فتنه آزمایش سخت و تکان دهنده‌ای است که افراد خالص و صادق را از افرادی که چنان خلوص و صداقتی ندارند جدا می‌کند. خدا صریحاً می‌فرماید: «آیا مردم گمان کردند که همین که بگویند ایمان آوردیم، آنها را رها می‌کنیم و آنها را به آزمایشها و فتنه‌های مختلف گرفتار نمی‌کنیم؟ چنین نیست، بلکه قطعاً کسانی که قبل از ایشان بودند [وچنین ادعایی کردند] را دچار فتنه‌ها ساختیم تا معلوم شود که چه کسانی راست می‌گویند و چه کسانی دروغ می‌گویند...»

این ابتلائات بقدری در جامعه دینی پیش می‌آید و افراد را به گمراهی می‌کشاند که حضرت امیر علیه‌السلام در این باره می‌فرماید« هیچ یک از شما نگویید که خدایا من از اینکه گرفتار فتنه شوم به توپناه می‌برم؛ چون هیچکس نیست مگر اینکه گرفتار فتنه می‌شود، پس اگر کسی می‌خواهد به خدا پناه ببرد، از «گمراهی‌های فتنه» به خدا پناه برد.» (‌نهج‌البلاغه، حکمت 93)

وقتی فتنه‌ای در جامعه می‌آید بسیاری از کسانی که در دینداری خود بصیرت پیدا نکرده‌اند یا حاضر به استقامت در راه دین خدا نیستند، چنان می‌لغزند که دنیا و آخرتشان را با هم از دست می‌دهند: «برخی از مردم هستند که خدا را فقط در حالتهای خاص عبادت می‌کنند، پس اگر خیری به آنها برسد [=خداپرستی به نفع دنیوی آنها بیانجامد] دلش آرام می‌گیرد و دلخوش می‌شود، اما اگر فتنه‌ و رنج و محنتی به آنها برسد، کاملاً‌ زیرورو می‌شود و هم در دنیا و هم در آخرت زیان می‌کند، که این زیان آشکار است.» (سوره حج آیه 11) برای همین است که حضرت امیر علیه‌السلام می‌فرمایند: «عَلَم دین را کسی نمی‌تواند حمل کند مگر اینکه هم اهل بصیرت باشد، هم اهل صبر و استقامت و هم آگاه از جایگاه حق و حقیقت.» ( ‌نهج‌البلاغه، خطبه 173)

ما غالباً تصور می‌کنیم که انسان یا باید خودش اهل بصیرت باشد یا اینکه از کسی تبعیت کند: اما چنین نیست، بلکه آنچه دین از ما خواسته است این است که هم اهل بصیرت باشیم و هم اهل تبعیت: «‌ای پیامبر، بگو این راه من است که من و کسانی که از من "تبعیت" می‌کنند، فقط روی "بصیرت" عمل می‌کنیم، وخداوند از هرگونه نقصی منزه است و من کس دیگری را شریک خداوند در انجام کارها نمی‌دانم.» (سوره یوسف آیه 8).

این کمبود« تابعان بصیر» است که کمر پیامبر را می‌شکند. از پیامبر اکرم نقل شده است که« سوره هود مرا پیر کرد زیرا این سوره مشتمل بر این آیه است: « آنگونه که خدا به تو دستور داده، صبر و استقامت داشته باش و کسانی که با تو همراهند نیز همین گونه باید باشند.» (آیه 112) با توجه به اینکه تعبیر«آن گونه که خدا به تو دستور داده، صبر و استقامت داشته باش» در سوره شوری (آیه 15) نیز آمده است، معلوم می‌شود آنچه که در سوره هود بوده و پیامبر را پیر کرده است جمله دوم است یعنی اینکه «کسانی که همراه و پیرو پیامبرند نیز باید این گونه باشند» و پیامبر چون با کمبود چنین انسانهایی مواجه است پیر می‌شود.

چگونگی فتنه‌آمیز بودن واقعه عاشورا

آیا واقعاً در حادثه عاشورا تشخیص سخت بود؟ امام حسین علیه‌السلام با آن سوابق درخشان در مقابل یزید با آن همه پلیدی‌های واضح قرار گرفته است. آیا تشخیص حق و باطل سخت است؟ اگر مسأله را از این زاویه نگاه کنیم، تشخیص حق و باطل سخت نیست؛ اما مسأله به همین جا ختم نمی‌شود. اگر مسأله به همین وضوح بود، چرا اکثریت جامعه به جای اینکه از امام حسین علیه‌السلام طرفداری کند، به لشکر یزید رفت! در روایتی از امام سجاد علیه‌السلام در مورد لشکر عمر سعد نقل شده است که «کل یتقرب الی الله بدمه» (امالی صدوق، ص374) یعنی لشکر عمر سعد ادعا می‌کرد به قصد تقرب به خدا به کشتن امام حسین علیه‌السلام روی آورده‌اند».

خود عمر سعد وقتی به لشکرش فرمان حمله می‌دهد چنین تعبیر می‌کند: «ای لشکر خدا سوار شوید و به شما بهشت را بشارت می‌دهم». این سخنان نشان می‌دهد مسأله به این وضوحی که ما گمان می‌کنیم نبوده است.
گفتیم برای اینکه عمق فاجعه را بهتر درک کنیم تا بتوانیم با الهام‌گیری از قیام امام حسین علیه‌السلام از فتنه‌های زمان خود سالم بیرون برویم، باید تحلیل خود از عاشورا عمیقتر ‌کنیم. تردیدی نیست که حادثه عاشورا قیامی علیه ظلم بود. و پرده از روی ظلم ظالمان برداشت. اما ظلمی که در این حادثه وجود داشت و امام حسین علیه‌السلام آن را افشا کرد، فقط ظلم یزید نبود، بلکه ظالمهای دیگری در این عرصه هستند که پیچیدگی‌های بیشتری دارند. یکی از آنها عمربن سعد است. اگر سوابق وی را بررسی کنیم دچار تعجب خواهیم شد. پدر وی (سعد بن ابی‌الوقاص) از مجاهدان زمان پیامبر اکرم بوده است که بعداً‌ درفتوحات اسلامی نیز سوابق درخشانی داشته است. اما در زمان عثمان وی خانه‌نشین می‌شود و در زمان حضرت امیر نیز به خانه نشینی ادامه می‌دهد، نه با علی علیه‌السلام بیعت می‌کند و نه با اصحاب جمل یا معاویه. مدعی است که وقتی جنگ بین مسلمانان درمی‌گیرد، انسان باید کنج عبادت و گوشه عزلت بگیرد و فرزندش نیز همین سبک زندگی را پیش می‌گیرد. عمر سعد نیز در همه این جنگها خود را کنار می‌کشد و چهره مقدس و عابد و زاهدی در میان جامعه دارد: چه می‌شود کسی که این چنین از ورود در جنگ بین مسلمانان ابا دارد و چنین چهره مقدسی داشته، فرمانده قاتلان امام حسین علیه‌السلام می‌شود؟

شمر بن ذی‌الجوشن سوابق درخشان‌تری دارد. او از اصحاب حضرت علی علیه‌السلام، و جزء فرماندهان سپاه امیرالمؤمنین در جنگ صفین است. چگونه ممکن است انسانی از مجاهدان و فرماندهان امام علی علیه‌السلام باشد اما قاتل امام حسین علیه‌السلام شود؟

سوابق «شبث بن ربعی» درخشنده‌تر است. او نه تنها از فرماندهان حضرت علی علیه‌السلام در جنگ صفین بوده است، بلکه جزء آن دسته از سران کوفه است که به امام حسین علیه‌السلام نامه نوشتند و از او برای آمدن به کوفه دعوت کردند و مردم را به این کار تشویق نمودند. این شخص با آمدن مسلم بن عقیل به کوفه با وی بیعت می‌کند اما با آمدن عبیدالله بن زیاد تغییر موضع می‌دهد و در پراکندن افراد از گرد مسلم نقش موثری داشته و نهایتا در عاشورا جزء فرماندهان سپاه عمر سعد قرار می‌گیرد. واقعاً چگونه می‌شود کسی که تا حدود یک ماه قبل طرفدار شدید امام حسین علیه‌السلام و پدرش است، جزء قاتلان ایشان قرار می‌گیرد؟ شبهه ناشی از وجود این افراد بقدری شدید است که یکی از رجزهای علی اکبر به عنوان یکی از اصحاب با بصیرت امام حسین علیه‌السلام چنین است:

انا علی بن حسین بن علی
نحن و بیت الله اولی بالنبی
من شبث ذاک و من الشمر الذی
اضربکم بالسیف حتی یلتوی...
من علی فرزند حسین بن علی هستم.
 قسم به بیت الله، که ما به پیامبر نزدیکتریم
از این شبث و آن شمر که
من همه را با شمشیرم خواهم زد تا زمانی که شمیشیرم از کار بیفتد.

اکنون کم کم عمق این فتنه آشکار می‌شود: یعنی ممکن است برخی از خواصِ طرفدار حق با سوابقی چنین درخشان آنچنان بلغزند. اما هنوز سؤالی مهم برای انسان باقی است: می‌توان قبول کرد که سران قوم روی هوای نفس وجاه طلبی و قدرت طلبی به یزیدیان پیوستند، اما مردم چرا؟ به فرض که یزیدیان بتوانند کسانی همچون عمر سعد، شمر و شبث را با تطمیع و تهدید بخرند؛ اما فسق و انحراف یزید که بسیار آشکار است، چرا مردم عادی فریب خوردند؟ چرا عده‌ای در حقانیت حسین علیه‌السلام و ظلم یزید شک کردند، و چرا علیه کسی همچون حسین علیه‌السلام و به نفع کسی همچون یزید دست به شمشیر بردند؟

انحراف یک شبه حاصل نشده است. از رحلت پیامبر تا حادثه عاشورا بیش از نیم قرن گذشته است. انحرافی که بعد از رحلت پیامبر بتدریج حاصل شد بسیار کوچکتر و مخفی‌تر بود و اگر افراد آن موقع انحراف را تشخیص می‌دادند، جامعه به اینجا نمی‌کشید که انحراف کسی مثل یزید را نتوانند تشخیص دهند. همیشه انحرافهای عظیم از انحرافات کوچک آغاز می‌شود. مسأله مهم این است: حضرت علی علیه‌السلام، که همه جهانیان امروزه وی را اسوه عدالت در عالم می‌دانند، در زمان حکومت 5 ساله اش در درون جامعه دینی گرفتار سه جنگ عظیم داخلی شد و این سه جنگ همگی به بهانة «ظلم حکومت علی علیه‌السلام» برپا شد؛ یعنی مردمی که در این جنگها علیه علی علیه‌السلام آمدند- جدای از سران آنها که خودشان حقیقت را می‌دانستند- گمان می‌کردند که علی علیه‌السلام مرتکب ظلم شده است و ظالم است و گناهکار است و صلاحیت حکومت برجامعه اسلامی را ندارد.
اینجاست که اگر جامعه‌ای، عدالت علی علیه‌السلام را نتواند درست درک کند و علی علیه‌السلام را مصداق«حاکم ظالم» قلمداد کند، و یا گمان کند امام حسن علیه‌السلام با اینکه آدم خوبی است، اما به درد حکومت‌داری نمی‌خورد، و بهتر است کسی مثل معاویه حکومت را به دست بگیرد؛ طبیعی است که این روند انحرافی به جایی خواهد رسید که در دفاع از یزید، دستش را به خون امثال امام حسین علیه‌السلام آغشته خواهد کرد.

واقعاً این مسأله ساده‌ای نیست که مردم یک شهر چنان اصرار بر حمایت از ولیّ خدا داشته باشند که هزاران نفر نامه بنویسند و از ایشان دعوت برای قیام و جهاد کنند و حدود 18 هزار نفر هم با نماینده ایشان بیعت کنند، اما بسیاری از آنها وقتی ولیّ خدا قیامش را شروع کرد، نه تنها سکوت نکنند بلکه علیه او دست به شمشیر ببرند و در لشکر دشمن وی- دشمنی که خود آنها از امام برای جنگیدن با وی دعوت کرده بودند- قرار بگیرند. چه عواملی موجب بروز چنین فتنه‌ها و لغزشهایی می‌شود. اگر نتوانیم علت اشتباهات آن جامعه اسلامی را درست تحلیل کنیم، بعید نیست که ما هم همان اشتباهات را به نحو دیگری تکرار کنیم و اگر امام زمان قیام کرد بجای اینکه در لشکر حسین علیه‌السلام باشیم چشم باز کنیم و خود را در لشکر عمر سعد بیابیم. مروری بر حوادث عاشورا و سخنان امام حسین علیه‌السلام در این زمینه می‌تواند برخی از مهمترین این عوامل را معلوم کند:

1-    اعتماد کورکورانه به بزرگان و شخصیتهای معروف جامعه و اکتفا به سابقه درخشان افراد:

یکی از اشتباهاتی که در جوامع دینی زیاد تکرار می‌شود این خطاست که انسانها گمان می‌کنند اگر کسی در دوره‌ای از عمرش انسان خیلی خوبی بود، اهل ایثار و فداکاری وسایرصفات عالی بود، دیگر امکان ندارد آدم بدی شود و از روی جاه‌طلبی کاری انجام دهد، در حالی که قرآن کریم حکایات متعددی از انسانهایی را مطرح کرده یک زمان انسانهایی بسیار خوبی بودند و بعدها لغزیدند و در زمرة بدترین انسانها قرار گرفتند. در زمان امام حسین علیه‌السلام، افرادی که قبلا سابقة خوبی داشتند، همچون عمرسعد، شبث بن ربعی، یا شریح قاضی، و در مقیاس بزرگتر و معروفتر افرادی مانند طلحه، زبیر، ابوهریره، ابوموسی اشعری و... در میان طرفداران حکومت بنی‌امیه و مخالفان اهل بیت علیهم‌السلام قرار گرفتند و وجود آنها، عده‌ای را که حق را براساس شخصیتها می‌سنجیدند به اشتباه انداخت. لذاست که امام حسین علیه‌السلام در یکی خطبه هایی که در مکه ایراد می‌کند، تصریح می‌کند که: «ای مردم، از آنچه که خداوند بدان اولیای خود را پند داده، پند گیرید، مانند بد گفتن خدا از علمای یهود آنجا که می‌فرماید: "چرا عالمان ربانی و دانشمندانشان آنان را از سخنان گناه آلود و حرام خواری شان باز نمی‌دارند؛ راستی که بدکاری می‌کنند" ونیز فرموده است: "آن عده از بنی‌اسرائیل که کفر ورزیدند، بر زبان داود و عیسی بن مریم لعنت شدند، این بدان سبب بود که آنان پیامبرانشان را نافرمانی کردند و همواره از حدود خدا تجاوز می‌کردند، و هرگز از کارهای ناپسندی که انجام می‌دادند، باز نمی‌ایستادند. براستی کارهایی که انجام می‌دادند، بد بود." »(تحف العقول، ص 238) اینکه امام حسین علیه‌السلام ما را به عبرت گرفتن از پاره‌ای از بزرگان یهود که به گفتن سخنان گناه آلود و حرام‌خواری افتادند دعوت می‌کند، یعنی برخی از بزرگان جامعه اسلامی نیز ممکن است چنین شوند و ما را نیز به گمراهی بکشانند.

2-    جدی نگرفتن دین در تمامی زندگی و دین را در حاشیه زندگی قرار دادن:
بسیاری از افراد هستند که دلشان می‌خواهد هر کاری دوست دارند، انجام دهند و البته در کنار همه خواسته‌هایشان سرگرمی‌ای به اسم دین و معنویت هم داشته باشند. دین برای آنها امری است که بعضی وقتها با آن یک احساس معنویتی بکنند و بس؛ و قرار نیست که دین را خیلی جدی بگیرند و در برنامه ریزی‌های زندگی شان اصل و محور قرار دهند. به تعبیری که قبلاً از آیه 11 سوره حج نقل کردیم اینها تا وقتی که دین بر مدار خواسته‌های آنهاست، دیندارند، اما تا دینداری روال عادی و دلخواه آنها را به هم بزند و قرار باشد یک ضرر ظاهری را تحمل کنند، دیگر دینداری را برنمی‌تابند. مشکل آنها این است که حقیقتاً آخرت را باور ندارند و تمام مسائل را در دنیا خلاصه می‌کنند، لذا هشدارهای دین را خیلی جدی نمی‌گیرند و در برنامه ریزی‌های خود، دین را صرفاً در حاشیه قرار می‌دهند. چنین انسانهایی ابتدا بدشان نمی‌آید که کسی مثل امام حسین علیه‌السلام به جای یزید، حاکم جامعه اسلامی شود، اما اگر ببینند آمدن امام حسین علیه‌السلام دردسرساز است ولی حکومت یزید به آنها پول و مقام می‌دهد حاضرند دعوت خود از حسین علیه‌السلام را فراموش کنند و حتی با او بجنگند. لذاست که امام حسین علیه‌السلام می‌فرماید: « مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است، وقتی که به امتحانات سخت مبتلا شوند معلوم می‌شود که دینداران واقعی اندکند.» مهم این است که ما در شرایط آسایش و در پیشامدهای عادی زندگی دین را جدی بگیریم تا در شرایط فتنه نیز بتوانیم دیندار بمانیم و از حسین علیه‌السلام دفاع کنیم.

این مسأله ابعاد پیچیده دیگری نیز دارد. برخی گمان می‌کنند دین را در زندگی جدی می‌گیرند، اما جایگاه دین را صرفا با معادلات دنیوی می‌سنجند و پیروزی دین را فقط در پیروزی‌های دنیوی قلمداد می‌کنند و اینها نیز در هنگام دشواری پایشان می‌لغزد. نمونه بارز چنین اشخاصی در واقعه کربلا، شخصی به نام عبیدالله بن حر است. امام حسین علیه‌السلام در مسیر خود از وی دعوت می‌کند که به امام بپیوندند، اما او بهانه می‌آورد و می‌گوید: «بعید می‌دانم یاری کسی همچو من برای شما سودی داشته باشد، ولی اگر می‌خواهید اسب تیز رویی دارم که اگر موقعیت خطر پیش آید هیچ اسبی به گرد آن نمی‌رسد» او مسأله را فقط یک جنگ نظامی می‌بیند که شاید لازم شود امام فرار کند! و مؤثر بودن را فقط مؤثر بودن در جنگ نظامی قلمداد می‌کند و نمی‌داند که تأثیر اصلی این قیام تأثیر شهادت امام و یارانش است نه پیروزی یا شکست ظاهری.

3-    حرامخواری و بی‌تقوایی در زندگی:
کسی که در زندگی عادی خود تقوا را رعایت نمی‌کند و چندان دغدغه حلال و حرام را ندارد و در صورتی که لازم شود، حاضر است لقمه حرام بخورد و از راه حرام (دزدی، رشوه خواری، کم فروشی، غش در معامله و فریب دادن دیگران، نپرداختن حق دیگران و...) به منفعتی برسد، زمینه را برای ورود و تسلط شیطان بر خویش آماده می‌سازد و چنین کسی، حتی اگر مدعی دوستی امام حسین علیه‌السلام باشد و برای او نامه بنویسد، وقتی که امام حسین علیه‌السلام در میدان مبارزه حاضر شود، چون به خاطر بی‌تقوایی، چشم باطن خود را کور کرده است، دیگر امامِ خود را نادیده می‌گیرد و حتی حاضر به کشتن او می‌شود. لذا یکی از مطالبی که امام حسین علیه‌السلام در روز عاشورا خطاب به لشکر عمرسعد می‌فرماید، این است که: «می‌دانید چرا به قتل من اقدام می‌کنید؟ چون شکمهایتان از حرام پر شده است و...»

4-    ایستادن در مقابل ولیّ خدا و بی‌اعتنایی به نصیحتهای او:
اولیای خدا از طرفی بشدت دغدغه هدایت مردم را دارند، از طرفی از کم‌ظرفیتی مخاطبان خود آگاهند و غالباً با مردم بسیار مدارا می‌کنند و ملاحظه آنها را می‌کنند. حضرت زهرا سلام الله علیها در خطبه فدکیه می‌فرمایند: « چرا از علی رویگردانید؟ آیا می‌ترسید بر شما سخت بگیرد؟

سوگند به خدا که اگر کار در دست او باشد شتر جامعه را چنان به نرمی به آبشخورش رساند که این شتر نه خسته شود و نه رنجی بیند.» کثرت مدارای اولیای خدا با مردم گاه موجب می‌شود که امر بر عده‌ای مشتبه ‌شود و خیال ‌کنند وظیفه ولیّ خدا این است که از مردم تبعیت کند. در دوره حضرت امیر علیه‌السلام ایشان بقدری در وقایع مختلف (مانند جریان حکمیت و...) با مردم مدارا کرد و اجازه داد که آنها اشتباه کنند (برای اینکه خودشان متوجه حقیقت شوند) که امر بر عده‌ای مشتبه شد تا حدی که خود حضرت امیر علیه‌السلام از مردم خود گلایه می‌کند که به قدری با شما مدارا کردم و شما گستاخی را به حدی رساندید که «دیروز امیر شما بودم و امروز مأمور شما شده ام» (‌نهج‌البلاغه، خطبه 208)

اما نکته مهم این است که امام باز هم به خاطر هدایت جامعه است که با مردم مدارا می‌کند و به سخن آنها عمل می‌کند، نه اینکه وظیفه‌ داشته باشد از هر اشتباهی تبعیت کند. در اینجاست که آزمایش الهی جدی می‌شود: اگر ولیّ خدا در زمانی موظف باشد به حرف مردم گوش ندهد، مردمی که عادت کرده‌اند در مقابل ولی خدا بایستند، نمی‌توانند تحمل کنند و به جنگ با او روی خواهند آورد! در حادثه عاشورا بسیاری از افرادی که در سپاه عمر سعد بودند و حتی خود عمر سعد، به قصد جنگیدن و کشتن امام از منزل بیرون نیامدند؛ بلکه آمدند تا به خیال خودشان بین امام و یزید صلح برقرار کنند؛ گمان می‌کردند همان گونه که پدرشان را در جنگ صفین مجبور به پذیرش حکمیت کردند، یا برادرشان را مجبور به صلح کردند، این بار هم می‌توانند امام حسین علیه‌السلام را  به تسلیم شدن وادار سازند؛ یعنی مدارای اولیای خدا، آنها را جسور کرده بودند و می‌خواستند ولیّ خدا آن گونه که نظر و خواسته آنهاست عمل کند، نه آن گونه که خود تشخیص می‌دهد. وقتی امام خواسته ناحق آنها را قبول کرد و تشخیص داد که دیگر اینجا محل مدارا نیست، آن روحیه جسارت کردن در مقابل ولی خدا، در آنها شدت یافت تا حدی که کاملاً آنها را کور و کر کرد و حاضر به کشتن امام حسین علیه‌السلام شدند. برخی انسانها راه انحراف را کم کم طی می‌کنند اما وقتی کسی در مقابل ولی خدا بایستد و ادب را در مقابل او حفظ نکند و با نصیحتهای او هدایت نشود و به جای آن به مسخره کردن ولی خدا بپردازد، انحراف او به شکل سقوط آزاد خواهد بود، یعنی با چنان شدتی منحرف می‌شود که دیگر امیدی به بازگشت او نیست. لذا عمر سعد که به قصد اصلاح امام[!] می‌رفت، ولی در مقابل نصیحتهای امام بی‌ادبی کرد (گفت اگر «گندم» ری را نخورم «جو» ری را خواهم خورد) چنان در مسیر سقوط افتاد که روز عاشورا به کشتن امام افتخار می‌کرد؛ اما شخصی مثل حر بن یزید ریاحی با اینکه از ابتدا امام شناس نبود (نامه‌ای به امام ننوشته بود) و حتی قصد جلوگیری از حرکت امام را داشت، اما چون هنوز ادب خود را حفظ کرده بود و در مقابل نصیحتهای امام، به مسخره کردن روی نیاورد، (در پاسخ امام که فرمود«مادرت به عزایت بنشیند» به امام عرض کرد: چون مادر شما حضرت زهراست نمی‌توانم جواب شما را بدهم)، در آخر هدایت شد.