با سلام.مطلب ذیل که طنز است تقدیم می شود.البته کپی برداری برابر اصل است.

به دانشگاه که وارد می شوی فکر می کنی ملاصدرا هستی که می خواهی علوم انسانی را متحول کنی! ویا دکتر حسابی، گالیله ای، کسی هستی! این اولین مرحله از عرفان است  .

دانشجو از سه بخش دان+ اش+ جو تشکیل می شود که اگر اهل فضل و ادب باشی دوزاری ذهنت می‌افتد که اصل کلمه چه بوده و از کجا آمده است. از کتب لغت‌شناسی به دست می‌آید که «دان» همان بدان بوده که فعل امر است در خطاب اول شخص مفرد و مثل عربی که یک مرد می‌گویند و منظورشان جمیع ذکور و اناث است، اینجا هم خطاب جمیع ابناء بشرند که به دلیل زیبایی و مختصر و مفید کردن کلمه، حرف «ب» از اول آن افتاده. اما«اش» که بوده «ایش» که هم خانواده آن عیش و نوش است و قدیم‌ها چون بی‌سواد بوده‌‌اند به جای عین اولش الف می‌گذاشته اند و کنایه است از خوش بودن. «جو» نیز فعل امر خاطب به اول شخص مفرد است و مثل بدان هم خطابش همه‌گیر است و هم«ب» اولش افتاده. از لغت شناسی که بگذریم به معنا می رسیم و معنایش ـ بدان! عیش بجوـ و یا ـ بدان که باید در پی عیش باشی ـ است. حالا چرا به محصل مدرسه عالیه می‌گویند دانشجو، ریشه‌اش برمی‌گردد به نوعی عرفان (از همین عرفان‌های کاذب امروزی از نوع دانشجویی‌اش ).
به دانشگاه که وارد می‌شوی فکر می‌کنی ملاصدرا هستی که می‌خواهی علوم انسانی را متحول کنی! ویا دکتر حسابی، گالیله‌ای، کسی هستی! این اولین مرحله از عرفان است. چون ترم اولی هستی و طبیعتا از دبیرستان وارد دانشگاه شده‌ای احتمالا اگر دختر باشی، با صورتی ساده و لباسی معمولی می‌آیی و می‌روی. پسر هم که باشی نهایت شیک بودنت بلوز آستین کوتاه و شلوار جین است.
ترم دومی که می‌شوی کلا دور مفاخر را خط می‌کشی! وارد سیستم پر مخاطب «پاس کردن» می‌شوی و یاد می‌گیری که می‌شود کلاس نرفت و جزوه گرفت. حالا از چه کسی!؟ فرقی نمی‌کند!

مرحله دوم عرفان از سال دوم شروع می‌شود که هم شما چشم و گوشت بازتر شده و هم کلا درس خواندن از اولویت زندگی‌ات خارج شده است. دختر که باشی کم کم چهره آب و جارو می‌کنی و و دو تاره زلفی بیرون می‌گذاری که یعنی امروزی شده‌ای! و پسر که باشی دیگر کمتر خجالت می‌کشی با دختری چشم در چشم شوی و گاهی کلامی به شوخی و یا تنها با اهداف علمی! رد و بدل کنی.
از سال سوم به بعد هر چه می‌گذرد از قد و حجم لباس‌ها کاسته می‌شود! (منظور تنگ شدن است). به گمانم برای صرفه‌جویی است و یا از شدت درس خواندن به جای آن که بدن‌هایشان تحلیل برود، لباس‌هایشان آب میرود!

در سال چهارم عرفان به اوج خود می‌رسد. دختران زلف‌ها به بیرون می‌ریزند و با سر چرخاندنی موهای‌شان به رقص بر گونه‌هایشان می ریزد. اینجاست که باید گفت: ای عاشقان! گره از زلف یار باز کنید. گونه های‌شان همیشه سرخ است. شاید از خجالت آن که گره از زلفشان می‌گشاید. مقنعه‌هایی که می‌روند تا نباشند و پلک‌هایی که همیشه رنگینند..
همین‌جاست که سلوک دانشجویی می‌گوید: درس و کتاب را بی‌خیال؛ عزیزم! شما عیش بجو