با سلام

امروز جمعه از آن روزهایی است که به دلیل امتحانات باید در منزل بمونم .روز شهادت امام حسن عسکری (ع) است و صدای روضه از بلنگوی مسجد نزدیک منزل داره میاد.امروز قراره در شهر قم پیکر دو شهید گمنام تشیع و به خاک سپرده بشه.کتاب «پایی که جاماند» را مدت زیادی است خریداری کردم ولی توفیق خواندن آن را نداشتم و امروز فرصت کردم شروع به مطالعه کتاب کنم.

تقریبا 20 صفحه ابتدایی کتاب را جلو نرفتم , آنقدر غرق خاطرات گذشته ام کرد که سطور کتاب را جلو می رفتم اما متوجه مطالب نمی شدم.یادم افتاد روزهای جنگ که ما بیشتر وظیفه خواندن نامه ها را داشتیم.نامه هایی که با «به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام و درود....» شروع می شدند.

نامه هایی که دیگر کاربردی ندارند و فقط صفای خود را به عنوان آرزو برایمان باقی گذاشته اند.جنگ فی نفسه خوب نیست و کسی نمی تواند از آن به خوبی یاد کند اما جنگ تحمیلی و دفاع مقدس آنقدر در دل خود خوبی ها را داشته که نمی توان به راحتی از کنار آن گذر کرد و به خوبی ازش یاد نکرد.

نصیحت یکی از همرزمان نویسنده کتاب را با هم مرور کنیم:سید!همین طوری که ما غبطه می خوریم و میگیم ای کاش!در عصر امام حسین(ع) زندگی می کردیم و از اصحاب اون حضرت بودیم,آدم های بعد از ما, غبطه می خورن که ای کاش تو عصر امام خمینی(ره) زندگی می کردن و با صدام می جنگیدن, ما باید قدر این نعمت رو بدونیم, این کم چیزی نیست»1

یا در پاراگراف بعدیش می خونیم:«...می گفت:دلم می خواد قبر نداشته باشم, اما اگه قبری داشتم روی سنگ قبرم بنویسن, نمی دانیم کیست؟!گمشده ای در بقیع ایران, در حسرت زیارت بقیع!»

برای فکر کردن همین دو پاراگراف برای یک عمر کافی است.......ادامه دارد.

(1).کتاب صفحه 21