هرچه فکر کردم از کجا شروع کنم و دردهای نگفته ام را بگویم نتوانستم خودم را راضی کنم.باستی چه دنیایی است ؟ دردهای سیاسی را چگونه بگویم؟ بگذار همه را بر همین نوشته بار کنم که دنیای فریبکاری روبرویم هست و من در این ورطه غوطه ورم.اینگونه:

انسانی که نفس بر او غالب شود همه چیز را از دست می دهد

من به هر آنچه که فکر می کردم شاید در مقابل هوس چیره شود مغلوب دیدیم

من دیدم که مغرورترین انسانها در برابر هوا کرنش کردن

من دیدم که زاهد و عابد در برابر نفس بنده شدند

و من دیدم که....

و من ....

و...

بسیار زمانی بوده که من تصمیم استوار به مقابله با او گرفته ام

و او هر بار با رنگی و ظاهری نو بر من وارد شد؟

هر قدر که او را رانده ام وسوسه انگیزتر به پیش آمد

هر اندازه که از او دور می شوم با زرق و برق تر و دل رباتر و سهل تر بر من عرضه می شود

خدایا ایمان مرا قوی ساز

و دل مرا با نورت روشن تر فرما

و دنیایی که مرا در شهوت و نفسیات خود می برد خوار نما

ای بزرگوارترین بخشایشگر