عیدفطر

جاده‏های پیش رویت را رایحه‏ای زلال در برگرفته است.

جاده‏ها لبالب از عطر سیبند و تو بر درگاه آمدن ایستاده‏ای؛ چونان مسافری که راه دور و درازی را طی کرده باشد. مسافری هستی که هر چند از فاصله‏ای دور راهی شده‏ای، اما هیچ‏گاه، خستگی در تو راه پیدا نکرده است.

پیراهنت سرشار از لطافت است. زلال می‏درخشی بر مسیری سبز که از مبدأ زلال‏ترین لحظه‏ها، سرچشمه می‏گیرد؛ مبدأی که جز در سایه‏سار لایزال خداوند، هیچ پایگاهی ندارد.

تو بنده مقرب خداوندی که سیراب از شراب ازلی‏اش، آمده‏ای تا بر درگاه خاکساری‏اش سر تسلیم فرود بیاوری؛ با پیشانیِ نورانی و سینه‏ای که آسمان‏ها به وسعتش رشک می‏برند.

دست‏افشانی‏ات همراه مقرب‏ترین ملایک درگاه خداوندی، دیدنی‏ست؛ آنجا که عید آسمانی کائنات است.

در سینه تو، خورشید می‏تپد. در هر نفست، ذکری جان می‏گیرد. هر دم، نام خداوند است که شکوفه می‏دهد در دهانت و نفس‏هایت، لبریز عطر بندگی می‏شوند. عطر خوش سیب و نسترن است که هوا را پر کرده و تو چونان رودی خروشان، گام در راه رسیدن زده‏ای؛ بر سمت مقصدی که شرق نورانی بندگی است؛ آنجا که به انتظارت نشسته است میزبانی که مهمانی چون تو را یک ماه بر خزان لطف و محبت خویش پذیرایی کرده است. حالا این تو هستی که به دریای بی‏کران رحمت او رسیده‏ای؛ دریایی که سرشار از نور وحدانیت است و لبالب از شوق.

مویرگ‏هایت یکی یکی در جریانی زلال، نام بلند مرتبه خداوند لاشریک را زمزمه می‏کنند تا جانت، لبالب از ترنم زلال او شود.

دست‏افشانی‏ات همراه مقرب‏ترین ملایک درگاه خداوندی، دیدنی‏ست؛ آنجا که عید آسمانی کائنات است.