مواضع آقای شهبازی
در دهمین انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران به میرحسین موسوی رأی میدهم. این امر از یادداشت و مصاحبهای که پیش از اعلام نامزدی ایشان منتشر شد، و مواضع من پس از آن، شفاف و روشن بوده است.
به میرحسین موسوی رأی میدهم زیرا او را شایستهترین دولتمرد تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی ایران، دولتمرد محبوب و مورد حمایت و علاقه خاص امام خمینی (ره) و مدیر توانمند کشور در دوران جنگ هشت ساله تحمیلی، میدانم. به میرحسین موسوی رأی میدهم زیرا او را تنها کسی میدانم که میتواند به وضع اسفناک کنونی پایان دهد. میرحسین موسوی، اکنون، بیست سال پس از پایان دوره هشت ساله صدارتش (1360- 1368)، انبوهی دانش و تجربه اندوخته که او را در مقامی بس فراتر از آن زمان جای میدهد.
روشن است که این اعلام حمایت به معنی تأیید مطلق هر آنچه در دوره ریاست جمهوری مهندس موسوی رخ دهد نخواهد بود. این حق من، و حق هر شهروند ایرانی، است که در زمان خود نظرات خویش را درباره انتصابها و سیاستها، هر چند انتقادآمیز و تلخ، بیان کند. این حق من و حق هر شهروند ایرانی است که در میانه یا پایان ریاست جمهوری میرحسین موسوی درباره کارنامه او داوری کنند و به آن نمره دهند. با تمامی وجود آرزومندم که در این آزمون بزرگ و تاریخی میرحسین موسوی با بالاترین نمره موفق شود. اگر چنین شود نام او در زمره بزرگترین دولتمردان مصلح تاریخ معاصر جهان اسلام، در ردیف نظامالملک دکن و محمد کوپرولو و امیرکبیر، ثبت خواهد شد.
بیش از این درباره مهندس موسوی سخن نمیگویم و به کسانی میپردازم که میپرسند چرا از موضع چهار سال پیش خود به سود احمدینژاد، در زمان انتخابات نهم ریاست جمهوری، عدول کردهام. این امر نارضایتی شدیدی را در میان گروهی از دوستان و علاقمندان و خوانندگان کتابهایم برانگیخته است. ایمیلها و گفتگوهای تلفنی مکرر در این روزها با برخی دوستان بیانگر این امر است. گویاترین نمونه ایمیل زیر است:
نامهای به استاد شهبازی
بسمه تعالی
جناب آقای عبدالله شهبازی
باسلام؛ نامه ای که خدمت شما تقدیم می گردد، گفتگوی صمیمانه تعدادی دانشجو و افراد فرهنگی است که همیشه دنبال ردیابی مطالب ونوشته های شما بودهاند، کسانی که پس از فیلترشدن سایت شما باز هم به این طرف و آن طرف می زدند تا بتوانند از نوشته ها ونظرات شما مطلع شوند.
شخصیّتهای متفکّر و اندیشمند و غرب شناس همیشه برای ما منبع انرژی و دریافت اطلاعات خوب وکارآمد هستند. شخصیّت شما نیز مثل آنان یادآور یک مجاهد صادق وشجاع بود.
باورما این بود که شما می توانید در نقاط عطف مهم شاخص و میزان خوبی برای تشخیص حق از باطل باشید.
جناب آقای شهبازی، حتماً شما هم باور دارید که شکستن باور شاگردی نسبت به استادی، مریدی نسبت به مرادش و از همین سری نسبت ها به بدترین وجه میتواند به انسان صدمه واردکند، صدماتی که به هیچوجه و با هیچ مرهمی جبرانپذیر نخواهد بود. جمع ما نیز پس از چرخش 180 درجه ای شما نسبت به اصولی که همیشه بر آن پافشاری می کردید همین حال را پیداکرده اند.
جناب آقای شهبازی، جمع ما در پی تتبّع و تحقیق درباره کاندیداهای انتخاباتی منتظر نظرات صادقانه شما بود. امّا متأسفانه با دیدن مطالب شما درسایت وجابجاییهایی که در چند روز اخیر در تیتر مطالب رخ داد، بی نهایت متأثر و متأسف شدیم که فی الواقع یکی از مردان صادق در ذهنمان شکست. عملکرد کاملاً با عرض معذرت منافقانه و ناصادقانه شما دل همه ما را آزرد به گونه ای که حتماً هیچ یک از ما نمیتوانست با هیچ توجیهی آب رفته را به جوی بازگرداند.
آقای شهبازی مثال زدنی ما، حالا دیگر جز یک فرد نان به نرخ روزخور جلوه دیگری در ذهن ما ندارد. برای ما مهم نیست که چه کسی طرفدار کدام کاندیدا باشد، به هرحال از نظر ما برنده اصلی نظام جمهوری اسلامی ایران است که می تواند پس از 30 سال با شورآفرینی مردم را به صحنه انتخابات بکشاند.
کسی که ادعای مورّخ بودن دارد، کسی که ادعای انسان طراز اوّل جامعه بودن دارد ، کسی که مدّعی مبارزه با دزدان و مفاسد آنان است، چگونه است که اکنون طرفداری خود را از همه کسانی اعلام می دارد که روزی در حسرت برده شدن نام آنان و افشای عملکردشان بوده است؛ یا نکند میخواهید بگویید کسی که پرونده همه زیر بغل اوست از این جریانات اطلاع ندارد یا اساساً آنچه را که بچههای دانشآموز میدانند. ضرب المثل مردم در وقت مواجهه با یادآوری نام این آقایان چیست؟ [مافیایی که مردم] بازبان طنز وخنده از آن یاد میکنند وجودندارد؟ مردم می گویند دم خروس را باورکنیم یا قسم روباه را؟
خوب است کمی با مردم همراه می شدید. مطمئناً آن وقت می دانستید که مردم هم از شما شجاعترند هم حافظه بهتری دارند، هم نان را به نرخ روز نمیخورند و هم طرفداریشان از فردی خاص به دلیل تأمین منافع شخصیشان نیست.
درخاتمه به شما توصیه می کنیم درنحوه عمل خود تجدیدنظر کنید. حیف است باور جوانانی که به شما اطمینان داشتهاند اینگونه خرد شود و به زمین بریزد. شما میتوانید طرفدار هرکسی باشید، امّا لطفاً مردم را ابله نپندارید. فکر نکنید که نمی توانند رگههای نفاق را تشخیص دهند. برعکس شما مردم به راحتی رگههای فراماسونری و روشنفکری و وابستگی را به خوبی تشخیص میدهند.
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال
والسلام
متن فوق با تعارفات اغراقآمیز آغاز میشود و با اهانتهای شدید پایان مییابد. این متن شاید کسی را که به دنبال رابطه «مرید و مرادی» بوده، و در این راه کوشیده، به «حفظ مریدهایش» وسوسه کند، و متأسفانه در حوزهها و محافل فرهنگی ما این رویه کارایی نیز داشته، ولی من هیچگاه نه به دنبال ایجاد رابطه «مراد و مریدی» با کسی بوده نه حتی به چنین چیزی اندیشیدهام. اگر کسانی چنین تلقی داشتهاند، باید توجه کنند که این «مرید» است که باید از «مراد» تبعیت کند نه به عکس. قطعاً من از آنان نیستم که اجازه دهم «مریدان» ادارهام کنند. تحلیلها و تحقیقات من، از نیمه دهه 1360، سالها پیش از ظهور پدیدهای به نام احمدینژاد، در فضای سیاسی ایران منتشر میشد یا به دست مسئولان میرسید و در سیاستگذاریها مؤثر بود؛ از آغاز هدفی مشخص را، با روشهایی روشن، دنبال میکردم و مکرر نسبت به افراط و تفریطها و برداشتهای یکسویه از تحقیقاتم هشدار میدادم. این رویه را در مقدمه کتاب زرسالاران میتوان دید؛ آنجا که به تجلیل از یهودیان ثروتمندی چون امیل پرر و والتر راتنو یا پارسیانی چون گشتاسب شاه نریمان پرداختهام. نوشتم:
به دلیل پیوند زرسالاران یهودی و پارسی با دو گروه دینی فوق، برای پیشگیری از هرگونه سوءتفاهم محتمل تأکید میکنم که نگارنده هیچگونه پیشداوری ضد یهودی و ضد پارسی ندارد. غرض عرضه نتایج پژوهشی است که، به گمان من، جایگاهی اساسی در تبیین تحولات تاریخ معاصر ایران دارد و بدون آن نمیتوان به تصویری روشن و واقعگرایانه از فرایند بغرنج تطور جامعه ایرانی در دوران معاصر رسید... در دانشهای اجتماعی، رابطه میان هویت جمعی و هویت فردی انسان مسئله بسیار بغرنجی است و مرز قاطعی را برای تفکیک دامنه تأثیر و تأثر این دو نمی توان یافت. شناخت این رابطه سطحی نگری و تعمیمهای مطلق گرایانه را برنمی تابد. کسانی که در تحلیل اجتماعی و تاریخی به هویت های جمعی دل می بندند و میکوشند پدیدههای انسانی را در قالب مفاهیم کلی، چون تعلق های طبقاتی و حتی فرهنگی- تمدنی، خلاصه کنند لاجرم با انبوهی از استثنائات مواجه می شوند که ناقض احکام عام و از پیشی است. بدینسان، در تحلیل نهایی تنها میتوان از گرایشهای عام سخن گفت نه از احکام مطلق و تغییرناپذیر.
اینجانب به هویت مستقل فردی انسان بهمثابه موجودی آزاد و دارای قدرت و جسارت کاوش و سنجش و گزینش، صرفنظر از تعلقهای جمعی او، باور دارم و هیچگاه منظورم از کاربرد مفاهیم کلی و عام چون غربی، شرقی، مسلمان، مسیحی، جدیدالاسلام، زرسالاری، الیگارشی، یهودی، پارسی، و غیره و غیره نفی این آزادی و استقلال نیست. در این پژوهش نمونه های متعدد خواهیم یافت که فرد راه مستقلی را در پیش گرفته که معارض با سنن و منافع جمع عامی است که به آن تعلق دارد. یک نمونه کهن در یهودیت، عنان بن داوود، بنیانگذار فرقه قرائی (سده دوم هجری/ هشتم میلادی)، است که خود به خاندان رش گلوتا، یعنی "شاهزادگان داوودی" یهود، تعلق داشت و برادرزاده سلیمان بن حسدای، "شاه داوودی" یهودیان زمان خود، بود. او راه ستیز سخت با الیگارشی حاخامی را در پیش گرفت. با نمونههای جدید این پدیده نیز آشنا خواهیم شد. به عنوان مثال، در جلد دوّم درباره اسپینوزای یهودی، اندیشمند نامدار سده هفدهم میلادی، و تعارض او با الیگارشی یهودی آمستردام سخن گفتهام و در جلد سوّم درباره ستیز مجتمع مالی فرانسوی کردی موبیلیه با روچیلدها سخن خواهم گفت. در رأس کردی موبیلیه امیل پرر قرار داشت. پرر یهودی است و به یک خاندان نامدار یهودی تعلق دارد. نمونه دیگر، والتر راتنو، وزیر خارجه آلمان (1922) است. راتنو سیاستی معارض با مشی الیگارشی زرسالار غرب در پیش گرفت و به این دلیل به قتل رسید. راتنو نیز یهودی بود و به یک خاندان ثروتمند یهودی تعلق داشت. پدرش بنیانگذار کمپانی معروف AEG است و وی پس از مرگ پدر ریاست این مجتمع مهم صنعتی آلمان را به دست داشت.
در مورد پارسیان هند و زرتشتیان ایران نیز چنین است. گ. ک. نریمان یک نمونه گویاست که با او آشنا خواهیم داشت. به یاد داشته باشیم که نریمان از تبار دختری ملا کاووس و ملا فیروز پارسی است که در اواخر سده هیجدهم و اوایل سده نوزدهم در پیوند با دستگاه کمپانی هند شرقی بریتانیا تکاپویی مرموز در رابطه با ایران داشتند. نگارنده ضرور می داند احترام کامل خود را به تمامی یهودیان و زرتشتیان آزاداندیش و جویای حقیقت ابراز دارد و یاد گشتاسب نریمان دانشمند فقید پارسی را، که نمادی برجسته و آموزنده از حقیقتجویی و آزاداندیشی نظری بود، گرامی دارد.
داوری فوق در مورد جدیدالاسلام ها نیز صادق است. در این کتاب درباره یهودیان مخفی به کرات سخن گفته ام و درباره فرقه های یهودی مخفی، چون مارانوها در اسپانیا و پرتغال، دونمه ها در عثمانی و فرانکیست ها در اروپای شرقی و مرکزی توضیح داده ام. معهذا، در مقابلِ یهودیت مخفی، یعنی گروش ظاهری و هدفمند گروهی از یهودیان به دین دیگر (بهطور عمده مسیحیت و اسلام) با حفظ پنهان پیوندهای یهودی، پدیده گروش واقعی یهودیان به سایر ادیان را نیز بیان داشتهام و نمونه های متعددی از آن را شرح داده ام. برای پیشگیری از هرگونه سوءتفاهم و برداشت سطحی و عامیانه تأکید می کنم هرچند یهودیت مخفی یک واقعیت مهم تاریخی است که به درستی باید مورد توجه قرار گیرد، ولی این بدان معنا نیست که هر جدیدالاسلامی یهودی مخفی است. در متن کتاب از یهودیانی چون مخیریق و اسود راعی یاد کرده ام که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) به اسلام گرویدند و در جنگ با کفار به شهادت رسیدند. [1]
در حوزه سیاست نیز، برخلاف تلقی نویسندگان نامه فوق، هیچگاه «نان به نرخ روز» نخوردهام؛ نه در دوره حکومت پهلوی نه پس از انقلاب. ولی تحولات بزرگ در حوزه اندیشه و نظر و در نگاهم به زندگی رخ داده است که آن را طبیعی هر انسان دارای فکر و روان زنده و پویا میدانم. جمود و تصلب در قالبهای لایتغیر نظری، که ایدئولوژی مارکسیسم تنها یک نمود آن بود، بزرگترین آفت اندیشه است. در طول زندگی، از نوجوانی تا امروز که 54 سالهام، آموختم که از «ایمان» به انگارههای متصلب «ایدئولوژیک» به «باور» به یافتههای برخاسته از کاوش دقیق و جامع نظری برسم. «ایمان» در حوزه معنویت جا دارد نه در حوزه اندیشه و پژوهش. میتوان به خداوند «ایمان» داشت ولی نمیتوان در حوزه اندیشه و پژوهش اجتماعی و سیاسی و تاریخی «مؤمن» بود. در این کاربرد، «ایمان» به معنی «یقین قطعی» است نه بیش از آن؛ که این نیز میتواند به تبع یافتهها و تحولات جدید نظری فرو ریزد.
اگر میخواستم «نان به نرخ روز» بخورم زمان حکومت پهلوی نیز میتوانستم؛ و تعجب نکنید اگر بگویم در سی ساله اخیر نیز حال و روزم بهتر میبود. برخی کسان را میشناسم که مانند من رنج زندان و سلول انفرادی و شلاق را نچشیدند و بهعکس در دوران دانشجویی منبع ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت حکومت پهلوی) بودند و پس از انقلاب به مقامات عالی، از ریاست دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، که زمانی دانشجوی آن بودم، تا معاونت وزیر و حتی وزارت و معاونت رئیسجمهور رسیدند. در سه دهه اخیر نیز جایگاهم بهگونهای بود که میتوانستم با «نفاق»، به تعبیر نویسندگان نامه یا «خودفروشی» به تعبیر خودم، راهی دیگر دنبال کنم و سرنوشت دنیوی دیگر داشته باشم. اما، اگر چنین میکردم، این نبودم که امروز هستم.
«ادعای مورخ بودن» نداشتم؛ مورخ و محقق هستم! میتوان بر نظراتم خرده گرفت و نپذیرفت و مردود شمرد ولی نمیتوان منکر شد که بخش عمده عمر خویش را در پژوهش تاریخی گذرانیدهام؛ با کمترین اجر مادی و حتی به ازای از دست دادن امکانات مادی خویش، و حتی به بهای درافتادن با کانونهای قدرتمندی که تحقیقاتم را برای منافع خود خطرناک میدیدند. عبدالله شهبازی مورخ است نه «مدعی مورخ بودن» همانگونه که نمیتوان منکر مورخ بودن سایر مورخین شد؛ هر کس و با هر دیدگاه!
«ادعای انسان طراز اوّل جامعه بودن» را هیچگاه نداشتم. زندگی شخصی و اجتماعیام سرشار از خلل و رنج بوده؛ نه خودشیفتگی داشتهام نه خود را از دیگران برتر دیدهام. این را کسانی گواهی میدهند که مرا از نزدیک میشناسند.
«مدعی مبارزه با دزدان»، یعنی مبارزه با کانونهای فساد، بوده و هستم. در این راه کوشیدهام و خواهم کوشید؛ موسوی رئیسجمهور باشد، احمدینژاد یا هر کس دیگر. در این راه مصائبی بزرگ متحمل شدهام بهعکس کسانی که با به دست گرفتن «پرچم عدالتخواهی» به قدرت و ثروت و مقامات عالی رسیدند و در برابر سیل هجمهها و تهمتهای خردکننده مرا تنها گذاشتند. یکی از دلایل رأی ندادن به احمدینژاد، و کانونی که با حربههای به شدت غیردینی و غیراخلاقی از احمدینژاد حمایت میکند، همین است. منظورم خودشیفتگانی است که تمامی آنچه را که در نامه فوق به من نسبت داده شده در شخصیتشان متبلور میبینم؛ و اینک کارشان به جایی رسیده که خود را، نعوذبالله، علی (ع) و حسین (ع) و چهرههایی چون میرحسین موسوی را «طلحه و زبیر» و حتی «یزید» میخوانند. اینان همان کساناند که پالیزدار بیچاره را به «فرافکنی» متهم کردند، که گویا برای نپرداختن تعهدات بانکی به «افشاگری» دست زده زیرا ظاهراً راههای معمول و مرسوم در جامعه امروزی ایران مانند زدوبند و رشوه و اعمال نفوذ برای حلوفصل این امور به روی او بسته بود، ولی اینک احمدینژاد را «فرافکن» نمیدانند؛ کسی که برای چند روز ریاست بیشتر هیچ خدایی را بنده نیست؛ با شماهای آماری آنچنانی خود را مضحکه همگان کرده، و کانونهای حامیاش، که اصلا و ابدا «تشنه قدرت» نیستند و فقط «شیفتگانی» هستند که میخواهند از اریکه «خدمت» به زیر کشیده نشوند، با دروغ و تهمتهای زشت و روشهای اقتدارگرایانه و نئوفاشیستی ایران را به سوی جنگ داخلی پیش میبرند. منظور از تشبیه انتخابات دهم به جنگهای حق و باطل در صدر اسلام، در سخنرانی معروف 6 خرداد 1388 حسین شریعتمداری در اصفهان، [2] همین حوادثی نبود که امروز رخ میدهد؟ آیا از همان زمان مقدمات کودتای انتخاباتی، با روشهایی کاملاً مشابه با روشهای حزب نازی آلمان در دهه 1930، تدارک نمیشد؟ زمانی سعید امامی در یکی از سخنرانیهایش از «دوستان نئونازی» خود سخن گفت که هولوکاست را انکار میکنند. این «دوستان نئونازی» سعید امامی همان طراحان همایش «هولوکاست» نیستند؟ کسانی که حتی یک برگ پیشینه صهیونیسمپژوهی و یهودپژوهی در کارنامهشان نیست، مقام و منصب و شهرتی نداشتند، ولی ناگهان روزنامه والاستریت ژورنال، ارگان بانکداران یهودی نیویورک که با هر کس مصاحبه نمیکند، با ایشان مصاحبه میکند و به ایدئولوگ دولت احمدینژاد در حوزه صهیونیسم بدل میشوند؟! بسیار فاصله است میان صهیونیسمشناسی و صهیونیسمستیزی راستین با نئونازیسم. سالها پیش در مقاله «سعید امامی و دوستان نئونازی او» شرح دادم که نازیسم و صهیونیسم زاده یک کانوناند و این خاستگاه واحد را تبیین کردم. [*] به راستی، تحرکات فاشیستی سالهای اخیر در ایران، که با بلوای هولوکاست همزمان است، و حتی شعارنویسی گسترده بر دیوارها به سود هیتلر، که در یادداشت 19 اردیبهشت 1386 در سایت خود مطرح کردم، [3] از سوی کدام کانون است؟ آیا مملکت وزارت اطلاعات ندارد و دستگاهی نیست که بتواند این شعارنویسان را شناسایی کند؟
دوستان!
باور کنید، چه بپذیرید چه نه، من به عنوان کارشناس این حوزه، که ظاهراً مورد قبول شما نیز بوده، مدتهاست به این باور رسیدهام که دستهای مرموزی میکوشد ایران را، حداقل در تبلیغات، به کاریکاتوری از آلمان هیتلری بدل کند؛ و حداکثر اینکه در دور دوّم حکومت احمدینژاد ماجراجوییهای نظامی مدهشی را رقم زند. مشاوران «نئونازی» از کجا سردرآوردهاند؟ چرا آقای احمدینژاد در مصاحبه معروف خود با مایک والاس، خبرنگار معروف یهودی- آمریکایی، در پاسخ به این گفته او که «تعدادی از بهترین دوستان» احمدینژاد یهودی هستند، تکذیب نمیکند و به تعبیر دیگر بر این گفته او صحه میگذارد؟ این «بهترین دوستان یهودی» احمدینژاد چه کسانی هستند؟ [**] پنجشنبه 26 مهر 1386 در دفترچه یادداشتهای روزانهام چنین نوشتم:
مایکل لدین کتابی منتشر کرده با نام «بمب ساعتی ایرانیان». فؤاد عجمی، اندیشمند نومحافظهکار و استاد روابط بینالملل در دانشگاه جان هاپکینز، در تبلیغ کتاب نوشته است: «کتاب مایکل لدین قساوت تئوکراسی رادیکال و سوداهای ماوراء مرزهای آن را آشکار میکند. پس از انتشار کتاب لدین توهمات درباره ایران از میان خواهد رفت.» بوش از جنگ جهانی سوّم سخن گفته و تونی بلر فضای جهان را شبیه به زمان ظهور فاشیسم در آلمان و این بار توسط ایران توصیف کرده.
تحلیل من [عبدالله شهبازی] درست است که سخنرانی احمدینژاد در دانشگاه کلمبیا برنامه بود برای بزرگ کردن احمدینژاد و معرفی او به جهان به عنوان هیتلر جدید. ساختن چهره جهانی از احمدینژاد برنامهریزی شده است و مقدمه جنگ منطقهای یا جهانی. جرئت نمیکنم این تحلیل را منتشر کنم. رئیس دانشگاه کلمبیا به احمدینژاد اینطور توهین کرد:Mr. President, you exhibit all the signs of a petty and cruel dictator...
[آقای رئیسجمهور، شما تمامی علائم یک دیکتاتور حقیر و بیرحم را از خود بروز دادید...]
من ادعاهای مهدی خزعلی درباره تبار یهودی احمدینژاد را مستند نمیدانم و به آن اعتنا نمیکنم و حتی طرح این مسائل از سوی وی را مشکوک و هدفمند میدانم بهویژه که خزعلی ابتدا باید توضیح دهد بهرغم تمکن فراوان مالی خود و خانوادهاش، به عنوان فرزند یک آیتالله سرشناس، چرا دارای صاحبخانه یهودی بوده و هست. [4] ولی برخی حامیان احمدینژاد برایم مسئله هستند: از محمدعلی رامین، که یک شبه و با مصاحبه والاستریت ژورنال ناگهان ایدئولوگ صهیونیسمستیزی در جمهوری اسلامی ایران شد تا حسین شریعتمداری و روحالله حسینیان که برای سوق دادن ایران به سوی جنگ داخلی و برانداختن نظام جمهوری اسلامی به جدّ میکوشند. این دو تنها نیستند. شبکه قدرتمند و متنفذ و ثروتمندی حامی احمدینژاد است که فلاحیان و حسینیان و علم الهدی (امام جمعه مشهد) از گردانندگان آناند و روزنامه کیهان و سایت «رجانیوز» سخنگوی آن. مواضع شریعتمداری، که انتخابات دهم را به جنگهای حق و باطل در صدر اسلام و میرحسین موسوی را به طلحه و زبیر و یزید تشبیه میکند، و سخنان حسینیان که همان مقایسه را میکند و حرکتهای غیراخلاقی و تحریکآمیز احمدینژاد در مناظرههای تلویزیونی را «افشاگری علوی و اباذری» میخواند، [5] بیانگر تلاش این کانون برای خونین کردن اختلافات و تعارضهای سیاسی در ایران و از این طریق برافروختن جنگ داخلی است. آنان مدتی است زمزمه آشوبهای خیابانی را با پیامک تکثیر میکنند. این روش تازه نیست. کانون فوق سالهاست، از زمان حوادث کوی دانشگاه و قتلهای زنجیرهای، استراتژی تبدیل اختلافات جناحهای سیاسی درون ایران به تعارضات خونین و جنگ داخلی را پیش میبرند.
این تحلیل تازه به ذهن من نرسیده. سالهاست این فرایند را با دقت پی میگیرم و در این زمینه هشدار میدهم. در زمان حوادث کوی دانشگاه تحلیلی خصوصی نگاشتم که گویی به همین امروز تعلق دارد. آن زمان نیز کسانی در جناحهای سیاسی معارض میکوشیدند سیر تحولات را به جنگ داخلی بکشانند. میگویند این کسان فقط در «جبهه مشارکت» یا گروههای دو خردادی بودند. میگویم چنین نیست. در همه گروهها بودند. شبکه براندازی که کیان جمهوری اسلامی و حتی تمامیت ارضی ایران را هدف گرفته دو خردادی و سه تیری نیست؛ در همه جناحها نفوذ دارد و کار خود را پیش میبرد. در تحلیلی که 29 تیر 1378 ارسال شد، حوادث آن روز را تبیین کردم. گزیدهای از مندرجات قابل انتشار تحلیل فوق به شرح زیر است: