در سال روز درگذشت پهلوان نامدار ایرانی جهان پهلوان تختی هستیم.می خواهم از زاویه ای دیگر به این مناسبت بپردازم.

راز ماندگار شدن برای هر انسانی باید بالفطره باشد.همه دوست دارند خود را ماندگار کنند و برای همیشه تاریخ همکان به نیکی از او یاد کنند.آیا امروز ما این چنینیم؟

اگر هستیم چرا رسم جوانمردی را فراموش کرده ایم؟اگر نیستیم چرا ادا در می آوریم؟این جا خطر و آسیب هویدا می شود، آن چیزی جز مرور این شعر نیست:

آنکس که بداند و بداند که بداند

اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آنکس که بداند و نداند که بداند

بیدارش نمایید که بس خفته نماند

آنکس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آنکس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند

ما بی شک در مصراع پایانی آن خود را ماندگار کرده ایم و این خطری بس عظیم است.یکی شعر را به مضمون ذیل تغییر داده که او هم خود در جهلی مرکب مانده و ادعایش گوش فلک را کر کرده است.

درکشورما وضع چنین است بدانید :

آنکس که بداند و بداند که بداند

باید برود غازبه کنجی بچراند

آنکس که بداند و نداند که بداند

بهتر برود خویش به گوری بتپاند

آنکس که نداند و بداند که نداند

با پارتی و پول خر خویش براند

آنکس که نداند و نداند که نداند

برپست ریاست ابدالدهر بماند

 این هم کمال بی انصافی است که این طور قضاوت کنیم.این توهین به شعور خودمان است.همان آفت افراط و تفریط گریبانمان را گرفته است.اما برگردیم به موضوع خودمان:

انسان هایی مثل جهان پهلوان تختی خود را ماندگار کردند و همگان دلیل آن را می دانند.اما چقدر سعی در گذاشتن جا پای ایشان هستیم؟این خطر بزرگ است که راز ماندگاری را بدانی و برعکس آن عمل کنیم.خوب فکر کنیم خفته را می توان بیدار کرد اما کسی که خودش را به خواب زده هرگز.