5- تشخصیص ندادن امام حق هنگام تصمیم گیریهای سیاسی:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «کسی که بمیرد و امام خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی مرده است.» قطعاً منظور از شناخت امام، یک شناخت شناسنامهای نیست زیرا دشمنان امامان نیز امامان را به این معنا میشناختهاند، بلکه منظور این است که امام و رهبری را که قرار است در شرایط سخت و بحرانی او را هدایت کند، بشناسد؛ امامی که دستور خدا را درست تشخیص دهد و بتواند انسان را سالم از فتنه بیرون آورد.
چنین امامی در درجه اول خود پیامبران الهی بودهاند. قرآن کریم در سوره انبیا بعد از اینکه داستان بسیاری از انبیا را مطرح میکند، میفرماید :«و ما آنها را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند و به آنها انجام کارهای نیک و برپایی نماز و پرداخت زکات را الهام کردیم و آنها پرستشگران ما بودند.»( سوره انبیا، آیه 73) پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، این وظیفه بر عهده امامان معصوم علیهالسلام و در دوره غیبت و عدم دسترسی به ایشان، این وظیفه برعهده آن دسته از علمای دین است که اهل بصیرت و تقوا و دوری از هوای نفس و جاهطلبی باشند.
اما یکی از اقداماتی که مخالفان هدایت مردم و خصوصاً بنیامیه از همان ابتدا انجام میدادند، این بود که نهاد امامت و مرجعیت در دین را مشتبه سازند و کسانی را به عنوان پرچمداران این نهاد به مردم معرفی کنند که شایستگی آن را ندارند. لذاست که امیرالمؤمنین علیهالسلام، فتنه بنیامیه را «فتنه تاریک کور کننده» نامید. (نهجالبلاغه، خطبه93) در دوره معاویه، برخی از افراد بودند که با سوءاستفاده از عنوان عالم و فقیه، به ساختن احادیث دروغین و نسبت دادن آنها به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میپرداختند؛ افرادی، همانند ابوهریره یا ابوموسی اشعری. بدین ترتیب، بنیامیه در مقابل نهاد اصلی مرجعیت دین (یعنی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شاگردان ایشان)، مرجعیت دینی دروغین راه میاندازند و با تبلیغات فراوان سعی میکنند این عالمان دین فروش را که به خاطر دنیای خود هر سخنی را به دین نسبت میدهند به عنوان مراجع اصلی دین معرفی کنند. لذاست که امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا وقتی که میبیند، با چنین مرجعیت کاذبی، مردم به جای اینکه «شیعه علی» باشند «شیعه بنیامیه» شدهاند، میفهمد که آنها دیگر واقعاً دین ندارند، ولذا از بصیرت دینی آنها صرف نظر میکند، و آنها را صرفاً به وجدانشان ارجاع میدهد و میفرماید: «وای برشما ای شیعیان خاندانِ ابوسفیان! اگر دین ندارید و مسلمان نیستند، لااقل در دنیایتان آزاده باشید.»( بحارالانوار، ج 45، ص 51) این چنین است که وقتی مردم کوفه توصیههای مکرر امیرالمومنین- که اصرار داشت که در شرایط فتنه، رهبری حقیقی خود را پیدا کنید و از او تبعیت کنید (نهجالبلاغه، خطبههای 2و5و93 و154و187) گوش ندادند، امر به قدری بر آنها مشتبه شد که بدون اینکه متوجه بشوند، شیعة خاندان ابوسفیان شدند و مرجعیت صحیح دینی برای تصمیم گیری سیاسی خود را از دست دادند.
6- عدم بصیرت در شناختن مشکلات و انحرافات اصلی جامعه و عدم توجه به جریانهای کلی حق و باطل در جامعه:
در جامعه دینی تا زمانی که امام زمان علیهالسلام ظهور کند و حکومت عدل جهانی به طور کامل مستقر شود، همواره مشکلات و ظلم هایی وجود دارد. یکی از مسائل مهمی که بصیرت فراوانی میطلبد، این است که درک کنیم کدام مشکل مهمتر و اصلیتر است و در درجه اول باید با آن مبارزه کرد، و کدام مشکل اولویت کمتری دارد و فعلاً نباید ذهن خود را به آن معطوف کنیم. یکی از تلاشهای بنیامیه برای زمین زدن حق این بود که برخی از مشکلات کماهمیتتر را، که به هرحال در جامعه دینی وجود دارد، بسیار مورد تأکید قرار میدادند تا ذهنها از مشکلات اصلی منصرف شوند و آنها بتوانند به مقاصد خود دست یابند.
مثلاً در ابتدای حکومت حضرت علی علیهالسلام مهمترین مشکل، ساماندهی کلیت جامعه و خلع کردن دست ظالمانی همچون معاویه بود که با تجملگرایی و اسراف و سوءاستفاده از بیت المال، به انحراف جامعه شدت میبخشیدند. در چنین شرایطی معاویه با تبلیغات فراوان، اذهان مردم را به مسأله قتل عثمان و لزوم برگزاری دادگاهی برای محاکمه قاتلان عثمان منحرف میکند و به همین بهانه زمینه وقوع دو جنگ بزرگ (جنگ جمل و جنگ صفین) را پدید میآورد (همان ضرب المثل معروف «پیراهن عثمان را عَلَم کردن»). حضرت علی علیهالسلام به ملاحظات اجتماعی و سیاسی فراوان – مانند اینکه اصلاً خود مدعیان خونخواهی عثمان، در قتل او شریک بودهاند و اگر قرار است دادگاهی تشکیل شود، اول باید این مدعیان خونخواهی را دستگیر کند- نمیتواند یا فعلاً صلاح نمیبیند این دادگاه را برگزار کند و خطر وجود معاویه برای جامعه دینی را بسیار مهمتر از دادگاه عثمان میداند، اما معاویه دقیقاً از همین مسأله استفاده میکند و با بهانه اینکه دادگاه عثمان برگزار نشده، مردم را علیه حضرت امیر علیهالسلام میشوراند. این عدم بصیرتها وقتی در جامعه گسترش یابد و تشدید شود، موجب خواهد شد که بتدریج مردم در جایی هم که باید قیام کنند، قیام نکنند؛ لذا امام حسین علیهالسلام تذکر میدهد که:« آیا نمیبینند که به حق عمل نمیشود و جلوی باطل گرفته نمیشود؟» در حالی که در آن جامعه بسیاری از ظواهر دینی برقرار است.
در واقع، وقتی که افراد نتوانند اهم و مهم را تشخیص دهند، درزمانی که نباید علیه حکومت قیام کنند (مثلا درزمان علی علیهالسلام) به بهانهای فریبنده (پیراهن عثمان) قیام میکنند و در زمانی که باید قیام کنند و ولیّ خدا را یاری دهند (زمان یزید) قیام نمیکنند؛ چون متوجه نمیشوند که آنچه مهم است «جریان کلی حق» است نه خردهوقایعِ جنجالی. امام حسین علیهالسلام در جملات بالا تأکید میکند که الان شرایط به گونهای شده که اگر چه خردهمسائل صحیحی وجود دارد (نماز و روزه و حج برقرار است) اما جریان کلی جامعه (یعنی جریان یزید) جریان باطل است و این جریان، دنبال نابود کردن کلی حق است؛ و در مقابل، در زمان امام علی علیهالسلام جریان کلی جامعه (جریان حکومت علی علیهالسلام) جریان حقی است که دنبال تحقق عدالت و توحید درکل جامعه است ولو که در داخل همین حاکمیت، تخلفهایی صورت گرفته باشد(کشتن غیر قانونی عثمان). خلاصه اینکه وقتی افراد بصیرت خود را از دست بدهند که به جای تشخیص جریان کلی حق و باطل، به بررسی خرده وقایع و تمرکز روی آنها روی آورند و اهم و مهم را تشخیص ندهند، آنگاه عاشورا پدید میآید.
بدین ترتیب، امام حسین علیهالسلام در برابر بسیاری از افرادی که در این شرایط، گوشه عزلت انتخاب کرده، تصریح میکند که در چنین شرایطی کسی همچون من باید برای اصلاح این وضعیت بیبصیرتی جامعه قیام کند و کشته شود تا افراد بتوانند متوجه اهمیت جریان باطل بشوند و فلسفه قیام خود را چنین توضیح میدهد که: «من از روی خوشگذرانی و بوالهوسی قیام نکردم و دنبال فساد و خونریزی هم نبودم، من برای اینکه امت جدم را اصلاح کنم قیام کردم، میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره پدر و جدم رفتار کنم.» مخصوصاً به این جمله آخر دقت کنید: آیا در سیره پدر و جد ایشان، قیام علیه حکومت بود؟ خیر. پس آن سیرهای که ایشان میخواهد احیا کند، « آگاه کردن جامعه» (اصلاح امت) است؛ معروف و منکرهای اصلی و اسلام حقیقیِ توام با بصیرت را نشان دادن است؛ نشان دادن این است که مردم باید به بصیرت برسند.
این آن مساله بسیار مهمی است که میارزد کسی همچون امام حسین علیهالسلام و یارانش برای آن شهید شوند و اهل بیتش به اسارت روند. امام حسین علیهالسلام ارزش این بصیرتبخشی را بیش از ارزش جان خود و یاران خویش میداند و لذا جانش را برای آن فدا میکند. این است عظمت عاشورا. اگر افراد جامعه به بصیرت برسند آنگاه است که میتواند بین دوره ابوبکر و عمر، دوره عثمان، دوره جمل و صفین و نهروان، دوره معاویه و دوره یزید تفکیک کنند و در هر کدام به وظیفه خود عمل کنند.
این مسأله بصیرت و موقعیتسنجی، نه فقط ویژگی امام حسین علیهالسلام، بلکه یکی از ویژگیهای مهم تمامی عاشورائیان در مقایسه با سایر اقشار و حتی بزرگان جامعه است. لذاست که میبینم بسیاری از بزرگان و عالمان و فقیهان جامعه، همچون عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس، نمیتواند موقعیت درست و وظیفه درست را تشخیص دهند و حتی امام را به سکوت و کناره گیری دعوت میکنند، اما شخصیتی همچون زینب کبری که موقعیتشناس است، میفهمد که وظیفه اصلی وی همراه شدن با ولی خداست، نه توجیه آوردن برای انصراف ولیّ خدا. پس «بصیرت» فقط با «داشتن اطلاعات» به دست نمیآید، بلکه همان گونه برای رسیدن به تحلیل، بررسی وقایع ضرورت دارد، آنچه که ضرورتی بمراتب بیشتر دارد، این است که انسان تصمیم خود را گرفته باشد که همواره و تحت هر شرایطی از جریان کلی حق تبعیت کند ولو که فلسفه تمام خردهوقایع را نفهمد. لذا امام حسین علیهالسلام میفرماید: «عقل کامل نمیشود مگر با پیروی از حق».
7- براساس شایعهها و حدس و گمانها تصمیم گیری کردن:
شاید مهمترین واقعهای که فضای داخلی کوفه را از فضای حمایت از ولی خدا به فضای حمایت از یزیدیان تبدیل کرد، رسانههای شایعهساز بنیامیه و اعتماد کردن مردم به شایعات و حدس و گمانها بود. ابنزیاد وقتی خواست وارد شهر شود میدانست مردم نمیگذارند؛ لذا صورت خود را پوشاند و عدهای از افراد بیبصیرت که با هر حدس و گمانی اقدام میکنند، و یا شاید ایادیِ خود ابنزیاد فریاد برآوردند «این حسین بن علی است که به شهر ما آمده» و بقیه هم باور کردند و لذا نه تنها وی با ممانعتی مواجه نشد، بلکه براحتی تا کاخ حکومتی پیش رفت. همچنین وقتی ابنزیاد متوجه شد اغلب مردم با مسلم بن عقیل بیعت کرده اند، شایعه حمله لشکر شام را در جامعه پراکند. باز افراد به حدس و گمانها اکتفا کردند و بدون تحقیق، این شایعه را باور کردند و به جای اینکه از مسلم که با او بیعت کرده بودند کسب تکلیف کنند، به تدریج از پیرامون مسلم پراکنده شدند و حتی به عضویت لشکر ابن زیاد در آمدند. ابنزیاد هانی بن عروه را اسیر کرد و مورد ضرب و شتم قرار داد و افراد قبیله اش میخواستند به کاخ وی یورش برند و هانی را آزاد سازند، این بار به سخن یکی از بزرگانی که در خفا به لشکر دشمن پیوسته بودند (شریح قاضی) اعتماد کردند و فریب او را خوردند. آنها به جای اینکه در این شرایط بحرانی، باز از مسلم بن عقیل که نماینده امامشان (و البته دشمنشناس) بود تبعیت کنند، به سخنان بزرگان خوشسابقه اعتماد کردند و به همین گمان بسنده کردند و جبهه حق را تنها گذاشتند. چنین است که گسترش شایعه توسط دشمن واعتماد مردم به این شایعات بتدریج میتواند مردمی را که حامی حسین علیهالسلام بودند از پیرامون نماینده حسین علیهالسلام پراکنده کند و بتدریج با همین شایعات و با لشکر خیالی شام، لشکری واقعی از کوفیان پدید آورد که آماده جنگ با حسین علیهالسلام شوند.
8- درک نکردن مهمترین وظیفه و از دست دادن فرصت:
بسیاری هستند که از «خواصِ» طرفدار حق محسوب میشوند، هم حق را تشخیص میدهند و هم اجمالا حاضر به یاری و دفاع از حق هستند، اما مشکل مهمی دارند و آن این است که این قدر این پا و آن پا میکنند، و برای خود کار لازم و ضروری پیدا میکنند که فرصتها را از دست میدهند و زمانی متوجه میشوند و اقدام میکنند که دیگر فایدهای ندارد. تاریخ عاشورا افراد زیادی را با این وضعیت شاهد است. یکی از آنها «طرماح بن عُدی» است که در راه با امام برخورد میکند و دعوت امام را میپذیرد اما میگوید «من آذوقهای برای خانوادهام تهیه کردهام، بروم و آن را به آنها برسانم و برگردم.» میرود و وقتی برمیگردد که عاشورا به پایان رسیده است. مهمتر از وی، بسیاری از بزرگان کوفه هستند مانند سلیمان بن صرد خزاعی. وی از سران کوفه است که به امام نامه نوشته است. طبق یک نقل در آمدن به کربلا تعلل کرد (نقل دیگر این است که آن زمان در زندان ابن زیاد بوده) و بعد از مشاهده شهادت عاشوراییان و اسارت اهل بیت خونش به جوش آمد و همراه با چند صد نفر دیگر از کوفیانِ پشیمان، قیام توابین را به راه انداختند و علیه ابنزیاد و یزید قیام کردند و نهایتا همگی کشته شدند، اما خون همه آنها ارزش خون یکی از یاران امام را نداشت و با اینکه تعدادشان چند برابر یاران امام بود در تاریخ تاثیری نداشتند. اگر در لحظه تصمیمگیری در دفاع از حق تعلل کنیم، حتی یک روز سکوت ما ممکن است به شهادت امام و یارانش منجر شود و توبه و قیام ما هم دیگر سودی ندارد.
9- از ولیّ خدا جلو نیفتادن:
همانگونه که تعلل در تبعیت از ولیّ خدا، به ضرر دینِ انسان تمام میشود، جلو افتادن از او نیز به نابودی دین آدمی منجر میگردد. قرآن کریم میفرماید:«ای کسانی که ایمان آورده اید، جلوتر از خدا و رسول حرکت نکنید و تقوا پیشه کنید» (سوره حجرات، آیه 1) در زیارت جامعه کبیره نیز میخوانیم: «کسی که از شما جلو افتاد، دینش نابود میشود و کسی که عقب ماند، هلاک میشود و تنها کسی که همراه شما بود به مقصد میرسد». برخی از شیعیان ادعای ولایتمداری میکنند، اما به خیال خود چنان طرفدار ولایتند که از ولیّ خدا هم جلو میزنند و لذا دین خود را نابود میسازند. وقتی امام حسن علیهالسلام به این نتیجه رسید که باید صلح کند، عدهای از همین شیعیان براو شوریدند و او را نعوذ بالله «ذلیل کننده مسلمانان» خطاب کردند. یادمان باشد که دشمن در میان لشکر امام حسن علیهالسلام نیروهای نفوذی دارد که در وقت مناسب شعارهای تند علیه معاویه بدهند تا به این بهانه خیمه امام حسن علیهالسلام را غارت و ایشان را زخمی کنند.
اما عاشورائیان این حقیقت را خوب درک میکردند: وقتی در شب عاشورا شمر نزدیک خیمهها آمد و اهانت کرد، یکی از اصحاب که میخواست او را با تیر بزند، از امام خود پیشی نگرفت، بلکه از ایشان کسب اجازه کرد و وقتی امام اجازه نداد، تبعیت کرد. در روز عاشورا، با اینکه میدان نبرد بود، بازهم تک تک اصحاب برای ورود در میدان از امام اذن میگرفتند. چرا؟ چرا ائمه همیشه اصرار داشتند تا دشمن جنگ را شروع نکند، آنها شروع کننده نباشند؟ چرا حضرت علی علیهالسلام با اینکه اصحاب جمل آنهمه فتنه درشهر بصره مرتکب شده بودند باز هم آنها را به بازگشت و توبه دعوت میکرد و افراد خود را به صبر فرامیخواند.
بسیاری از افراد میگفتند مگر نمی بینی آنها علیه حکومت حق شورش کردهاند و چه جسارتها به دین خدا مرتکب شدهاند؟ آخر چقدر صبر کنیم؟ شاید یکی از علتهایش این بود که حضرت میفهمید اگر جنگ جمل آغاز شود و در این جنگ چند هزار نفر از اهل بصره کشته شوند، دیگر فرزندان و اقوام و خویشان این کشتهشدگان بغض اهل بیت و مسیر اصلی دین را همواره در دل خواهند پرورد.
ایشان درک میکرد که اگر از نیروهای وی کشته شود، از نسل آنها مسلمانانی عاشق پدید میآیند، اما کشتههای دشمن بذر کینه میپاشد و لذا بود که تا میتوانست سعی کرد جنگ و یکسره کردن کار را عقب بیندازد و تا دشمن حمله نکرده بود، حمله را آغاز نکرد. در هر صورت اگر ولیّ خدا ما را به صبر دعوت کند نباید از او جلو بیفتیم که جلو افتادن از او نیز به هلاکت دین ما منجر خواهد شد.
جمع بندی: در شرایط فتنه چگونه تصمیم گیری کنیم؟
چنانکه گفتیم امام حسین علیهالسلام چراغ هدایت است و باید بتوانیم با این چراغ هدایت، وضعیت خود را در فتنهها مشخص کنیم. از آنچه گذشت معلوم میشود که برای اینکه بتوانیم در شرایط فتنه درست تصمیم گیری کنیم باید کارهای زیر را انجام دهیم:
1- تقوای الهی را در تمامی مسائل تا حد توان خود رعایت کنیم، از لقمه حرام و هرکار حرام دیگری همواره بپرهیزیم.
2- دین را در تمامی زندگی خود جدی بگیریم و فقط حاشیهای در کنار کارهایمان نباشد. آخرت را جدی بگیریم و بدانیم همه کارها( نه فقط نماز و روزه) در آخرت ما مؤثر است.
3- رهبر حقیقی و صحیح خود را بشناسیم و بدانیم که درحقیقت زیر پرچم چه کسی سینه میزنیم. اسلام شناسی که هم اهل بصیرت باشد و هم اهل تقوی بیابیم و تصمیمهای سیاسی خود را با او بسنجیم و در عین حال به هر آدم خوش سابقهای اعتماد نکنیم و سابقه خوب برخی از بزرگان این گمان را در ما پدید نیاورد که آنها همیشه راه حق را میروند.
4- دنبال کسب بصیرت باشیم و بدانیم مهمترین نکته بصیرت این است که به جای تمرکز برخرده وقایع، جریانات کلی جامعه را بررسی کنیم و برآیند رفتارها را بسنجیم؛ به تعبیر دیگر تنها برخی از شعارها یا برخی از رفتارها را معیار قضاوت خود نسازیم و به شایعات اعتماد نکنیم، بلکه بکوشیم با یک جمع بندی کلی دریابیم که هر جریانی در مجموع دنبال چه خواستههایی است و یا اینکه در مجموع چه گروههایی از پیروزی این جریان یا آن جریان خشنود میشوند و نفع میبرند.
5- در مسیرحق و در تبعیت از حق، صبر و استقامت داشته باشیم و به یاد داشته باشیم که برای اینکه انسان زیانکار نشود، قرآن کریم ایمان و عمل صالح را به تنهایی کافی نمیداند، بلکه یک پیوند اجتماعی بین مؤمنان که دائماً همدیگر را به صبر و به پیروی از حق دعوت میکنند نیز لازم میشمرد:«به نام خداوند بخشنده مهربان، قسم به زمانه که انسان در زیان است، مگر کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و یکدیگر را به حق سفارش نمودند و یکدیگر را به صبر توصیه کردند.»(سوره عصر) سعی کنیم کسانی همچون «همسر زهیر» در کنار خویش داشتهباشیم که وقتی دعوت ولیّ خدا به ما برسد و ما دچار تردید باشیم، به ما نهیب بزند که: «فرزند رسول خدا تو را به سوی خویش میخواند و تردید میکنی؟» تا بلکه ما هم از اصحاب عاشورا شویم. همچنین از ولیّ خدا جلو نیفتیم: اگر ما را به قیام خواند، حرکت کنیم و اگر دستور صبر و سکوت داد، صبوری ورزیم؛ و به این خیال باطل نیفتیم که با جلو افتادن از او، راه را برای او باز میکنیم!
6- در مسیر حرکت خویش، وجود شیطان را جدی بگیریم. شیطان، از زاویهای که ما اور ا نمیبینیم، ما را میبیند؛ و برای ما در جایی که حسابش را نکردهایم برنامه دارد: «ای فرزندان آدم! شیطان شما را به فتنه نیندازد... که او و افرادش شما را از آن جایی میبینند که شما او را نمیبینید.» ( سوره اعراف، آیه 27) یعنی جایی که شما فکر نمیکنید او در آنجا حضور داشته باشد دقیقاً از همانجا برنامهریزی را آغاز میکند و در عین حال قسم خورده است که همه را گمراه کند، (سوره حجر، آیه 39) او دشمن جدی است که برای گمراه کردن ما برنامه دارد و ماییم که باید متوجه او باشیم، از او غفلت نکینم، دشمن خود را کوچک نشمریم. این دشمن بقدری خطرناک است که به ما توصیه شده فقط در قبال وسوسههای شیاطین- که ممکن است آشکارا (در قالب انسان) یا پنهان (به صورت جن) به سراغ ما بیایند- به «رب ناس» و «ملک ناس» و «اله ناس» پناه ببریم؛ (سوره ناس)؛ درحالی که برای کل مشکلات عالم و کل بدیها و ضررهایی که از مخلوقات ممکن است دامن ما را بگیرد، خواه از سنخ تاریکیها و ظلمات باشد، خواه از سنخ جادو و کارهای عجیب و غریب ناشناخته، و خواه از سنخ بدخواهی حسودان و دشمنان و بدخواهان، پناه بردن به «رب الفلق» کافی است.( سوره فلق) اگر دقت کنیم که ربوبیت این همه مردم با نژادها، رنگها، سلیقه ها، خواستهها وباورهای متفاوت کاری پس عظیمتر و پیچیدهتر از ربوبیت یک سپیده صبحگاهی (فلق) است، در مییابیم که وسوسه وسوسهگرانی که به طور نهانی در دل ما وسوسه میکنند، چقدر خطرناکتر از تمامی مشکلاتی است که در تمام عالم گرفتار میشویم. یادمان باشد زیانکارترین انسانها کسانیاند که خودشان هم نمیدانند اشتباه میکنند: «بگو آیا به تو خبر بدهم که چه کسانی زیانکارترین افرادند؟ آنهایی که نتیجه تلاششان در زندگی دنیا گم میشود و خود میپندارند که بهترین کارها را انجام میدهند.»( سوره کهف آیات 103 و 104) علت این شدت زیانکاری هم این است که: «آنها ولایت و سرپرستی جامعه را از راهی غیر از آنچه خداوند معرفی کرده است،جستجو میکنند.»( سوره کهف، آیه102)و در حقیقت مشکل آنها این است که «حقیقتاً تسلیم خدا نبودند(کفر ورزیدند) و آیات خداوند و فرستادههای خداوند را جدی نگرفتند.» (سوره کهف، آیه 106)
* نشریه فرهنگی- تحلیلی راه
حسین سوزنچی