سومین مشخصه ادبیات اقلیت که در تاریخ معاصر ایران آن را به شدت تجربه کردیم این است که در آن همه چیز ارزش جمعی و اشتراکی مییابند. در واقع علت اصلی غلبة این خصلت آن است که چون استعداد در ادبیات اقلیت برای بازتولید فرهنگی در جامعه چندان زیاد نیست و این ادبیات برخلاف ادبیات ملی و دینی امکانی برای شیوههای بیان فردی ندارد که با بهرهگیری از این استاد یا آن متفکر جامعه یا آن ادیب و این فیلسوف و آن حکیم و فقیه آرمان های خود را القاء کند لذا از شیوة بیان جمعی استفاده میکنند. در اینجا کمیابی استعداد برای اقلیت های سیاسی در ایران در واقع سودمند واقع می گردد و به چیزی غیر از ادبیات متفکران و اندیشمندان امکان ظهور میدهد. آنچه هر مؤلف به گونهای فردی میگوید، پیشاپیش شکلدهندة کنش مشترک جمعی میشود.
بنبست او بنبست جامعه نمایش داده میشود و آرمانهای شخصی بنام آرمانهای اجتماعی قالب میشود. عمل فردی به گونهای حیرتانگیز عمل سیاسی میشود حتی اگر اکثریت با او موافق نباشد. زمینههای سیاسی، هرگزاره شخصی از اقلیت را تبدیل به عمل جمعی میکند. ادبیات اقلیت خود را در نقش و کارکرد یک گزارة گروهی فعال و حتی انقلابی مییابد. اکثریت در اوج حاکمیت از طریق ادبیات گروه اقلیت، تبدیل به اکثریتهای خاموش میشوند و اقلیت در سایة اکثریت های خاموش از فرهنگ، دین، هویت و اصالتهای ملی باجخواهی میکنند و اکثریت، برندة شرمنده میشود.
این داستان اعجابانگیز؛ سالهاست که در ایران عصر قاجاری، عصر پهلوی و حتی ایران عصر انقلاب اسلامی بازآفرینی سیاسی دارد و ما در حماسه 22 خرداد سال 1388 نمونه فرد اعلای این ادبیات را در حاشیه ها و متنهای جامعة خود دیدیم و نتوانستیم بر آن غلبه کنیم.
دستگاه ادبی گروه اقلیت در ایران، نه تنها در هیچ دورهای از دوران معاصر، تقویت کنندة فرهنگ و هویت ملی و دینی و ماهیت انقلابی ملت ایران نبود بلکه به دلائل ایدئولوژیک و به این خاطر که خود را تنها دستگاه ادبی و سیاسیای میدید که میتواند به ارتباط کلامی با جامعه مدرن شکل داده و کمبودهای محیط خود را جبران کند، نزدیک به دو قرن ما را گرفتار وارفتگیهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود کرد.
هدف نهایی شیوه های مصادره ادبیات اکثریت توسط اقلیت چیزی جز کسب، حفظ و نشر قدرت نیست و این هدف در اوج خود از طریق ایجاد جنبش های کاذب اجتماعی تامین می شود. از دو دهه پیش غرب احساس کرد که جنبش های کاذب اجتماعی کاربردی ترین شیوه برای به زانودرآوردن نظام های ایدئولوژیکی و نظامهای انقلابی است.در بخش بعدی تلاش می کنیم ماهیت این جنبش های کاذب را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.
فتنه ها و آشوب های مخملی و خیابانی شدن سیاست
میگویند سال 1989 برای اروپای شرقی و بطور کلی برای دنیای بلوک شرق سال ناکامیها و سال نافرجامیها و برای بلوک غرب سال شادی و اشک شوق بود. در این سال با فرو ریختن دیوار برلین در نهم نوامبر گویی دیوار نظامهای کمونیستی و سوسیالیستی از هم گسیخته شد و یکی پس از دیگری در رومانی، مجارستان، یوگسلاوی، چکسلواکی و لهستان کسانی روی کار آمدند که روی کار آمدن آنها بعدها نقطه عزیمت پیدایش نظریة جدیدی در حوزة جنبشهای اجتماعی گردید. نظریهای که در آن موقع از جنبه تئوریک توجه چندانی به آن نشد.
با وجودیکه جهان با این تحولات آبستن آغاز عصر جدیدی بود اما بسیاری از تحلیلگران سنتی حوزة اندیشه سیاسی از این تحولاتی که در اروپای شرقی آغاز گردید، به عنوان یک انقلاب یاد میکردند. اما آیا واقعاً رویدادهای سال 1989 در اروپا شاخصههای یک انقلاب اجتماعی را داشت؟
در همان سال استادی بنام تیموتی گارتن آش از دانشگاه آکسفورد انگلیس ماموریت پیدا کرد که تحولات اروپای شرقی را مورد مطالعه و بررسی قرار دهد. وی نتایج این مطالعات را در کتابی بنام «فانوس سحرآمیز» منتشر کرد . اودر این اثر مدعی شد وقتی وقایع تاریخی این سال را در ورشو، بوداپست، برلین و پراک ثبت و ضبط میکرد و روشنگریها و احساسات تلخ و شیرین این رویدادها را تحلیل مینمود، در اینکه بتوان بر روی این رخدادها عنوان انقلاب گذاشت، تردید نمود.
برای گارتن آش مهم بود که درک کند اینگونه جنبشها که در 1989 در اروپا حادث شد در عین حالی که هم بسرعت انجام میگرفت و هم بسیار اساسی و ریشهای بود آیا واجد خصوصیاتی بود که انقلابها دارند و همان تعریفی را که از انقلابها بدست دادهاند، میتوان بر این جنبشها اتلاق کرد؟
ظاهراً برای گارتن آش دو چیز در این جنبشها عجیب بود. مخصوصاً آن رخدادهایی که در لهستان و مجارستان در حال وقوع بود. یکی اینکه او متوجه شد اساس و پایه جنبشی که در این کشور آغاز شده بر رفرم و اصلاحات استوار است و نشأت گرفته از این تصور و اندیشه که تغییرات ترمیمی و اصلاحی عموماً از بالا و توسط نخبه ها انجام میگیرد. در حوزة فلسفه سیاسی غرب، هرگونه تغییری از بالا در ذیل جنبشهای اصلاحی مورد بحث و بررسی قرار میگیرد و نوعی رفرم یا اصلاحات قلمداد میشود. اما آنچه که تعجب گارتن آش را برانگیخت این بود که میدید، اگرچه چانهزنیهای این جنبشها از ناحیة نخبگان در بالا اتفاق میافتد ولی هیات حاکم و دولت در قبال فشاری که از پایین و از میان تودههای اجتماعی و مردم آورده میشود، چانهزنیهای بالای نخبگان را میپذیرند و تن به اصلاحات میدهد. از نظر تئوریهای جنبشهای اجتماعی در غرب اینگونه فشار از طبقات پایین اجتماعی و مردمی بیشتر حالت انقلاب دارد.
گارتن آش متوجه میشود که جنبشهای جدید سال 1989 در اروپای شرقی داری دو خصلت ویژه است. 1- چانهزنی در بالا (رفرم یا اصلاحات) 2- فشار از پایین (انقلاب یا رولوسیون)
بعبارت دیگر مقام چانهزنی از بالا توسط نخبگان و فشار از پایین توسط تودهها اعمال میشود. از نظر آش برای تعریف این پدیده جدید نه میشد از مفهوم رفرم (اصلاحات) استفاده کرد و نه از مفهوم رولوسیون (انقلاب). آش اصطلاح رفولوسیون را بهترین مفهوم برای توصیف این جنبشهای جدید در حال شکلگیری دانست.
اصطلاح رفولوسیون تلفیقی بود که از دو اصطلاح رفرم به معنای اصلاح و رولوسیون به معنای انقلاب و دگرگونی ساخته شد.
رفولوسیون در حقیقت جنبشی هست که با چانهزنیهای در بالا و فشارهای از پایین؛ حوادث و رویدادها را به گونهای ساماندهی می کند که پیامد آن عدم مشروعیت قانونی هیأت حاکم در کشورها و جابجایی بسیاری از شخصیتهای دولتی و مشاغل در پستهای کلیدی میگردد و نوعی تغییرات اساسی و بنیادی در نظام حکومتی و دگردیسی و استحاله ارزشها اتفاق میافتد.
در آن موقع در حوزه نظریه ها و جنبشهای جدید اجتماعی به مفهوم رفولوسیون توجه چندانی نشد. یعنی در هیچ فرهنگ لغتی نمی توانستیم معنای این مفهوم را جستجو کنیم. اما این نظریه مبنای جنبشهایی قرار گرفت که امروزه تحت عنوان «جنبش های بدون خشونت» ، «جنبش های رنگی» ، «جنبش های مخملی»، «جنبش های مینیاتوری» و اخیراً رهبر معظم انقلاب اسلامی از آن تحت عنوان جنبش های کاریکاتوری یاد کردند.
بیتردید این گزاره صحت دارد که ما نام یا عنوانهایی را که به رویدادهای تاریخی میدهیم اهمیت چندانی ندارد. اما گاهی حتی برای یکبار هم که شده اگر تعیین نام و عنوان حائز اهمیت باشد جای آن همین جا و در همین مورد است. مخصوصاً برای ما ایرانی ها این نامگزاری با تمام وجوهش اهمیت دارد. همانطوریکه مفهوم تئوری توطئه برای ما اهمیت دارد.
اصطلاح «رفولوسیون» یا «جنبش مخملی» یا «جنبش رنگی» اگر قرار باشد در قبابل بهترین گزارهها تعریف گردد به نظر من هیچ تعریفی دقیقتر از گزاره چانهزنی در بالا و فشار از پایین نیست.
این اصطلاح برای ما اصطلاح آشنایی است چون حداقل در اواسط دهه 70 ما با این اصطلاح در ادبیات سیاسی جریان چپ در درون انقلاب اسلامی آشنا شدیم. جریانی که نام اصلاحطلب بر خود نهاده بود.
در همان دوران در رسانههای کشور شهرت پیدا کرد که تئوری چانهزنی در بالا و فشار از پایین ساخته ذهن تئوری پرداز جریان اصطلاحات آقای سعید حجاریان است. من به صحت و سقم این ادعا کاری ندارم و لزومی هم برای فهمیدن آن نمیبینم. تئوری پرداز این روش هر فرد یا هر جریانی باشد، دانسته یا ندانسته (که البته من ندانسته را با تردید عنوان میکنم) برای ایجاد دگرگونیهای ساختاری در نظام جمهوری اسلامی ایران و آرمانهای انقلاب اسلامی، به نظریهای متوسل شد که این نظریه امتحان خود را در اروپای شرقی پس داده بود و از آن تاریخ نظریه جنبش اجتماعی مورد اعتنای غرب در مقابله با نظامهای ایدئولوژیک بود. تا اینجا به مبانی تئوریک و پیشینه تاریخی نظریه چانهزنی در بالا و فشار از پایین که در کشور ما به جنبش رنگی یا مخملی هم شهرت دارد. خللی نمیتوان وارد کرد. زیرا این تئوری درست در سالهایی وارد ایران شد که امتحان خوب خودش را در سرنگونی دولتهای قانونی در اروپا پس داده بود.
این تئوری بیتردید یکبار در انتخابات سال 1376 و بعد از آن در ایران به محک آزمون گذاشته شد و نقاط ضعف و قوت و میزان تأثیر آن در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران مورد ارزیابی قرار گرفت. هم توسط جریانات دوم خردادی در ایران و هم توسط پارهای از استراتژیست های غربی. تیموتی گارتن آش نظریه پرداز رفولوشن نیز حداقل یکبار به دعوت موسسه گفتگوی تمدنها در دوران دولت آقای خاتمی رسماً به ایران دعوت شد و احتمالاً جلساتی با جریان های مختلف منسوب به اصلاحات برگزار کرد . حتی وی به دعوت موسسه باقرالعلوم به قم رفت و جلساتی را نیزبا عده ای از افراد این موسسه برگزار کرد که بخشی از این گفتگو در یکی از شماره های فصلنامه علوم سیاسی وابسته به موسسه منتشر گردید. وی در مجله"The New York Review of Books" گزارش سفر خود را تحت عنوان سربازان امام غایب منتشر کرد.
در اینجا نمی خواهم ادعا کنم که چنین ارتباطاتی با نظریه پرداز جنبش های مخملی در ایران مبتنی بر برنامه ریزی خاصی بوده است لاکن بر توجه به این روابط و سایر مباحثی که جریانهای سکولار درون جمهوری اسلامی در این دو دهه مطرح کردند باید هوشیار باشیم و کنه این اتفاقات و روابط با نظریه پردازان این جنبش های کاذب را تحلیل کنیم.
ما شواهد دیگری در مجامع دانشگاهی و رسانه ای داریم که مباحث مربوط به جنبش های مخملی بر اساس تئوری حاکمیت اسلام و مسلمانان میانه که در غرب مدتی است روی آن سرمایه گذاری شده و بر اساس آن موسساتی تحت عنوان موسسه گفتمان جهانی مسلمانان در بعضی از کشورهای اسلامی منجمله در ایران توسط جمعیت توحید و تعاون ( که نقش موثری در فتنه های اخیر نیز داشته است) از سال 1370 در ایران مورد توجه قرار گرفته است بعنوان مثال، کتاب ژرفنگری در انقلاب اروپا نوشته رالف دارندورف در سال 1370 در ایران توسط هوشنگ لاهوتی ترجمه و انتشارات موسسه اطلاعات این اثر را منتشر کرد. این کتاب در سال 1990 - 1989 در فرانسه منتشر شد و دقیقاً در همان دوران نیز در ایران ترجمه و چاپ گردید. آنچه در مورد اصطلاح رفولوسیون در صفحات پیش آورده شد، برداشت آزادی بود از فصل اول این کتاب.
شیوه هایی که در این کتاب گروه های اپوزسیون لهستان، چکسلواتی، بلغارستان و رومانی برای ایجاد اتحاد و همبستگی بین خود و تشکیل کمیته «نجات ملی»[2] بوجود آوردند تا رژیم پیشین را سرنگون سازند؛ همان شیوههایی است که از سال 1374 گروههای اپوزسیون جناح مخالف جریانهای انقلابی و اندیشههای امام در ایران آغاز کردند و در انتخابات دهم ریاست جمهور ی به اوج خود رسید.
انهدام و خرابی هسته و ساختار حکومت و بیاعتماد شدن به آن در رأس اهداف تئوری رفولوسیون قرار دارد. رفولوسیون مبتنی بر یک تئوری عمومی است و آن تئوری این است که دموکراسی به آن مفهومی که از مردم انتظار میرود تا به تصمیمگیری بپردازند، هیچگاه خلاء قدرت را پرنخواهد کرد زیرا از نظر نخبگان سیاسی، مسئله حیاتی و با اهمیت این است که مردم قادرند در برابر هر رژیمی قد علم کنند اما از اداره و حکومت کردن عاجزند.
این توهم که دمکراسی، حکومت مردم بر مردم است همیشه یک نوع دعوت از غاصبین قدرت بوده که از نو و بار دیگر قدرت و حکومت را از این طریق در انحصار خود درآورند. بنابراین باید بین رفرم که تنها جنبش نخبهای است و رولوسیون که جنبش تودهای است، ترکیبی بوجود آورد.
عصر حاضر نمیتواند عصر جنبشهای نخبهای باشد زیرا نخبگان زبان تودهها را خوب درک نمیکنند لذا هر جنبش نخبهای استعداد عجیبی برای تبدیل شدن به دیکتاتوری و استبداد دارد. مثل انقلاب فرانسه و انقلاب مشروطه ایران. از طرف دیگر انقلابها ساختار شکن و تودهها غیرقابل مهار میباشند. نتیجه آن انقلاب اسلامی ایران، بهترین شیوه در جنبشهای اجتماعی نوین، رفولوسیون هست یعنی امری بین رفرم و رولوسیون.
با این مقدمه تئوریک وارد فضای تحولات سیاسی واجتماعی ایران می شویم.
چانهزنی در بالا و فشار از پایین؛ تئوری نفاق مخملی در دودهه اخیر
جریان سکولار و غربگرایی که در انقلاب اسلامی نشو و نما میکند اگرچه از جنبه تئوریک تحت تأثیر همان سنت غربگرایی و سکولاریسم در تاریخ دویست ساله اخیر ایران است ولی تنها تفاوتی که با اسلاف خود دارد ارتزاق از پارهای از معارف دینی در تبیین مبانی اندیشه های خود است که در گذشته به این شدت سابقه نداشته است . مثل استفاده از عرفان، اخلاق و ادب در مقابل فقه و حکمت یا استفاده از فلسفه در تقابل با دین و امثال اینها. این نوع سکولاریسم در کلیاتش تفاوت با مدلهای غربی نداشت. اما بعد از انقلاب اسلامی لباس انقلابی بر تن کرد و به هر دلیلی در ساختار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران ریشه دوانید و در بنیاد انقلاب اسلامی دست به اقدامات انقلابی شدیدی زد که حتی در میان نظریهپردازان مسلمان نیز سابقه نداشت.
اسلام خود را اسلام ناب و اسلام دیگران را اسلام آمریکایی معرفی کرد. تئوری انقلاب فرهنگی نوشتند و با دگماتیسم نقابدار و ایدئولوژیهای شیطانی در افتادند تا تضاد دیالکتیکی را ابطال کنند و پس از ابطال آن به قبض و بسط شریعت و معرفت و آنارشیم اجتماعی، سیاسی و معرفتی روی آوردند و در تنور فاشیسم دمیدند تا فضای لازم را برای پورالیسم و سکولاریسم فراهم سازند. برای اثبات تئوریهای رنگ و رو رفته خود شاهد قدسی و شاهد بازاری آوردند و به جامعه مدنی، رفریسم، جنبشهای کاذب اجتماعی و کودتاهای مخملی روی آوردند تا اثبات نمایند که عصر انقلاب و ایدئولوژی و دین به پایان رسیده و دوره ابر انسان و عقلانیت و آزادی وحاکمیت او است.
سریال سکولاریسم و غربگرایی هنوز در ایران همانطوری که گفته شد به اشکال جدیدی ادامه دارد. اگرچه انقلاب اسلامی آغاز عصر پساسکولار و پسا غربگرایی در ایران بود اما پسماندههای این تفکر با ترفندهای جدیدی مجدداً در فضای آزاد جمهوری اسلامی رشد کردند و بدلیل ذات دیوانسالاری سکولار در ایران بسیاری از مراکز سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را در دست گرفتند.
اگر چه مفهوم رفولوسیون در ادبیات سیاسی ایران ابتدا مبهم و نامفهوم بود و اما اکنون ملت ما ؛ نخبگان دانشگاهی و حوزوی با آن آشنایی خوبی دارند و می دانند که رخداد های بعد از سال 1370 را که در ایران رواج پیدا کرد و مبشر جنبش های کاذب اجتماعی شد از چه زاویه ای تحلیل کنند.
تئوری چانهزنی در بالا و فشار از پایین که گزاره کودتاهای مخملی یا رنگی و جنبش های کاذب است اکنون دیگر گزاره مبهمی نیست لذا به دقت می توان نحوه کارکرد آنرا در بکارگیری فتنه ها و آشوب های خیابانی برای کشاندن سیاست به خیابان و امنیتی کردن مسائل شخصی و اجتماعی بخوبی شناسایی کرد . اکنون می دانیم این تئوری بر دو رکن استوار است:
1- توده مردم
2- نخبگان
در ساختار این تئوری جایگاه نخبگان و توده مردم کاملاً منفک از هم تعریف شده است. نخبگان برای رسیدن به قدرت و بالا بردن قدرت چانه زنی خود از ابزار خواسته های مردمی وناتوانی حکومت ها در تامین این خواسته ها استفاده می کنند.
و با تبدیل کردن نیازهای توده ها به خواسته های سیاسی خود در ابتدا دولت را از مشروعیت قانونی ساقط می کنند و سپس با جابجایی بسیاری از شخصیت های دولتی که شاغل در پستهای کلیدی هستند خود و جریان های وابسته به خود را جایگزین می سازند تا از این طریق از چرخش نخبه ها جلوگیری نمایند.
نتیجه گیری:
یک دهه پس از انقلاب اسلامی وقتی بهرهبرداری از شکاف بین چپ و راست در درون انقلاب اسلامی برای تدوین نقشة پیمانهای سیاسی جدید آغاز شد. برای بسیاری از پژوهشگران حوزه سیاست و اجتماعی روشن بود که چنین تمایز و مرزبندی دقیقی در ایران بیمعنی است. بدون تردید در پرتو فروپاشی کمونیسم و زوال اردوگاه شرق و کنار رفتن سوسیالیسم و پیدایش جریان های محافظهکار در بسیاری از کشورها و جریانهای غربی به سختی میتوان گفت که چپ و راست و اهمیت بیرونی دارد.
اگرچه ممکن است در جامعه ما هنور برای نشانهشناسی تفاوتهای فکری و فرهنگی و سیاسی بنیادین بین جریانها و جناحهای سیاسی و فکری داخلی مفهوم چپ و راست راهگشا باشد. اما باید بپذیریم که در ایران از یکصد سال پیش نوع خاصی از بسیج سیاسی که در قالب احزاب ارائه میشود رو به زوال و انحطاط بوده و هیچگاه مورد اعتماد مردم قرار نگرفته است. لذا در ایران سالهاست که چپ و راست به مثابه یک حزب عمر آن به پایان رسیده و جریانها و جبههها جایگزین آن شده است.
چپ در اروپا پیش از هر چیزی یک سنت بود یک مجموعه باور نسبتاً متمایز که در زمان انقلابهای فرانسه و آمریکا شخصیت منسجم و یکپارچه پیدا کرد. سنت چپ از طیف وسیعی از چشماندازهای ایدئولوژیک تشکیل میشود. سنت چپ با انبوه برچسبهای گوناگون در اروپا معرفی شده است از جمله سوسیالیسم، آنارشیسم، کمونیسم، فاشیسم، صلحگرایی، دموکراسی تندرو، فمینیسم، پوپرلیست، رادیکال، پیشرو انتقادگرایان و امثال اینها.[3] آیا چنین برچسب هایی را چپ درون جمهوری اسلامی قبول دارد؟ با توجه به طیف وسیع موجود در درون جریان چپ در ایران معاصر و نبردها و شکافهای ایده باورانه در سنت چپ ایران، چه اصراری برای یک کاسه کردن این جریان و جریان راست وجود دارد و آیا اصولاً میتوان سنت مشترکی برای آنها پیدا کرد؟
ما وقتی میتوانیم آبشخور جنبشهای کاذب اجتماعی را در ایران شناسایی و تحلیل کنیم که ماهیت جریان های برپا دارند و حامی این جریانها را بشناسیم.
امام عظیمالشأن بدرستی در یک هویت وسیعتری این جریانات را تحت هر عنوان و نشانی به ما معرفی میکند و مواد لازم را برای ساخت هویت فردی و اجتماعی آنها فراهم میسازد.
امام می فرماید: ما از شر رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم لکن از شر تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت. اینان برپا دارندگان سلطة ابرقدرتها هستند و سرسپردگانی میباشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند و هماکنون با تمام ورشکستگیها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی برنمیدارند.[4] سنت چپ راست در ایران با هر عنوان که وارد صحنه شوند دارای یک هویت سازمان یافته مشخص است و آن هویت همانطوریکه امام فرمودند دارای خصلتهای زیر است:
1- برپا دارنده سلطة ابرقدرتها هستند.
2- سرسپردگانی هستند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند.
3- در همه حالتها حتی در ورشکستگی نیز دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی برنمیدارند.
بحث از موفقیت یا شکست نمادها و نشانههای سنتها و هویتهای اجتماعی فرع بر یک اصل بنیادین دیگر است که ما کمتر به آن توجه میکنیم. نمادها و نشانههای سنتها و هویتهای اجتماعی گسترش مییابند، بازسازی میشوند، دچار رکود میگردند و میمیرند. اما خود این سنتها و هویتها استمرار مییابند. حتی اگر بسیاری از مهمترین نمادهای آن بیاعتبار شوند اما نباید تصور کرد که این سنتها و هویتها از بین رفتهاند.
معنای دقیق حرف حضر امام هم همین است. درست است که ما از شر نمادهای غربگرایی مثل رضاخان و محمدرضا خان و امثال اینها رها شدیم اما نباید فکر کنیم که از شر تربیت یافتگان غرب و شرق که در حقیقت برپا دارندگان سنتها و هویتهای غربی و شرقی هستند به زودی نجات یافتهایم.
اینها پیوسته به بازنگری بنیادین روایت های غربگرایی و سنتهای آن میپردازند و خودپنداریهای چپ و راست را استمرار میبخشند و این همان کمینگاه غفلتی بود که ما در جمهوری اسلامی گرفتارش شدیم و در اعترافات اخیر آقای حجاریان نیزمعضل اصلی جریانات به ظاهر اصلاح طلب همین عنوان شد.
آیا غربگرایان چپ و راست، که کولهبار سنگین مخالفت پیوسته با استقلال، آزادی، اقتدار، هویت و اصالت ملی را به دوش میکشند، همچنان می خواهند تقویت کننده بی هویتی از هم گسیخته گذشته ای باشند که اسلاف آنها پایهریزی کردند؟ آیا رویارویی غربگرایان چپ و راست با اصالتهای ملی و دینی، استقلال و آزادی و نظام برگزیده این ملت، بعنوان یک سنت مقابله غیردموکراتیک و ناجوانمردانه با خواسته های یک ملت ، برای همیشه تاریخ قرار است ادامه یابد؟
در بطن و قلب اتفاقات پس از حماسه 22 خرداد 88 نفی و انکار یک واقعیت غیرقابل تردید یافت میشود که امام به ما هشدار داده بود ولی ما از آن غفلت کردیم و آن تثبیت مجدد یک جریان مرتجع ، غربگرایی در دل انقلاب اسلامی است به این معنا که این جریان به روش مصادره زبان ملی و دینی اکثریت ملت ، مجدد در حال شکل گرفتن در ایران است.
آیا به ایدههای تازه و بکری نیاز است تا یک ضد انقلاب و یک نفاق جدید به معنای واقعی و حقیقی کلمه در دل انقلاب حادث شود؟ به هر حال باید دانست که چنین جریاناتی در ایران وجود دارند و باور نکردهاند که انقلاب کبیر اسلامی از ایدههای جدید و تازهای برخوردار است. آنچه مسلم است اینکه این انقلاب از نظر آنها بدیع و بکر و پایدار و زاینده نیست.
این جریان اگرچه در دورهای با انقلاب خود را همساز کرد ولی وقتی تاریخ را ورق بزنیم آثار و ردپای تغییر ناپذیری این جریان را بر رویدادها و جنبشهای گذشته مثل جنبش مشروطیت، جنبش ملی شدن صنعت نفت و جنبش 15 خرداد خواهیم دید.
با همه این مسایل بالاترین و مهمترین وظیفه جمهوری اسلامی این است که مراقب و هشیار باشد تا جدال و کشمکش ضد انقلاب، انقلاب، ما را در شرایطی قرار ندهد که ناچار باشیم استقلال و آزادی خود را در قیود و انحصارات قرار داده و جامعه آماده و مستعد و آزاد ایران را بر روی تغییرات ناشی از انقلاب اسلامی ببندیم.
دشمنان دانای این انقلاب و دوستان نادان ملت ایران میخواهند ما را در چنین شرایطی قرار دهند تا انقلاب اسلامی از باز تولید سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی باز ایستد و جامعه آزاد و مستقل ما مجدداً به دوران نظام سلطانی برگردد.
باید هوشیار باشیم تا دشمنان دانا و دوستان نادان انقلاب اسلامی ما را به سمت جامعه بستة نظام سلطانی سوق ندهند و از چنین فضایی به آرزوهای نا انسانی خود نرسند. اگر میخواهیم در بستر انقلاب اسلامی پیشرفت کنیم باید پیوسته بازتولید فرهنگی و سیاسی نمائیم و اشکالات خود را اصلاح کنم. اگر در مرز انتخاب یک دورنمای بینظمی، خصومت، دشمن، ناراحتی و درگیری لیکن سرشار از غرور و شهامت و شجاعت و بالندگی و حفظ استقلال و آزادگی در یک طرف و جامعهای بسته، ایستا با دینی مرده و ملتی افسرده قرار گرفتیم باید کاری کنیم که افقهای تغییر با همه سختیها باز باشد و آزادی و استقلال ، فدای رفاه و آسایش کاذب نگردد.
ما میتوانیم به وضع و شرایط نظام سلطانی برگردیم حتی اگر به ظاهر یک نظام دموکراتیک بر ما حاکم باشد، اما اگر خواهان تداوم انقلاب اسلامی هستیم و آزادی و استقلال خود را ارج مینهیم و می خواهیم که این آزادی و استقلال در جامعه پایدار باشد، تنها یک را بیشتر وجود ندارد و آن استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - برای مطالعه در این مورد ر.ک : ادبیات اقلیت چیست؟ ژپل دیلوز، کلیکس گناری، ترجمه بابک احمدی، مجموعه سرگشتگی نشانهها، نمونههایی از نقد پسا مدرن، گزینش و ویرایش، فی حقیقی، نشر مرکز، تهران، 1374 ، ص 215 - 236 نگارنده در این فصل از این اثر استفاده کرده است.
1. شبیه همان کمیتهای که در آستانه انتخابات دهم ریاست جمهوری جناحهای مخالف دولت تشکیل دادند.
1. ر.ک: اثر یک لارنا و دیگران، جنبشهای نوین اجتماعی، ترجمه سیدمحمد کمال سروریان و علی صبحدل، پژوهشگاه مطالعات راهبردی، تهران. 138 . ص 369 به بعد
2. صحیفه امام جلد 15 ، ص 447