌های نظامی و هوادار آمریکا در منطقه عموما دخالت‌های آمریکا را تایید کرده و با آن همکاری می‌کردند و چند تائی هم به نرمی اعتراض می‌کردند. ولی امروزه، چپ میانه و حتی رژیم‌های منتخب دستِ راستی با کودتای نظامی در هر کشوری مخالفت کرده، آن را تهدیدی بالقوه برای آینده خود می‌دانند.

 

با توجه به بحران اقتصادی و قطبی شدن اجتماعی موجود، که از اهمیت یکسان برخوردارند، آخرین چیزی که رژیم‌های موجود کشورها خواستار آنند اغتشاشات خونین محلی است که می‌تواند به سبب دخالت‌‌های عریان امپراطوری آمریکا بروز کند. و بالاخره، طبقات سرمایه‌دار در رژیم‌های چپِ میانه آمریکای لاتین خواستار ثبات هستند. چرا که در غیر این صورت، توازن قوا می‌تواند از طریق انتخابات (مانند انتخابات اخیر در پاناما و آرژانتین) تغییر یابد و رژیم‌های نظامی طرفدار آمریکا می‌توانند روابط فزاینده تجاری آنها با چین، خاورمیانه، ونزوئلا و بولیوی را تخریب کند.

استراتژی جهانی اوباما برای "عقب نشاندن " مخالفین، شامل ساختن پایگاه‌های موشکی تهاجمی در لهستان و جمهوری چک است که فاصله چندانی با مرز روسیه ندارند. در راستای همین سیاست، اوباما سخت در حال پذیرفتن اوکراین و گرجستان به عضویت در پیمان ناتو است، که فشار نظامی آمریکا را بر جبهه جنوبی روسیه افزایش خواهد داد. با استفاده از "نرمش " رئیس‌جمهور روسیه، "دیمتری مدوودف " (که پا جای پای میخائیل گورباچوف گذارده است)، واشنگتن توانسته است حق عبور نظامیان و تسلیحات آمریکائی را از طریق روسیه به جبهه افغانستان به دست آورده، تایید مسکو نسبت به اعمال تحریم‌های جدید علیه ایران را کسب کند، و به رسمیت شناختن رژیم دست‌نشانده آمریکا در بغداد و حمایت آن از جانب مسکو را فراهم کند. انتظار می‌رود که مقامات دفاعی روسیه رفتار خوش‌آمد گویانه مدودف را مورد سوال قرار دهند، آن هم زمانی که اوباما دست به اجرای برنامه خود برای نصب موشک‌های خود در فاصله 5 دقیقه‌ای مسکو زده است.

 

استراتژی اوباما برای "عقب‌نشاندن " رژیم‌های مخالف روی تجدید حیات سیاست توده‌ای دستِ راستی حساب می‌کند تا بتواند پافشاری مجدد بر سلطه آمریکا را "مشروعیت ببخشد ". در آرژانتین، در سراسر سال 2008، صدها هزار نفر از اقشار میانی و تحتانی طبقه متوسط در خیابان‌های آن کشور تحت رهبری انجمن ملاکین بزرگ ـ هوادار آمریکا ـ دست به تظاهرات زدند تا رژیم "چپ میانه " فرناندز را بی‌ثبات کنند. در بولیوی، صدها هزار دانشجو از طبقه متوسط، کسبه و تجار، زمین‌داران و اعضاء سازمان‌های غیر دولتی(NGO"s) در "سانتا کروز " و چهار ایالت ثروتمند دیگر که به شدت توسط سفیر آمریکا "گلدبرگ "، "بنیاد توسعه بین‌المللی " و "بنیاد ملی برای دموکراسی " حمایت مالی می‌شدند به خیابان‌ها ریختند، دست به تخریب و کشتار بیش از 30 سرخ‌پوست طرفدار رئیس‌جمهور "اوو مورالس " زدند تا او را سرنگون کنند. تظاهرات مشابه دستِ‌راستی‌ها در گذشته در ونزوئلا و اخیرا در هندوراس و ایران صورت گرفته است.

این نظریه که تظاهرات توده‌ای مردم مرفه که فریاد "دموکراسی " سر می‌دهند به تلاش‌های مورد حمایت آمریکا برای بی‌ثبات ‌سازی رژیم‌های منتخب مخالف آمریکا مشروعیت می‌بخشد، نظریه‌ای است که از طرف تبلیغات‌چی‌های کَلبی‌مسلک در رسانه‌های جمعی ابداع شده و ژورنالیست‌های آزاد و "مترقیِ " زودباور، که هیچ‌گاه پایگاه طبقاتی سیاست توده‌ای را نفهمیده‌اند، طوطی‌وار تکرار شده است.

 

کودتای هندوراس توسط آمریکا و تلاش‌های بی‌ثبات سازی در ایران که توسط آمریکا تامین مالی شده دارای نقاط اشتراک زیادی هستند. هر دو این اقدامات علیه فرایندهای دموکراتیکی انجام ‌شدند که طی آن، منتقدین سیاست‌های آمریکا، نیروهای اجتماعی طرفدار آمریکا را شکست دادند. با از دست دادن شانس "پیروزی در انتخابات "، مجریان سیاست "عقب‌نشاندن " اوباما در پی پیاده کردن "سیاست توده‌ای " فوق ارلمانی بر آمدند تا تلاش نخبگان را برای تصرف قدرت مشروعیت بخشند. این نخبگان در ایران روحانیون مخالف بودند و در هندوراس ژنرال‌ها و الیگارشی آن کشور.

در هر دو کشور هندوراس و ایران، اهداف سیاست خارجی واشنگتن یکسان بود: "عقب راندن " رژیم‌هائی که رهبران آنها قیمومیت آمریکا را رد کردند:

- در هندوراس، کودتا "درس عبرتی " بود برای کشورهای آمریکای مرکزی و کارائیب که از اردوی آمریکا خارج شده و به برنامه اتحاد و یکپارچگی اقتصادی به رهبری ونزوئلا می‌پیوندند. پیام اوباما به آنها بسیار واضح بود. چنین حرکاتی منتج به انتقام و خرابکاری کشور به رهبری آمریکا خواهد شد. واشنگتن، از طریق حمایت از کودتای نظامی، به تمام کشورهای آمریکای لاتین یادآوری نمود که آمریکا هنوز قادر است سیاست‌های خود را از طریق رهبران نظامی آمریکای لاتین به اجرا بگذارد؛ حتی اگر نیروهای مسلح‌اش در جنگ و اشغال کشورها در آسیا و خاورمیانه گرفتار باشند و اقتصادش در حال حاضر رو به افول باشد.

- به همین ترتیب در خاورمیانه نیز، بی‌ثبات کردن رژیم ایران توسط اوباما برای اینست که سوریه و سایر منتقدان سیاست امپریالیستی آمریکا را مرعوب نماید و به اسرائیل (و نهادهای قدرت صهیونیستی در آمریکا) اطمینان دهد که ایران در صدر لیست برنامه "عقب‌رانی " آمریکا قرار دارد.

 

 

سیاست‌های "عقب‌رانی " اوباما، از لحاظ بسیاری از جوانب مهم آن، مشابه اقدامات رئیس‌جمهور "رونالد ریگان " (89 ـ 1981) است. ریاست‌جمهوری اوباما، درست مانند ریاست جمهوری ریگان، درست در زمان عقب‌نشینی، افول قدرت و بالا گرفتن سیاست‌های ضد امپریالیستی اتفاق می‌افتد. ریگان با مسائل پس از شکست آمریکا در هند و چین، گسترش پیروزمند انقلابات ضد استعماری در جنوب آفریقا (به خصوص در آنگولا و موزامبیک)‌، انقلاب پیروز دموکراتیک در افغانستان و پیروزی انقلاب اجتماعی در نیکاراگوئه و حضور جنبش‌های انقلابی مهم در السالوادورو گواتمالا مواجه بود. ریگان نیز، مانند اوبامای امروز، دست به اجرای یک استراتژی نظامی جنایت‌بار زد تا این انقلابات و جنبش‌ها را عقب رانده و دشمنان امپراطوری آمریکا را تضعیف، بی‌ثبات و نابود کند.

اوباما نیز با یک سری از شرایط مخالفت‌آمیز در دوران پس از دولت بوش مواجه است: پیشرفت‌های دموکراتیک در سرتاسر آمریکای لاتین و پروژه‌های جدید برای اتحاد و یکپارچگی و طرد آمریکا؛ شکست‌ها و مات شدن‌ها در صحنه خاورمیانه و آسیای جنوبی؛ تجدید حیات و بالا گرفتن قدرت روسیه در جمهوری‌های سابق شوری؛ افول نفوذ آمریکا در تعهدات نظامی ناتو، و از دست دادن اعتبار سیاسی، اقتصادی، نظامی و دیپلماتیک در اثر رکود اقتصادی جهانی که حاصل سیاست‌های وال‌استریت و نیز جنگ‌های ناموفق و دیرپای منطقه‌ای است.

 

 

بر خلاف اوباما، سیاست "عقب راندن " رونالد ریگان در شرایط مناسب و مطلوبی صورت می‌گرفت. در افغانستان، ریگان حمایت تمامی جهان اسلام محافظه‌کار را جلب کرد و از طریق رهبران کلیدی قبایل و فئودال افغان علیه رژیم مورد حمایت شوروی، و رژیم رفُرمیست کابل که از حمایت جمعیت شهرها برخوردار بود، دست به عملیات زد. اوباما در موقعیتی کاملا بر عکس در افغانستان قرار دارد. اشغال نظامی این کشور با مخالفت اکثریت عظیم افغانها و اکثر جمعیت مسلمان آسیا مواجه شده است.

سیاست "عقب‌رانی " ریگان در آمریکای مرکزی، به خصوص حمله مزدوران "کُنترا "ی او به نیکاراگوئه از حمایت هندوراس و تمام دیکتاتوری‌های طرفدار آمریکا در آرژانتین، شیلی، بولیوی و برزیل، و همچنین دولت‌های غیر نظامی راست‌گرا در منطقه برخوردار بود. بر عکس، کودتای اوباما در هندوراس برای "عقب راندن " این کشور و سایرین با مخالفت رژیم‌های منتخب و دموکراتیک در سراسر منطقه و اتحادیه‌ای از رژیم‌های ملی‌گرای چپ‌گرا به رهبری ونزوئلا، و همچنین سازمان‌های اقتصادی و سیاسی منطقه که به شدت مخالف بازگشت سلطه آمریکا و دخالت‌های آن هستند مواجه گشته است. استراتژی "عقب‌رانی " اوباما با انزوای کامل در سرتاسر منطقه مواجه گشته است.

 

سیاست‌های اوباما برای "عقب نشاندن " مخالفین نمی‌تواند از سیاست اقتصادی "چماق بزرگ " برای جلب حمایت رژیم‌های موجود در خاورمیانه و آسیا استفاده کند. اکنون در کنار آمریکا، بازارهای آسیائی و سرمایه‌گذاری‌های خارجی چینی وجود دارند و به همراه آن، رکود عمیق اقتصادی آمریکا و عقب کشیدن بانک‌ها و شرکت‌های چند ملیتی آمریکا از سرمایه‌گذاری در کشورهای ماورا بحار راینز باید به حساب آورد. بر خلاف ریگان، اوباما نمی‌تواند هویج اقتصادی را با چماق نظامی ترکیب کند. اوباما باید به استفاده از نظامی‌گری پرهزینه و کمتر موثر اتکا کند، آن هم در زمانی که سایر کشورهای جهان نه علاقه و نه اراده لازم برای استفاده از نیروهای نظامی در منطقه‌ای دارند که نه تنها اهمیت اقتصادی زیادی ندارد بلکه کشورها به سادگی می‌توانند با امضاء توافقنامه‌های اقتصادی به آن بازارها دسترسی پیدا کنند.

استراتژی جهانی "عقب‌رانی " اوباما، همچون بومرنگ کمانه کرده، حتی در همان مراحل اولیه اجرایش، به سوی خود او بر گشته است. در افغانستان لشگر‌کشی عظیم و تهاجم توده‌ای به نقاط قوت "طالبان " به هیچ پیروزی نظامی و حتی مقابله نظامی منجر نشده است. طالبان دست از مقابله کشیده با جمعیت محلی قاطی شده و انتظار می‌رود که به جنگی مطول و نامتمرکز و درگیری‌های کوچک فرسایشی دست زند که هدف آن گرفتار نمودن چند هزار نیرو در دریائی از افغان‌های مخاصم، تحلیل بردن اقتصاد آمریکا و افزایش تلفات است که هیچ نتیجه‌ای نداشته و نهایتا صبر و تحمل مردم آمریکا را که اکنون در گرداب بیکاری فرو رفته و سطح زندگی آن به سرعت در حال سقوط است، به آزمایش گذارده و آنها را به ستوه آورد.

کودتائی که توسط ارتش هندوراس -که مورد حمایت آمریکاست- انجام گرفت تا همین حالا انزوای سیاسی و دیپلماتیک آمریکا در منطقه را تشدید کرده است. رژیم اوباما تنها کشور مهمی است که سفیر خود را در هندوراس حفظ کرده، تنها کشوری است که از "کودتا " خواندن تصرف نظامی قدرت، سرباز زده و تنها کشوری است که به کمک‌های اقتصادی و نظامی خود به این کشور ادامه می‌‌دهد. این وضعیت به جای اینکه نمادی از قدرت آمریکا برای مرعوب ساختن کشورهای همسایه هندوراس باشد، این نظریه را در میان کلیه کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی تقویت کرده است که واشنگتن سعی دارد به "ایام بد گذشته "، یعنی حمایت از رژیم‌های نظامی، غارت اقتصادی و انحصار کردن بازارها باز گردد.
آنچه که مشاوران سیاست خارجی اوباما قادر به درک آن نیستند اینست که آنها دیگر نمی‌تواند هیکل "خپل و گنده " خود را از نو جمع و جور کنند، اینکه آنها دیگر نمی‌توانند به ایام ریگان، بمباران یکجانبه عراق، یوگسلاوی و سومالی و غارت آمریکای لاتین در زمان (ریاست‌جمهوری) کلینتون باز گردند.

 

 

هیچ منطقه، اتحادیه و یا کشور مهمی از آمریکا در اشغال مسلحانه و استعماری کشورهای حاشیه‌ای مانند افغانستان و پاکستان و یا حتی کشورهای مهم مانند ایران پیروی نخواهد کرد؛ حتی اگر آنها به تحریم اقتصادی، جنگ‌های تبلیغاتی و تلاش‌های بی‌ثبات‌سازی آمریکا علیه ایران بپیوندند.

هیچ کشور آمریکای لاتین دیگر هیچ کودتای نظامی آمریکا علیه یک رئیس‌جمهور منتخب، حتی رژیم‌های پوپولیست ملی را، که از خطوط سیاسی و اقتصادی آمریکا عدول کنند، نمی‌پذیرد. وحشت فراوان و تنفر و انزجار از کودتاهای مورد حمایت آمریکا از خاطرات طبقاتی و سیاسی آمریکا لاتین سرچشمه می‌گیرد که کابوس‌های زمان دیکتاتورهای نظامی مورد حمایت آمریکا را بیاد می‌آورند.

تهاجم نظامی اوباما، استراتژی "عقب‌رانی " او برای بازیابی مجدد قدرت امپراطوری آمریکا، افول جمهوری آمریکا را تشدید کرده است. انزوای دولت او به طور فزاینده‌ای از اتکاء او به طرفداران سفت و سخت اسرائیل مشهود است که کابینه او و کنگره را پر کرده‌اند و همچنین از اتکاء او به کارشناس طرفدار اسرائیل در رسانه‌های جمعی معلوم است که استراتژی "عقب راندن " را با اشغال سرزمین فلسطین توسط اسرائیل و تهدید نظامی ایران مترادف می‌دانند.

استراتژی "عقب نشاندن " همچون بومرنگ کمانه کرده است: اوباما، بجای اینکه جایگاه امپراطوری را از نو تصرف کند، جمهوری آمریکا، و به همراه آن، مردم آمریکا را در گرداب فقر و بی‌نوائی و بی‌ثباتی فرو برده است.