به نام حضرت دوست

در ساعت های پایانی سال 1391 سخت است فشردن روی کلمات کی برد رایانه.چه بخواهی بنویسی ؟ و تراوشات ذهنی خود را به روی صفحه مانیتور جاری کردن.

می شود در این لحظات احساسی نبود و عمیق حرف زد ؟ یا باید در این لحظات وارد احساس و شور شد و خیلی فلسفی حرف نزد؟

بهرحال روحیه مثل من گرچه احساسات را دوست دارد اما نمی تواند در این فضا وارد شود و دوست دارد در این لحظات هم حرفهایی بزند که به مذاق خیلی ها خوش بیاید.باید حدیث نفس کنم.برای خودم بنویسم و شما مجبور باشید اگر حوصله داشته باشید این نوشته ها را بخوانید.

سالی که گذشت سال خوبی برایم نبود و نمره قبولی به خودم نمی دهم.البته چند سالی است دیگر نتوانسته ام نمره قبولی به خودم بدهم.اما طبق گفته معروف وصف العیش نصف العیش هم که شده کارهای خوبم را که در قلبم دوست داشته ام اجرایی کنم به یاد آورده و به خودم می گویم که همین که نیت کار خوبی را در ذهنم گذرانده ام پس باید کمی کارم درست باشد.

سال 91 تمام شد و مثل محتضری که نفسهاش به شماره افتاده در حال جان کندن است(تشبیه را دارید!) .اما مهم این است که این محتضر اگر چه در حال رفتن است اما در پس رفتنش آمدنی نو است که این مهم است.انسان که می میرد هم در پس آن در جاودانه خودش شروعی نو دارد که آن هم خیلی مهم است اما این کجا و آن کجا؟

پایان سال و شروع سال جدید به من می گوید ای آدم زمین در پس میراندن زنده می شود.نفست را بمیران و زنده شو.اصلا تا نمیرانی زنده نخواهی شد.من را بمیران تا دوباره شوی.طراوت بهار را ببین به تو همان طراوت را می دهند اگر بمیرانی.

خدایا کمکم کن تا بتوانم بمیرانم تا نو شوم .طبیعت از من انسان جلو افتاده است.نگذار عقب بیفتم که برایم افت دارد.