مرد کشاورزی الاغی داشت. روزی مرد با الاغش از صحرا بر می گشت. در مسیر برگشت ناگهان سگی از پشت تپه ای در کنار جاده بیرون آمد، الاغ از ترس به بیرون از جاده دوید مرد کشاورز از پشت الاغ افتاد الاغ نیز در چاه کنار جاده سقوط کرد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از تو چاه بیرون بیاورد. حتی کمک و همیاری مردم روستا نیز افاقه نکرد. برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زود تر بمیرد و زیاد زجر نکشد. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد سعی می کرد روی خاکها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد.

- نتیجه
مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو انتخاب داریم. اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.
الاغ در روبرو شدن با یک مشکل، به شکل ظاهری آن که تهدید بود توجه نکرد بلکه با رویکرد متفاوت جنبه فرصت آن را یافت و از آن بهره برد.