از دهه هفتاد به بعد کسانی دم از امام، اسلام ناب و آرمان های جمهوریت و اسلامیت نظام می زنند که اگر چه در قلب و اعتقادات خود تمایلی به این ادبیات ندارند اما در زبان خود را کشته ومرده انقلاب نشان می دهند و پیوسته ما را از خطر واهی حذف امام، یاران امام و اندیشه های امام می ترسانند...
مولای متقیان امام علی بن ابیطالب علیه السلام در خطب? پنجاه نهج البلاغه پس از پایان جنگ صفین وماجرای حکمیت می فرماید:
إِنَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْواءٌ تُتَّبَعُ، وَ أَحْکامٌ تُبْتَدَعُ، یُخالَفُ فِیها کِتابُ اللهِ، وَ یَتَوَلّى عَلَیْها رِجالٌ رِجالاً عَلى غَیْرِ دِینِ اللهِ. فَلَوْ أَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتادِینَ، وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعانِدِینَ. وَ لکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَیُمْزَجانِ فَهُنالِکَ یَسْتَوْلِى الشَّیْطانُ عَلى أَوْلِیائِهِ، وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللهِ الْحُسْنى.
آغاز پیدایش فتنه ها پیروی از هواهای نفسانی و بدعت هایی است که گذاشته می شود. در آن( فتنه ها وبدعت ها) با کتاب خدا مخالفت می شود و بر پای? آن مردانی مردان دیگر را یاری وپیروی می کنند. اگر باطل (به طور صریح چهره می نمودو) باحق در آمیخته نمی شد حق جویان آن را می شناختند و اگر حق از پوشش باطل خالص می گشت زبان دشمنان از آن کوتاه می شد. اما قسمتی از حق وقسمتی از باطل را می گیرند وبا هم می آمیزند و در این هنگام است که شیطان بر دوستانش مسلط می گردد وکسانی که خداوند به آنها سابقه نیکو داده نجات می یابند.
این روایت مبارک گویی توصیف زمانه ماست . نمی خواهم عرض کنم که در فضای فعلی چه کسی یا کسانی اهل فتنه و بدعت هستند و چه کسانی از آن مبرا می باشند. اما وقتی فتنه و بدعت کنار هم می نشینند تصمیم گیری و عمل کردن را بسیار پیچیده و مشکل می سازند زیرا همساز شدن این دو پدیده شوم پدیده سومی را به وجود می آورد که مولای متقیان در خطبه 38 نهج البلاغه از آن تحت عنوان شبهه یاد می فرمایند:
وَ إِنَّما سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّها تُشْبِهُ الْحَقَّ. فَأَمّا أَوْلِیاءُ اللّهِ فَضِیاؤُهُمْ فِیهَا الْیَقِینُ، وَ دَلِیلُهُمْ سَمْتُ الْهُدى. وَ أَمّا أَعْداءُ اللّهِ فَدُعاؤُهُمُ الضَّلالُ. وَ دَلِیلُهُمُ الْعَمى، فَما یَنْجُو مِنَ الْمَوْتِ مَنْ خافَهُ، وَ لا یُعْطَى الْبَقاءَ مَنْ أَحَبَّهُ.
شبهه را از این رو شبهه نامیدند که به حق شباهت دارد. اما اولیای خدا چراغ شان در فضای شبهه، یقین و راهنمایشان راه هدایت است و دشمنان خدا در شبهه به ضلالت فرا می خوانند و راهنمایشان کوری است.
تردیدی نیست که در معارف دینی شیعه مطمئن ترین مفرّ گریز از آشوب های مثلث فتنه، بدعت و شبهه دست آویختن به دامن ولایت و چنگ زدن به ریسمان راه هدایت است. به نظر می رسد که تلاش هایی از ناحیه دشمنان انقلاب اسلامی نزدیک به دو دهه در جریان است که به نوعی ملت ما را در سیطره این مثلث شوم اسیر سازند و از این راه به آرزوی دیرینه خود که شکست انقلاب اسلامی است نایل گردند.
در انتخابات دهم ریاست جمهوری و حماس? حضور چهل ملیونی مردم در پای صندوق های رای می رفت که برای همیشه امید دشمنان برای استفاده از این مثلث شوم به نا امیدی تبدیل شود اما ناگهان دست جهل و خیانت از آستین نفاق جدید برآمد و فضا را به گونه ای دیگر مخدوش کرد.
چرا ؟ آیا آشوب های سازماندهی شده در فضای دلنشین بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری یک اتفاق از پیش سازماندهی نشده و ناخواسته بود؟ آیا هیچ برنامه ای و هیچ جریانی در داخل و خارج و هیچ سازمانی در پشت این اتفاقات وجود نداشت؟ آیا بازیگران این صحنه در هر رده و مقام و منزلتی در یک فرآیند ناخواسته گرفتار شدند ؟
به نظر می رسد ساده لوحانه ترین داوری پیرامون این رخدادها که ارکان نظام جمهوری اسلامی را نشانه رفته است آن است که چشم خود را ببندیم و بگوییم : انشاء الله که گوسفند بود نه سگ! اما این داوری چیزی از خبث یا جهل یا نفاق یا برخورد نفسانی و یا قدرت طلبی کسانی که آتش این فتنه، بدعت و شبهه را روشن کردند و با دروغ پراکنی، ایجاد جو عدم اعتماد، شایعه پراکنی، دعوت مردم به ریختن در خیابانها، آتش زدن اموال عمومی و شخصی، ارتکاب قتل و غارت و اتلاف نفوس مردم ، نمی کاهد.
اگر چه ممکن است فعلاً با هوشیاری مردم و اقتدار نظام جمهوری اسلامی سرچشمه شعله های این فتنه به ظاهر خاموش شده باشد اما این به معنای حل معضلاتی که نزدیک به دو دهه است نظام ما با آن دست و پنجه نرم می کند ؛ نیست. ما نیاز جدی به کالبد شکافی وقایع دو دهه اخیر در حوزه تحولات نظریه های سیاسی، جنبش های اجتماعی نوین و دگرگونی های فرهنگی داریم.
الان عده زیادی که بخشی از آتشبیاران این معرکه بودند سعی می کنند با عادی سازی این آشوب ها و زدودن اتهام های کودتای مخملی، جنبش های کاریکاتوری، نفاق سبز، نفاق مخملی و امثال اینها به نوعی این پدیده شوم را از بررسی وکالبد شکافی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دور نگه دارند تا دوباره در فرصتی دیگر با رفع نقاط ضعف خود به میدان بیایند.
نظام ما چند بار گرفتار این خطای تاریخی شد و به جراحی بعضی از دردهایی که اگر همان ابتدا به آنها پرداخته می شد تبدیل به درد های مزمن نمی گردید، نپرداخت. یک بار در دهه 60 که زمزمه ظهور جریان های انشعابی در درون نیروهای انقلاب شروع شد و تقابل ها به پذیرش قطعنامه 598، جریانات استعفای نخست وزیر و بازنگری در قانون اساسی انجامید، ما در شرایط خاصی قرار گرفتیم و رحلت امام راحل، بازنگری قانون اساسی و حذف نخست وزیری به این شرایط کمک کرد تا بخشی ازمباحث بنیادی که باید در همان دوران گفته شود در هاله ای از ابهام و تقدس به دوران بعد منتقل شود و ما نتایج آن را در این انتخابات دیدیم. کسانی و جریانی که باید به درستی و مبتنی بر اسناد و مستندات متقن و موثق مورد نقد و ارزیابی قرار می گرفتند خود را زیرکانه از زیر بار این نقد خارج ساخته و بصورت هاله ای از تقدس ومظلومیت به انتظار نشستند و به گفتمان جهانی مسلمانان که شعبه ای از گفتمان جهانی اسلام و مسلمانان میانه رو ساخته آمریکا و انگلیس درغرب بود، مشغول شدند. سابقون فراموش کردند که چه چیزی در سالهای 66و67 منجر به نوشیدن جام زهر توسط امام راحل و پذیرش قطعنامه و استعفای نخست وزیر و بازنگری در قانون اساسی شد و نسل های بعدی هم چیزی در تاریخ نخواندند تا معرفتی حاصل کنند.
بار دوم وقایع پس از انتخابات دوم خرداد سال 1376 ، یعنی یک دهه بعد از رخداد اوّل بود که مصیبت های زیادی برای نظام جمهوری اسلامی ایران درست کرد اما در آنجا نیز کسانی با عادی سازی وقایع و ایجاد جنبش های کاذب اجتماعی فرصت کالبد شکافی پدیده کاذب جنبش دوم خرداد را در هاله ای از ابهام نگه داشتند و نتیجه این غفلت را نیز در انتخابات دهم ریاست جمهوری ، یعنی دقیقاً یک دهه بعد دیدیم. عجیب است که بازیگران تمامی این صحنه ها از جریان خاص و افراد شناخته شده ای در تمام این رخداد ها هستند.
اکنون ما در معرض دو سوال اساسی قرار داریم: آیا قرار است در هر ده سال نظام جمهوری اسلامی گرفتار نوع مشابهی از جنبش های کاذب اجتماعی باشد؟ آیا تمام این رخدادها بی ربط با هم بودند و در پشت آنها هیچ نظری? سیاسی، فرهنگی و اجتماعی وجود ندارد؟
برای اینکه جسارت پرداختن به این دو سوال را داشته باشیم فی البداهه باید خود را از سیطره گفتمان های رسمی در حوزه عادی سازی فتنه ها و آشوب هایی شبیه به آنچه که در این دو دهه در کشور ما به وجود آمد رها سازیم. زیرا این عادی سازی از پیش دو نتیجه ناخواسته و قبلاً طراحی شده را بر ما تحمیل می کند: اولین خصلت این گفتمان ها آن است که منطق نما است. مقدمات و نتایج بگونه ای کنار هم چیده می شود که داوری های از پیش تعیین شده ای به همراه می آورد و این نتایج به سختی مورد تردید قرار می گیرد و این همان چیزی است که من از آن تحت عنوان عادی سازی رخدادها یاد می کنم. خصلت دوم این است که بطرز زیرکانه ای ادبیات اقلیت فتنه انگیز و آشوب طلب در دهان اکثریت تکرار می شود و ناخواسته ادبیات اکثریت می گردد.
این مسئله باعث می شود که با ایجاد گسست بین محتوا و بیان؛ ریشه ها و سرچشمه های اصلی فتنه ها و آشوب پنهان گردد و به حالت عادی در آید. برای درک این مسئله تلاش می کنیم که شیوه عادی سازی رخدادها را در وقایع اخیر تا حدودی تبیین نماییم.
گسست محتوا و بیان؛ بازیهای جدید اقلیت بر علیه اکثریت
یافتن ضابطة آشکار برای ارزیابی فتنههایی که از دل حماسه 22 خرداد 88 بروز کرد، آشکارا دشوار است. خصوصاً اگر بخواهیم این ضابطه را با ارزیابی مفاهیم متعلق به ادبیات اقلیت که به وفور هم تولید می شود، بدست آوریم و خود را در حاشیة این ادبیات قرار دهیم در این صورت نه تنها کارآیی زبان خود را برای فهم این فتنهها از دست خواهیم داد، بلکه گرفتار القا های دروغین این ادبیات نیز خواهیم شد.
ما باید به سرعت راه دیگری را در پیش گیریم یا بهتر بگوییم راهی دیگر بیافرینیم. ما اگر میخواهیم این فتنه ها و آشوبها و جنبش های کاذب را تحلیل کنیم باید زبان تحلیلی متعلق به انقلاب را حتی با همه ضعف هایش برگزینیم و اگر این گزینش راه رفتی بارها دورتر از زبان اقلیت شد، چون راه به اعتدال میبرد، میتواند کاربردی ناب و در امان از ناخالصی های زبان اقلیت باشد. باید ابتدا بدانیم که چگونه ادبیات اقلیت را باید از زبان اکثریت ریشه کن کرد.
این ادبیات که از دو دهه پیش در درون جریانات سکولار منتسب به جمهوری اسلامی ، شدیداً بر علیه انقلاب اسلامی استفاده میشود در حقیقت دارد اکثریت را از زبان خود اکثریت جدا میکند و این زبان را به نفع ادبیات اقلیت مصادره مینماید. استفاده از نمادهای انقلاب اسلامی مثل شیوههای مبارزه ملت مسلمان ایران با نظام سلطانی در اوایل انقلاب با بکارگیری نمادهای مذهبی، ملی و غیره شیوه جدیدی است که غربگرایان برای خاموش کردن اکثریت برگزیدند. این زبان به شدت بیمحتواسازی نمادهای انقلاب اسلامی مثل شعار اللهاکبر، شعار نماز جمعه و در آینده شعارهای روز قدس، ماه رمضان، شعارهای عاشورا و امثال این شعارها و شعائر را در سرلوحه اهداف سیاسی خود قرار داده است.
گسست میان محتوا و بیان، مهمترین هدف اقلیت سیاسی در دو دهه اخیردر ایران است. بارزترین شکل استفاده از این شیوه را میتوان در شعارهای الله اکبر شبانه جریان اقلیت که نمادی از محتوای انقلاب اسلامی در سال 1357 است و یا در نماز جمعه که نماد دیگری از آرمانهای انقلاب اسلامی است، مشاهده کرد. بیمحتوا سازی این شعارها که پایههای اصلی دوام جمهوری اسلامی ایران است بخشی از سیاستهای جدید غرب برای تبدیل کردن انقلاب اسلامی به یک نظام استحاله شده است.
باوجودی که در یک شکل متعارف، زبان و ادبیات در هر جامعهای باید بی وطن شدن و بی هویت شدن انسانها را جبران کند و این کار از طریق بازیابی در معانی انجام می شود اما در ادبیات اقلیت زبان اخیراً بطرز عجیب و خطرناکی بجای اینکه ابزار معانی باشد ابزار بازی های سیاسی شده است و همچون معنایی مجازی، بر تصویرها، استعارهها، نماد ها و شعایر تأثیر میگذارد.
تمایزگذاری و مکملسازی زبان اقلیت در ایران عصر انقلاب اسلامی از دهه 70 به این طرف؛ بزرگترین بازی ادبیات سیاسی و اجتماعی غربگرایان عصر جمهوری اسلامی است. این زبان دیگر توجیه کننده عوامل اجتماعی، مناسبات ایدئولوژیکی و کانونهای قدرت این جریان نیست بلکه یک اسطوره اطلاعرسانی برای اهداف پنهانی است که پشت این زبان خوابیده است و این زبان تنها برای انتقال دستورها، اعمال قدرت و مقاومت و همساز کردن کلامی خود با جامعه مورد استفاده قرار میگیرد. کلامی که هیچ سنخیتی با ماهیت و محتوای اندیشه ندارد.
از دهه هفتاد به بعد کسانی دم از امام، اسلام ناب و آرمان های جمهوریت و اسلامیت نظام می زنند که اگر چه در قلب و اعتقادات خود تمایلی به این ادبیات ندارند اما در زبان خود را کشته ومرده انقلاب نشان می دهند و پیوسته ما را از خطر واهی حذف امام، یاران امام و اندیشه های امام می ترسانند. بعد از سیسال از انقلاب اسلامی کسانی شعار الله اکبر بر پشتبامها میدهند که اصلاً اعتقادی به کارآمدی دین در حوزة اجتماعی ندارند. بعد از سی سال از انقلاب اسلامی کسانی در نماز جمعه حاضر میشوند که در طول زندگی حتی برای یکبار در مقابل عظمت الهی گردن خم نکردند. بعد از دو دهه کسانی از انحراف انقلاب اسلامی از قانون اساسی صحبت می کنند و خود را منجی انقلاب معرفی می نمایند که در دو دهه گذشته در مقابل سیل تهاجات فرهنگی لب فرو بسته و مشغول رتق وفتق امور دنیایی و موسسات به ظاهر فرهنگی اما در باطن تجاری خود بودند. بعد از سه دهه کسانی پشت سر روحانیت مخفی شده و دم از دفاع از فقه، اجتهاد ، روحانیت خط امام، آیت الله سازی، حفظ حرمت مرجعیت، حمایت از حوزه و حمایت از روحانیت انقلابی!! میزنند که در تمام طول زندگی فکری و سیاسی خود لحظه ای از جدا کردن امور دین از دنیا و در انقباض قرار دادن دین، دست نکشیدند!
اینها چه معنا دارد؟ آیا غیر از آن است که بگوئیم جریان های نو ظهوری از منورالفکری سکولار در ایران برای پیشبرد آرمانهای خود، زبان ارجاعی وسیاسی جدیدی را انتخاب کرده است که شباهتهای بیتردید با زبان اکثریت ملت ایران داشته و از این طریق در جستجوی موقعیتهای بهتری در فضای ایران میگردند؟ این روش جدید به این جریان امکان میدهد که در موضع و انگیزه های فکری و سیاسی اقلیت؛ به زبان اکثریت سخن بگویند و خود را با مراکز قدرت ملی و اجتماعی و فرهنگی چندگانه همراه سازند و این مراکز قدرت را به سود خود مصادره کنند.
اینکه چرا در چنین شرایطی مخالفان انقلاب اسلامی و امام خمینی به ادبیات سنتی و مذهبی ملت ایران بازگشتند جای تأمل جدی دارد. یکی از دلایل اصلی این بازگشت را باید ناکارآمدی زبان غربگرایی در دو قرن اخیر دانست. این زبان در تمام این دوران از موقعیت اسطورهای، دینی و فلسفی فرهنگی ایرانی بیبهره بود. سر سپردگان زبان و ادبیات مدرنیته در ایران در دو قرن گذشته بیش از اندازه از زمانه و اجتماع خود عقب ماندهاند و این عقب افتادگی بزرگترین رمز ناکارآمدی آنها بود. چراکه زبان غربی و زبان غربگرایی در ایران حتی از اجرای نقشهای ساده فرهنگی نیز ناتوان است. زیرا شکلهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی که این زبان میآموزد قدرت لازم را برای جذب جامعه دینی و فرهنگی ایران ندارد.
انقلاب اسلامی برای غرب و غربگرایان درسی بزرگی بود و به آنها آموخت که برای احیاء این تفکر وارفته در ایران باید به احیاء ادبیاتی بپردازند که مفاهیم آن در فضای فرهنگی ایران مهجورنباشند. این ادبیات مهجور تنها در بستر زبان و ادبیات اکثریت در ایران قابل بازآفرینی فرهنگی است. برای همین است که نزدیک به دو دهه است که این جریان تلاش میکند با دینی و ملی ساختن واژههای مهجور غربی ادبیات اکثریت را به نفع اقلیت مصادره کنند. این یعنی تاریخی درهم شده و وضعیتی کاملاً سیاسی در کار فرهنگ، دانش و معرفت.
بگذارید به شرایط جنبش مشروطه برگردیم. از هم گسیختگی نظام قاجاری زوال و انحطاط آن را شدت بخشید. همه جا ضرورت تغییر و دگرگونی برجسته شد و شکلهای پیچیده و گوناگونی از بازتولید فرهنگی در قالب، شکلهای باستانی، اسطورهای، فرنگی، دینی و غیره مطرح گردید. نوشتههای زیادی در این دوران حکایت از قالبهای متضاد بازتولید فرهنگی در ایران دارد. در چنین بلوایی، اقلیت ناچیزی با استفاده از ادبیات اکثریت و ارزشی و قدسی کردن نهادهای جدید به صحنه آمد وعلیرغم باور قلبی، به ادبیات اکثریت که ادبیاتی دینی و ملی بود، روی آورد و با همین روش نهضت عدالتخانه را مصادره و نظام مشروطه سلطنتی را بر ملت ایران تحمیل کرد و به آرمان های خود رسید. در آن دوران بسیاری از عالمان دینی نیز فریب ظاهر این ادبیات را خوردند و برای حذف اصل دین و فرهنگ ملی به این جریان کمک کردند و شد آنچه که نباید می شد. به محض پیروزی و سرکوب کردن عالمان آگاه و سوار شدن بر اوضاع دیگر نیازی به ادبیات اکثریت نبود. در این دوران بانک مقدس، مجلس مقدس، دارالشورای مقدس، قانون مقدس، وکیل مقدس و غیره به اسطورهای نمادین تبدیل شد و برچسب خود را بر همه رفتارها، حتی رفتارهای شخصی و حتی بر بسیاری از کالاها زد. پس از سیطره این جریان بر دستاوردهای یک جنبش اجتماعی بزرگ، ادبیات اکثریت که کمک بزرگی برای به قدرت رسیدن اقلیت بود به محاق برده شد و بیوطنی، بیفرهنگی، دین ستیزی و فرهنگ گریزی جایگزین ادبیات گذشته گردید.
زبان و ادبیات اقلیت حاکم شد نخستین جوانههای پیدایی سلطانیسم و سکولاریزم در ایران از طریق همین همسازیهای زبانی بود که سیطره خود را نزدیک به یک قرن به صورت رسمی بر ساختار فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ملت ایران تحمیل کرد. مرحوم شیخ فضلالله نوری از معدود متفکرانی بود که معنای زبان این اقلیت جدید را در پشت بیان آنها میدید و میدانست که این جنبش جدید پیش از آنکه یک جنبش ملی و مذهبی باشد یک جنبش کولی مسلک و بیوطن سازندة فرنگی است که به تعبیر خودش از دیگ پلوی انگلیس برخاسته بود.
بعد از حماسه 22 خرداد 88 آیا ملت ایران احساس نمی کند که دارد همان داستان در قالب های جدید تکرار می شود؟ به نظر میرسد ما از نظر شباهت تاریخی در چنین شرایطی قرار گرفتهایم. اگرچه جنبش کاذبی بنام جنبش سبز که بعد از این حماسه ظهور کرد؛ استعداد مقابله با آرمانهای انقلاب اسلامی را ندارد و مانند جنبش کاذب دوم خرداد به بایگانی تاریخ سپرده خواهد شد اما این فتنه تفاوت صوری با فتنههای گذشته دارد.
مهمترین وجه تفاوت فتنهای که بنام جنبش سبز شهرت داده میشود و نوعی نفاق جدید و پیچیده در ایران است، مصادره زبان، نمادها، شعایر و شعارهای اکثریت ملت ایران به سود یک جریان اقلیت وارفته است. پس از انقلاب اسلامی ما تصور میکردیم که در مقابل عظمت زبان انقلاب، زبان غربگرایی و سکولاریزم و سلطانیسم در حال فراموش شدن و ایدههایش ایدههای خوار میباشد که مردم با بدگمانی با آن روبرو میشوند.
وقتی زبان انقلاب اسلامی کارکردهای فرهنگی و ارجاعی خود را نشان داد بر ما یقین حاصل شد که برای همیشه از شر زبان ارتجاعی و زورمدارانه غربگرایان و سلطنت طلبان مستبد، خلاص شدیم. لذا به اخطارهای امام در خصوص این جریان توجه نکردیم، با وجودی که رابطة نوینی میان نظریه و عملکرد و میان محتوا و بیان در حال تجربه شدن بود اما از درک این رابطه غفلت کردیم.
غربگرایان در انقلاب اسلامی فهمیده بودند که مردم برای کشف حقیقت و تجدد و ترقی دیگر احتیاجی به آنها ندارند. زیرا همه چیز را بدون واسطه و بسیار بهتر از روشنفکران درک میکردند و در شعارهای انقلاب اسلامی به خوبی قادر به بیان حقایق شدند. این زبان برای جریان منورالفکری غرب گرا بسیار عجیب بود زیرا تا آن زمان تصور میکردند رمز فهم زبان جامعه جدید فقط در دست آنهاست، ولی امام خمینی با روکردن به مردم و زبان مردم و فرهنگ مردم نشان داد که نظامی از قدرت وجود دارد که برای بازتولید فرهنگی خود در عصر مدرنیته نیاز به زبان غربگرایان ندارد. و این زبان را برای بازتولید باطل میشمارد. قدرتی که در انقلاب اسلامی به گونهای عمیق و زیرکانه وارد شبکه اجتماعی شد و مذهب عامل این قدرت بود. بنابراین این تصور اسطورهای که در قبال خود آگاهی و سخنپردازی در جامعه مسئولیتی متوجه جریان روشنفکری است به کلی از هم گسیخت. با انقلاب اسلامی روشنفکری متوجه شد که نقش او دیگر این نیست که خود را جلوتر از تودهها رازدان همة اسرار خلقت دانسته و از این طریق حقیقت سرکوب شده را به زعم خود برای دیگران بیان کند. از این تاریخ نقش روشنفکری در ایران مبارزه بر علیه آن شکلهایی از قدرت بود که در حوزه دانش، حقیقت، خودآگاهی، سیاست و فرهنگ در جستجوی عامل دیگری در فرهنگ و اصالتهای ملی و دینی میگشت. مبارزه با انقلاب اسلامی که منشاء اصلی این اقتدار جدید بود به گونهای دیگر آغاز گردید.
بنابر این برای فهم ماهیت جنبش های کاذب اجتماعی در دو دهه اخیر باید بدانیم که زبان اقلیت سرچشمة ادبیات اقلیت نیست، بلکه ادبیات اقلیت چیزی است که یک اقلیت در دل زبان اکثریت میسازد[1].
دومین مشخصه ادبیات اقلیت آن است که به همه چیز رنگ وانگ سیاسی میزند. فضای این ادبیات آنقدر بسته و مصلوب است که هر ماجرای شخصی و فردی را به ایجاد پیوندی فوری با سیاست ناگزیر میکند و لاجرم ماجراهای فردی تبدیل به امری سیاسی، ضروری، گریزناپذیر و حیاتی جامعه میگردد.
در دیوانسالاری دولت مدرن که آثار آن از زمان مشروطه سلطنتی تاکنون بر روابط اجتماعی ما تأثیر داشته است، برخورد با آبدارچی و آبدارخانه یک اداره فوری به سیاست پیوند می خورد و هرگونه جابجایی حق و ناحق در قالب غلبه یک جریان سیاسی بر جریان سیاسی دیگر نشان داده میشود.
بعد از انقلاب اسلامی با چنین ادبیاتی به شدت درگیر شدیم. در همین انتخابات دهم ریاست جمهوری تعویض سرایدار یک مدرسه در ادبیات زبان اقلیت به رئیس جمهور یک مملکت که برگزیدة اکثریت هست، نسبت داده میشود و به این تعویضهای طبیعی و بدیهی؛ رنگ و انگ سیاست زده میشود. و در رسانههای ملی منتشر میگردد. در عصر حاکمیت و سیطره اقلیتها بر اکثریتها، مسایل فردی مثل ازدواج، خانواده، دعواهای پدر و فرزندی، دعواهای زن و شوهری و امثال اینها با مسایل دیگری همراه میشوند که فردی نیستند، اما پس زمینههای لازم را برای ایجاد فضاهای اجتماعی جهت غلبة ادبیات اقلیت بر اکثریت فراهم میسازد.
بعنوان مثال در انتخابات دهم ریاست جمهوری اختلاف پدر داماد رئیسجمهور با پسر خود از طریق انتشار بیانیه عمومی، ابزار استفاده اقلیت بر علیه اکثریت میشود و این مسئله چنان قدرتمند است که به شکلی مطمئن و ضروری همه با هم در فضایی بزرگتر مجموعهای از تهاجمات اخلاقی اقلیت بر علیه اکثریت را فراهم میسازد. مسایل معمولی خانوادگی به اقتصاد، تجارت، سیاست، حقوق، نظام بوروکراسی و مردمسالاری و امثال اینها پیوند میخورد.
این حقیقت دارد که ما اغلب به چیز هایی برای رسیدن به امنیت، عدالت، آزادی، عقلانیت و معنویت میاندیشیم که دهها سال هستی ما را به خود درگیر میکند ولی حتی به مرزهای آن نیز نمیرسیم اما؛ با یک مسئله کوچک خانوادگی یا با یک جابجایی طبیعی در دل دیوانسالاری، خیلی زودتر از آنچه که فکر میکنیم به مرز سیاست میرسیم و این مرز را حتی زودتر از رسیدن به آن هم میشناسیم.