خاتم پیامبران آسمانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آه نامش را که می شنوی قلبت را دردی عمیق در هم می فشرد   ... 

نام شهری است تنها ، مدینه را می گویم، شهری که لحظات جاودانه ایی را در قلب خود نهفته دارد  ... 

شهری که خاکش، عطرش و هوایش حتی تو را گویی می برد به اعماق تاریخ   ...

تو را می برد به زمان هایی دور ...

زمان هایی که بارها و بارها حسرت حضورت را آه کشیده ایی ...

شهری که غربت، تمامش را فرا گرفته ...

غربت پنج ستاره آسمانی را ...

غربت فاطمه (س) را...غربت نجواهای شبانه و مخفیانه شیر مرد خدا، اولین امام شیعیان علی (ع)، که شبانه و تنها باید عزیزترین و تنها یادگار رسول خدا را در خاک این شهر به امانت جا بگذارد و برود

شهری غریب که مردمش حتی حق گریه را هم از تنها دختر رسول خدا بازستانده اند در روزهایی که داغدار پدر بود ...

شهری غریب که گویی هنوز که هنوز است صدای اذان بلال را که تنها تسکین دردانه رسول خدا بود در فضای خود نهفته دارد ...

و تو می اندیشی به آن لحظات سخت و دردناک که قلب فاطمه (س) در هم می فشرد در غم فراق پدرش ...

پدری آسمانی که خاتم پیامبران آسمانی خدا بود ...

پدری آسمانی که آمده بود تا پایه های دینی بندگان خدا را استواری بخشد

پدری که هنوز که هنوز است صدای (اقْرَأْ ... اقْرَأْ... اقْرَأْ ) آن طنین انداز فضای غار حرا ست

پدری آسمانی که راه آسمان ها را تا معراج پیموده بود ...

پدری آسمانی که تنها دخترش را پاره تنش نامید و فرمود

«فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی ‏فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی»: فاطمه پاره تن من است و هرکس او را بیازارد گویی مرا آزرده است ...

آه ... آه ای فاطمه ... پاره تن رسول خدا ...

به همین خاطر بود شاید که رسول خدا در روزهای آخرینش تو را وعده دیدار الهی داد... ؟

به همین خاطر بود که رسول خدا اشک های تو را در بستر بیماریشان تاب نیاورد و فرمود:

همانا تو اولین کسی هستی (از نزدیکانم) که به من ملحق می‌شوی ...

مدینه، مدینه، مدینه ...

چه طور تاب آوردی آن روزها را ..

چه طور پذیرا شدی جسم مطهر آخرین ستاره آسمان انبیاء الهی را در خود نهفته داری...

آه ای مدینه

ماه خون می گرید ...

نخل ها در هم می پیچیند ...

بادو آسمان و زمین و زمان در هم می ریزند در عزای کسی که با آمدنش تمامی بتها در بتکده بر صورت به زمین افتادند، ایوان کسری شکست و چهارده کنگره‌ی آنسقوط می کند و

آه ای مدینه براستی چه طور اشک های فاطمه(س) را در غم فراق پدرش تاب آوردی ...

مدینه، مدینه، مدینه...

نامت را که می شنوم قلبمرا دردی عمیق در هم می فشرد ...

نام شهری است تنها ، مدینه را می گویم، شهری که لحظات جاودانه ایی را در قلب خود نهفته دارد ...

شهری که خاکش، عطرش و هوایش حتی تو را گویی می برد به اعماق تاریخ ...

تو را می برد به زمان هایی دور