6- شکست آمریکا در عراق
 
مقام‌های کاخ سفید عراق را به عنوان کلید خاورمیانه و راه رسیدن و سلطه بر این منطقه ارزیابی می­کردند. «رایس» وزیر خارجه‌ی آمریکا در مقطع زمانی حمله به عراق نوشته بود: «یک عراق تحول­یافته می­تواند عنصری کلیدی در خاورمیانه باشد که آرمان ایدئولوژی­های نفرت­زا رشد نکند.» به­همین دلیل شکست واشنگتن در عراق نیز دومین شکست در خاورمینه پس از افغانستان گردید. «بوش» در زمان اعلام استراتژی جدید آمریکا در عراق گفت: «شکست در عراق یک فاجعه برای آمریکا است. عواقب شکست واضح است، اسلام­گرایان تندرو و افراط­گرا قدرت گرفته و نیرو جذب می­کنند.»[14]
 

دکتر «کیهان برزگر»، عضو هیأت علمی دانشگاه علوم و تحقیقات و معاون امور بین الملل مرکز مطالعات خاورمیانه در یادداشتی که خبر آنلاین منتشر کرد، نوشت:«خروج نیروهای رزمی آمریکا از عراق نقطه‌ی عطفی در تحولات سیاسی- امنیتی این کشور به حساب می­آید. با این تحول آمریکا دیگر توان تأثیرگذاری جدی بر روندهای سیاسی- امنیتی و اجتماعی آینده در عراق را نخواهد داشت. دلیل اصلی شکست سیاست آمریکا به وجود تناقض در سیاست­های این کشور در هدایت و رهبری یک جنگ مقدس در مبارزه با رژیم بعثی و تروریسم القاعده با توجیه برقراری دموکراسی در عراق و منطقه از یک‌سو و شدت استفاده از ابزار سخت نظامی برای سرکوب عراقی­ها در توجیه برقراری امنیت و پایان سریع جنگ از سوی دیگر بر می­گردد. این سیاست آمریکا نوعی سرخوردگی و بی‌اعتمادی در میان گروه­های سیاسی و مردم عراق به‌وجود آورد که نتیجه‌ی آن کاهش فزاینده‌ی نفوذ و نقش آمریکا در این کشور است.»
 
برای آمریکا خروج آبرومندانه و سپردن امنیت ملی عراق به دست خود عراقی­ها و تشکیل یک دولت ائتلافی برای ایجاد ثبات بعد از خروج کامل نیروهای آمریکایی در تابستان 2011(م) مهم است. آمریکا به این نقطه رسیده که بحران عراق به راحتی قابل حل و فصل نیست. در عین حال عراق کشوری نیست که یک شبِ به سوی اصول دموکراتیک حکومت‌داری حرکت کند و هنوز تا آن مرحله فاصله‌ی زیادی دارد. «اوباما» به این نتیجه رسید که توان تأثیرگذاری آمریکا در روند تحولات سیاسی عراق روز به روز کم‌تر می­شود و تداوم حضور نیروهای آمریکایی در عراق جز تحمیل هزینه­های مالی و کاهش نقش و جایگاه منطقه­ای آمریکا فایده­ای نخواهد داشت. در این شرایط به­نظر می­رسد که پایان لحظه‌ی آمریکایی در عراق نزدیک است.
 
7- شکست طرح خاورمیانه بزرگ
 
چالش­های فرا روی آمریکا در خاورمیانه به‌خصوص مشکلات حادث شده برای این کشور از زمان اشغال عراق در شرایط فعلی به سمتی سوق پیدا کرده که بسیاری از کارشناسان و محققان آمریکایی این چالش­ها را آغاز افول هژمونی مورد ادعای کاخ سفید و شکست طرح خاورمیانه‌ی بزرگ تفسیر می­کنند. کاخ سفید نیز می­کوشید با استفاده از فضای به وجود آمده پس از بحران عراق و اعمال فشار و تهدید نسبت به کشورهای عربی و اسلامی ضمن کاهش حجم کمک­ها به ملت فلسطین، هژمونی رژیم تل­آویو را بر منطقه محقق سازد و از این راه ضمن افزایش امنیت برای اسراییل، عمق راه‌بردی خود را نیز در منطقه تقویت کند و از انرژی به عنوان ابزاری برای کنترل و تحت فشار قرار دادن رقبای بین المللی بهره گیرد. به طور قطع یکی از اهداف کلان ایالات متحده در قالب طرح خاورمیانه‌ی بزرگ حاکمیت و سلطه‌ی اسراییل بر منطقه بوده و هست.
 
طرح خاورمیانه‌ی بزرگ زمینه­های حضور نظامی و سیاسی بیش‌تر آمریکا را در این منطقه فراهم کرده و تلاش می­کند زمینه­ساز پیش‌برد رژیم اسراییل و تضمین­کننده‌ی بقای این رژیم باشد. به هر صورت مهندسی جدید خاورمیانه که از سوی آمریکا دنبال می­شود با مشکلاتی که پیش روی خود دارد نه تنها اهداف اولیه و ثانویه‌ی خود را محقق نساخته بلکه با مشکلات حادتری از جمله در عراق و مخالفت­های رو به افزایش داخلی و خارجی روبه­رو شده است. شکست راه‌برد آمریکا در عراق به طور قطع نه­تنها آغاز تدریجی خروج نیروهای نظامی آمریکا را از این کشور تسریع خواهد کرد، بلکه هژمونی مورد نظر ایالات متحده را نیز شکننده­تر از گذشته نمایان خواهد ساخت.[15]
 
 یکی از اهداف آمریکا در تهاجم به خاورمیانه، دموکراسی­سازی بود که ارزیابی تحولات منطقه در سال­های اخیر نشان می­دهد، دموکراسی بستری برای پیروزی و مطرح شدن اسلام­گرایان شده و حتی در کشور سکولار ترکیه قدرت به دستان اسلام‌گرایان می­افتد.
 
8- شکست استراتژی نظامی و حمله‌ی پیش‏دستانه
 
یکی از پایه­های اصلی واشنگتن برای تغییر و دگرگونی خاورمیانه، استراتژی نظامی و حمله‌ی پیش­دستانه بود. تجربه‌ی جنگ در افغانستان و عراق نشان داد که این استراتژی در جنگ نامتقارن کارآیی چندانی ندارد. بر همین اساس از نظر مقام‌ها و استراتژیست­های آمریکایی، استراتژی نظامی برای تغییر و تحول منطقه‌ی خاورمیانه و حمله‌ی پیش­دستانه شکست خورده و تکیه بر ابزار نظامی را یک اشتباه استراتژیک تلقی کردند. به عنوان مثال «ریچارد هاوس» گفت: «همان­طور که آمریکا با صرف هزینه­های سنگین در عراق و اسراییل در لبنان آموخته؛ نیروهای نظامی، نوش داروی مطمئنی نیست، این گزینه در برابر شبه نظامیان، سلاحی کُند و غیر مؤثر است.»[16]
 
استعفا و کناره­گیری «رامسفلد» وزیر جنگ آمریکا و یکی از طراحان استراتژی حمله‌ی پیش‌دستانه حاصل شکست استراتژی نظامی در منطقه بود. این امر موجب شد تا به تدریج این اندیشه در میان نظامیان و استراتژیست­های آمریکایی به وجود آید که بر حسب شرایط جدید جهانی و شکل و نوع تهدیدها به ویژه با توجه به شکست و ناکامی این کشور در عراق، افغانستان و لبنان، ساختار نظامی خود را متحول سازد.
 
9- شکست موج چهارم دموکراسی درخاورمیانه
 
یکی از اهداف آمریکا در تهاجم به خاورمیانه، دموکراسی­سازی بود. هر چند این اندیشه سابقه‌ی زیادی دارد اما فروپاشی شوروی موجب قدرت بخشیدن به آن شد تا متفکران متعددی به آن بپردازند و حتی زور برای تحمیل دموکراسی امری جایز شمرده شود.[17]
با این حال ارزیابی تحولات منطقه در سال­های اخیر نشان می­دهد که دموکراسی بستری برای پیروزی و مطرح شدن اسلام­گرایان شده و حتی در کشور سکولار ترکیه قدرت به دستان اسلام‌گرایان می­افتد. بنابراین سیاست مهار اسلام­گرایان نتیجه‌ی عکس داشته و به قدرت­یابی آن­ها انجامیده است. آن­گونه که ریچارد هاوس، رییس شورای روابط خارجی وقت آمریکا اشتباه دوم آمریکا را در منطقه، حساب کردن روی ظهور دموکراسی برای آرام کردن منطقه دانست.[18]
 
10- شکست مبارزه با تروریسم
 
پس از 11 سپتامبر، مبارزه با تروریسم به عنوان یکی از اهداف سیاست­های آمریکا اعلام شد. بررسی­ نظرات بیش از 100 نفر از کارشناسان ارشد سیاست خارجی آمریکا چه از طیف جمهوری‌خواه و چه دموکرات نشان داد حدود 80% شرکت­کنندگان در «کارنامه‌ی تروریسم» در دولت ایالات متحده مشغول به­کار بوده­اند که از این مقدار بیش‌ از نصف آن­ها در قوه‌ی مجریه، یک سوم در ارتش و 17% در جامعه‌ی جاسوسی فعالیت داشته­اند. 84% از کارشناسان، کارنامه‌ی تروریسم آمریکا را در جنگ علیه تروریسم، موفق ندانسته­اند. 86% این کارشناسان جهانی را به تصویر کشیده­اند که به طور فزاینده­ای برای مردم آمریکا خطرناک­تر می­گردد. به طور کلی آن­ها اتفاق نظر دارند که دولت ایالات متحده در تلاش­های امنیت داخلی خود بی­کفایت است.[19]
 
حادثه‌ی 11 سپتامبر، برآورد غلط سازمان اطلاعات آمریکا برای تهاجم به خاورمیانه و پیروزی حزب­الله در جنگ 33 روزه و هم‌چنین شکست سناریوی براندازانه در ایران همگی مصداق شکست اطلاعاتی آمریکا است. 
 
 11- ناکارآمدی ارتش آمریکا
 
قدرت نظامی آمریکا بزرگ­ترین تکیه­گاه این کشور برای تقویت و حفظ ابرقدرتی آن در جهان محسوب می­شود. افزایش بودجه‌ی نظامی آمریکا پس از 11 سپتامبر 2001(م)، بیان‌گر قدرت نظامی در راه‌برد جهانی آمریکا است. 145 هزار نیروی نظامی آمریکا در عراق با تمام تجهیزات پیشرفته قادر نیست با 1% از جمعیت عراق که در تقابل با ارتش آمریکا است، مبارزه نماید.
 
تلفات روز افزون این کشور در عراق و شیوع بیماری­های روانی در میان ارتش مستقر در این کشور و فرار سربازان آمریکایی بیان‌گر ناتوانی ارتش آمریکا در مهار امنیتی است. عقب­نشینی ارتش آمریکا از شمال و جنوب افغانستان و سپردن امنیت این مناطق به ناتو و ناکافی دانستن سربازان آمریکایی در عراق توسط بوش مصادیق روشنی از شکست ارتش آمریکا در برابر نیروهای نامتقارن در منطقه است. گزارش «بیکر- همیلتون» نشان داد که ارتش آمریکا در جنگ با تروریسم شکست خورده است.[20]
 
12- شکست اطلاعاتی کاخ سفید
 
حادثه‌ی 11 سپتامبر، برآورد غلط سازمان اطلاعات آمریکا برای تهاجم به خاورمیانه و پیروزی حزب­الله در جنگ 33 روزه و هم‌چنین شکست سناریوی براندازانه در ایران همگی مصداق شکست اطلاعاتی آمریکا است. مدت­ها از اعتراف اکثر سیاست­مداران و صاحب­نظران آمریکایی مبنی بر شکست خود در نبرد اطلاعاتی در خاورمیانه می­گذرد که به جابه­جایی مسؤولان سازمان سیا و مراکز اطلاعات ملی آمریکا پیامدهای این شکست می­باشد. در این ارتباط «برژینسکی» مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا برآورد غلط امنیتی از عراق قبل از جنگ را بزرگ­ترین افتضاح در تاریخ سازمان­های اطلاعاتی آمریکا ذکر کرده است.[21]
 

 

13- افزایش نفوذ و قدرت در ایران
 
تضعیف و نابودی جمهوری اسلامی ایران از جمله اهداف آمریکا است. امری که روند تحولات منطقه­ای و جهانی نشان از شکست آن دارد چرا که حتی ارزیابی مقام‌های آمریکایی این است که جمهوری اسلامی ایران قدرت و نفوذ بی­بدیلی در منطقه پیدا کرده است. این فرآیند انتقاداتی را به سیاست­های دولت­های وقت آمریکا در پی داشته است. چنان­چه «آلبرایت» وزیر خارجه‌ی سابق آمریکا در اعتراض به سیاست­های بوش گفت:
 «ایران به خاطر تهاجم آمریکا به عراق قدرتمندتر شده و این بیش‌تر یک فاجعه است تا یک راه‌برد که رییس جمهور آمریکا، مطرح کرده است.»[22]
 
 تمام تلاش آمریکا از هجوم سخت­افزاری و نرم­افزاری به خاورمیانه تغییر فرهنگ سیاسی منطقه و حاکم­کردن لیبرال دموکراسی بود امّا اینک اسلام به­عنوان ایدئولوژی مطرح در خارومیانه قدرت را در دست گرفته است. 
 
14- از دست دادن مدیریت بحران
 
 
گزارش­های مراکز راه‌بردی و مطالعاتی آمریکا نشان داد که اوضاع منطقه از کنترل کاخ سفید خارج شده و آمریکا به تنهایی قادر به حل مشکلات ناشی از تغییرات در خاورمیانه نیست. هر چند در سال­های گذشته برای برون رفت از این وضعیت ابتدا یک جانبه­گرایی در تحولات عراق و مسأله‌ی هسته­ای ایران و سایر بحران­های منطقه­ای از جمله سوریه و لبنان را کنار گذاشت و به کشورهایی چون فرانسه و آلمان متوسل شد و یا در افغانستان با عقب­نشینی از مناطق جنوبی و شمالی جای خود را به نیروهای ناتو بخشید؛ در برخورد با روسیه فرانسه را با خود همراه ساخت و در ارتباط با خلع سلاح حزب­الله لبنان از دخالت مستقیم پرهیز کرد،23] امّا رویداد اخیر که به انحلال کابینه‌ی «حریری» در لبنان انجامید نشان داده شد تمامی این سیاست­ها نتوانسته مدیریت بحران را به کاخ سفید بازگرداند؛ همان­گونه که در سال­های گذشته گزارش 142 صفحه­ای بیکر- همیلتون قاطعانه اعلام کرد در صورتی آمریکا می­تواند بحران خاورمیانه را مدیریت نماید که به کشورهای ایران و سوریه متوسل شود.
 
 
15- شکل­گیری خاورمیانه‌ی اسلامی
 
تمام تلاش آمریکا از هجوم سخت­افزاری و نرم­افزاری به خاورمیانه تغییر فرهنگ سیاسی منطقه و حاکم­کردن لیبرال دموکراسی بود امّا اینک اسلام به­عنوان ایدئولوژی مطرح در خارومیانه قدرت را در دست گرفته است. ناسیونالیسم غربی و لیبرال دموکراسی هیچ جایگاهی در جوامع اسلامی خاورمیانه نخواهد داشت همان­طور که «گراهام فولر» در مقاله‌ی «آینده‌ی اسلام سیاسی» نوشت:
 
«اسلام تنها آلترناتیو منطقه است و سیاست­های غرب و آمریکا مانع از روند رو به پیشرفت آن نخواهد شد، بلکه سیاست­های خاورمیانه­ای بوش موجب تسریع و شتاب آن نیز گردید.»[24]
 
روند تحولات منطقه نشان از فرآیند رو به رشد اسلام­گرایان است که غرب­گرایان را به کناری می­زنند.
16- آمار تکان دهنده‌ی وضعیت دختران آمریکا
 
در حالی­که مسأله‌ی عفاف و حجاب دختران و زنان مسلمان، به ویژه در جمهوری اسلامی ایران به یکی از معضلات اصلی، سیاسی و به دنبال آن از اهداف اصلی حمله‌ها و تهاجم‌های فرهنگی لشکریان جنگ نرم آمریکا تبدیل شده و مقام‌های سیاسی آمریکا به رغم غوطه‌وری در مرداب مشکلات اقتصادی و انزوای سیاسی خود، دایم نگرانی خود را از وضعیت دختران و زنان در ایران اسلامی اعلام می‌کنند، وضعیت دختران و نوجوانان آمریکایی، در ابعاد متفاوت روحی، روانی، نا امیدی، نا امنی ... و به ویژه در مسایل جنسی، بسیار اسف‌بار است!
 بنابر آمار رسمی گزارش شده، نزدیک به نیمی (46?) از کل دختران بین 15 تا 19 ساله‌ی آمریکایی، دارای سابقه‌ی روابط جنسی هستند و این در حالی است که قوانین ازدواج در اسلام برای زیر18  سال را با شعار «کودک آزاری» مورد تنقید قرار می‌دهند! و حال آن که بدیهی است با توجه به شرایط اجتماعی، اقتصادی و ... ، حتی اگر فرهنگ ازدواج در سنین نوجوانی در ایران همگانی شود، باز ممکن نیست که نیمی از دختران 15 تا 19 ساله ازدواج کنند. در میان دختران 15 ساله‌ و مجرد آمریکایی، فقط 13? رابطه‌ی جنسی را تجربه نکرده‌اند! یعنی 87? آنان بدون ازدواج از سابقه‌ی رابطه‌ی جنسی برخوردارند و تا سن 19 سالگی فقط از هر 10 نفر، 3 نفر فاقد چنین رابطه‌ای هستند! و البته این رقم طبق گزارشات رسمی است که همیشه کم‌تر از واقعیت بیرونی می‌باشد.
 
حداکثر سن تجربه‌ی رابطه‌ی جنسی دختران آمریکایی، 17 سالگی می‌باشد، در حالی که حداقل سن ازدواج آن‌ها 20 سالگی است و این بدان معناست که این عده در معرض حاملگی‌های زودرس و ابتلا به بیماری‌های مقاربتی که شاید یک دهه به طول انجامد هستند. طبق آمار رسمی در سال 2006(م) تعداد 420.200 سقط جنین توسط مادران 15 تا 19 ساله به ثبت رسیده است و سن به پایان رساندن دوران بارداری زنان 15 تا 19 ساله در این سال به 27? تنزل پیدا کرده است. با توجه به این که از هر 10 نوجوان فقط 6 نفر به هنگام سقط جنین با بزرگ‌تر خود مشورت کرده و تحت نظر آن‌ها نوزاد خود را سقط می‌کنند، دولت آمریکا تصمیم دارد تا پایان سال 2010(م)، حضور و همراهی یکی از والدین برای سقط جنین را در 38 ایالت اجباری کند.
 
فرهنگ آمریکا بی‌هیچ متولی درگیر و دار شناخت بین واقعیت و خیال محکوم به مرگ است. چرا که به گفته‌ی یک نویسنده‌ی آمریکایی، توان شناخت واقعیت از خیال را از دست داده است. 
 
17- هماهنگ نبودن هنر و سیاست‌های آمریکا
 
هنر و سیاست‌های واشنگتن همیشه با هم هماهنگ نیستند. حتی در اوج موفقیت سیاست فرهنگی آمریکا طی سال‌های دهه‌ی 1950(م)، تلاش‌های این دولت برای ترویج هنر آمریکایی در خارج از کشور گرفتار بحث‌های داخلی شده است. طبق اظهارات «مایکل ال.کرن»، نویسنده‌ی کتاب «ریزش پناهگاه‌های روح بشری: هنر آمریکایی و جنگ سرد»، وزارت امور خارجه تورهای بین‌المللی دو نمایشگاه را به خاطر اتهام به کمونیستی بودن برخی از هنرمندان و یا داشتن تفکرات کمونیستی، لغو کرده است.
 
یکی از این هنرمندان «جودی ورتین» متولد آرژانتین و ساکن بروکلین است، وی پس از خلق یک اثر هنری در سال 2005(م) در مکزیک، مورد تهدید گروه‌های ضد مهاجرت قرار گرفت، وی در اثرش کفش‌های کتانی کشیده بود و آن‌ها را به مردم ساکن تیجانوی مکزیک، تعمیم داده بود که قصد عبور از مرزها به سمت ایالات متحده را داشتند. هر خانواده مجهز به قطب‌نما، چراغ قوه، مسکن‌های آرام‌بخش و کفش‌هایی بودند که نقشه‌ی ناحیه‌های مرزی روی کف آن حک شده بود، به عقیده‌ی خانم ورتین، نیروی هوشمند یک ایده‌ی فوق‌العاده است. وی افزود: «به نظر من برای هنرمندان آمریکایی بسیار مهم است که به خارج از کشور سفر کنند تا عقیده‌ی متفاوتی نسبت به دنیا کسب کنند، این به واقع یک امر حیاتی است.»
 
«پاول فیفر»، هنرمند دیگری که در خارج از کشور روی آثارش کار می‌کند، معتقد است این تصور قابل تغییر است اما به شرط این­که این هنرمندان از آزادی کافی برخوردار باشند، وی ادامه داد: «بهترین آثار هنری نباید ضرورتاً به شیوه‌ای طراحی شوند که آقایان در وزارت امور خارجه تصور می‌کنند.» فیفر با اشاره به تجربه‌ی کاری خود در خارج از کشور یادآور شد: «متقاعد کردن افرادی که برای خود کار می‌کنند و نه برای دولت آمریکا خالی از اهمیت نیست، همان‌طور که «فولرایت» در فیلیپین بارها و بارها به مردم گفته است که مقام رسمی دولت آمریکا نیست و فقط برای مردم کار می‌کند تا بتوانند به صداقت واقعی و گفت‌وگوهای دوجانبه اعتماد کنند.»