«آن مرحوم چند سال بود که به مرض بروانشیت مبتلا بود و بعضی از پزشکان مسلولش تشخیص داده بودند در فصل زمستان حرکت کردن و از منزل و اتاق بیرون آمدن برایش متصر بل متعذر بود... تا سال هزار و سیصد و چهارده 1314 قمری که دکتر تولوزان و سایر اطبا برای تخفیف مرض تصویب فرمودند که چندی به قریه برزک بلوک کاشان که مسقط الراس دانشمند است بروند و زمستان در قم یا شهر کاشان که گرمسیر است بمانند. فرزندش عبدالرزاق را هم سیزده 13ساله بود با یک نفر نوکرش حسن نام کاشانی الاصل رهسپار گردید. حاکم قم که یک نفر از شاهزادگان قاجاریه بود مقدم دانشمند عزیز را گرامی شمرده و صحبتش غنیمت شمرده استدعای مدتی اقامت ایشان را کرده مسئولشان مقبول نشده پس از توقف یک هفته رهسپار مقصد شده قریب سه ماه توقف در قریه برزک داغی حقرا لبیک گویان خرقه تهی کرده و این زندان عالم طبع و طبیعت را رها و از منجلات عالم ناسوت رهایی یافت. بعد از وفات به کمک بنی اعمام و اقوامش که در آن قریه ساکن هستند فرزند و نوکرش حسن که مرد باوفایی بود جنازه آن مرحوم را محترما تا یک فرسخ با دوش آورده و از آنجا حمل به قم کردند و در بقعه امام زاده علی ابن جعفر مدفون گردید.»
میرعبدالرزاق پس از دفن پدر به همدان برمی گردد و تحت سرپرستی پدربزرگش حاج سیدمحمود صدیق الاشراف قرار می گیرد. در حدود سال 1318 قمری عبدالرزاق در کنار سیدحسین و دیگر پسران صدیق الاشراف به تهران مهاجرت می کند. صدیق الاشراف در نامه ای به تاریخ دوم جمادی الثانی 1318 هجری قمری به پسرش سیدحسین مترجم نظام می نویسد:


نور چشمان عزیزم آقای آقا میرحسین حفظ الله تعالی
مدتی است که از احوالات شما اطلاعی ندارم و نمی دانم چه می کنید شب و روز همه را در فکر تو و دربه دری های آن اطفالم که آیا چه با آنها گذشته و می گذرد. مدت یک ماه است که از کردستان به افشار آمده، ابدا از شما خبری ندارم و چند پاکت در این مدت به شما نوشته ام و با پست ملی ارسال شده. انشاءالله به شما رسیده است... سیصد تومان تحویل جناب آقای شیخ اسمعیل شده است و این تنخواه سرمایه سه نفری شماست، هر یک صد تومان... دیگر آنکه از درس و مشق میرابوالفضل و میرعبدالکریم و میرجعفر خیلی توجه کنید، انشاءالله تعالی مراجعت از تبریز به جهت میرعبدالرزاق و میرابوالفضل هم فکر سرمایه ای خواهد شد، به شرط آنکه میرعبدالرزاق آدمی شده باشد و سری از حساب و سیاهه بیرون آورده باشد، والا ناچار فکری برای میرابوالفضل باید کرد، سرمایه او را هم به کسی می سپارم.
میرعبدالرزاق که حرفه عکاسی را از پدرش فراگرفته، با کمک پدربزرگش ابتدا عکاسخانه ای در همدان دایر می کند که چندان دوام نمی آورد و پس از واگذاری مالکیت آن، با مشارکت یکی از دوستانش میرزا یعقوب خان، گویا برای اولین بار دستگاه های ساخت کلیشه و مهر ژلاتینی و گراورسازی وارد کشور کرده، در خیابان لاله زار تهران، دارالصناعه وطنیه را در نزدیکی مطبعه فاروس دایر می کند. در ابتدای جوانی سرمایه ای ندارد و مشکلات مالی او را همیشه پدربزرگش حل می کند و طی مکاتباتی که با صدیق الاشراف دارد از او کمک مالی می خواهد:
تصدق حضور مبارک گردم دیروز به زیارت دستخط مبارک مشرف شده، از سلامتی مزاج مبارک کمال انبساط حاصل گشت، چون همه را گردش در تعلیقه مبارک کردم، اظهار لطفی درباره وجه ماشین نفرموده بودند... در هر صورت بعد از م?یوسی از تعلیقه مبارک، فراش تلگراف آمد و تلگراف مبارک را رسانید که یک صد تومان به حواله ارباب جمشید مرحمت فرموده اند، خیلی امیدوار شدم و بر عمر و عزت حضرت اجل عالی بسیار بسیار دعا کردم، ولی افسوس که پنجاه تومان دیگر کسر است. هرگاه آن را هم مرحمت می فرمودند دیگر احسان تمام بود. عجالتا به توسط آمیرزا یعقوب خان خیال دارم شاید در تهران قرض کنم، هرگاه نشد خدمت سرکار اطلاع خواهم داد باری چون وقت حرکت پست است، بیش از این اسباب تصدیع فراهم نمی کنم...
اقل السادات عبدالرزاق
پدربزرگ هم که در پی رونق کسب و کار نوه اش است مجبور به پرداخت کمک به میرعبدالرزاق می شود. در نامه ای دیگر عبدالرزاق خواسته اش را تکرار می کند:
تصدق حضور مبارکت گردم
چون وقت حرکت پست و آقا میرزا یعقوب خان هم تعجیل در عریضه نگاری حقیر دارند، لذا با کمال تعجیل بدین مختصر اسباب تصدیع می شود، پاکت دستخط مبارک را هم دو روز قبل زیارت کرده، از مضامینش که دلیل بر سلامت مزاج مبارک بود کمال خورسندی حاصل شد. در باب وجه ماشین مرقوم فرموده بودند که از مرتضی قلی خان قرض فرموده اند و باید دوماهه برسانم. تصدقت هرگاه از خودتان هم مرحمت می فرمودید حقیر خیال خوردن نداشتم، لاکن خواهشمندم که سی وپنج تومان دیگر هم مرحمت فرمایید که از همان محل دریافت شود چهل تومان هم خود حقیر دست و پا می کنم، شاید وجه آن را کارسازی نمایم و الا شش روز دیگر معامله فسخ خواهد شد و صنیع السلطان بی غیرت او را خواهد برد و مرا به کلی از نان خوردن باز خواهد داشت. به جد اطهرت آنی این پدرسوخته از حال من غفلت نمی کند که شاید اسبابی فراهم آورد که صدمه ای به من بزند. لاکن الاکنون حمد می کنم خدایی را که مثل میخ در چشم او فرو رفتم و نتوانسته است که کاری انجام بدهد. باری خواهشمندم مضایقه نفرمایید که کار من خراب خواهد شد الاحسان بالاتمام. میرابوطالب مدرسه می رود و قدری از سابق حالش بهتر است، اخبارات تهران بسیار است. علمای مجلس شورا می خواهند دولت هم زیربار نمی رود سعیدالسلطنه را امروز به خراسان فرستادند. گویا حضرت ولیعهد امروز یا فردا وارد خواهد شد زیاده عرضی ندارم.عبدالرزاق الحسینی مجموعه این مکاتبات مربوط به پیش از صدور فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه است و اشاره عبدالرزاق به مجلس شورا مربوط به فعالیت های سیدعبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی و سایر علما در سال های 1283 تا 1285 هجری شمسی است. نهایتا کارگاه عبدالرزاق در تهران با مساعدت صدیق الاشراف دایره می شود و عبدالرزاق با حروف سربی اعلامیه ای برای معرفی کارگاهش چاپ می کند:
اعلان
دارالصناعه وطنیه
خیابان لاله زار جنب مطبعه فاروس
چندی است دارالصناعه وطنیه را این خادم دولت و ملت افتتاح کرده و با هزاران اشکال و موانع که در وطن عزیز ما برای هر کار موجود است مشغول شده و چند رشته صنعت را در اندک زمانی به تشویق بعضی از وطن پرستان و صنعت دوستان به حد کمال رسانیده از آن جمله است مهرهای منگنه رنگین و برجسته که سابق اعیان و اشراف از فرنگ وارد می کردند و به همین طور کاغذ و پاکت های منگنه به هر رنگ و هر قسم که مایل باشند چنانکه نمونه آن در دارالصناعه حاضر است و بعضی کارهای دیگر از قبیل حکاکی از هر قسم و اعلان ها و کتیبه های چوبی برجسته و غیره و غیره. ولی چون اسباب کار الاکنون درست مرتب نبود قیمت کارها نیز به همین واسطه گران بود لاکن به تازگی ماشین هایی که مخصوص این صنایع است از فرنگ وارد کرده و صد سی در قیمت ها تخفیف داده و موافق آدرس فوق در خیابان لاله زار مشغول است. هر یک از آقایان طالب باشند ممکن است بدارالصناعه تشریف فرما شوند یا آنکه نمونه جات را از محل مذکور بطلبند.
و همیشه اوقات از صبح الی سه از شب گذشته برای سفارشات حاضر است. عبدالرزاق الحسینی
در همین اوان کوشش های مشروطه خواهان به نتیجه می رسد و مجلس شورای ملی تشکیل می شود و یکی از اولین سفارش هایی که عبدالرزاق می گیرد، ساخت پلاک فلزی «عدل مظفر» سردر مجلس شورای ملی است که با دستمزد دریافتی، کارش می تواند رونق بگیرد. عبدالرزاق در این روزها از طرف شخصی به نام صنیع السلطان که رقیب اوست در فشار است و باید در رقابت با او دوام بیاورد.
آخرین نامه ای که از عبدالرزاق در دست است کماکان به مسئله کارگاه و مشارکت مالی اش می پردازد و به نظر می آید که مقصودش از سفارشی که گرفته، لوح عدل مظفر سردر مجلس است:
تصدق حضور مبارکت گردم
اگرچه در هفته قبل عریضه مفصل عرض کرده، منتظر جواب تلگراف ثانوی آمیرزا یعقوب خان الاکنون نشسته، حال به تلگراف خانه رفته مطالبه جواب کردم. از همدان تلگرافی میرزا علی اکبرخان زده بود که جواب تلگراف را فرموده اند با پست اطلاع داده ام. حال دیگر منتظر رسیدن پست هستم حتی آنکه دستم به کلی از کار عاری شده و همه را در فکر آن هستم که هرگاه حضرت اجل عالی این مرحمت را نفرمایید حقیر به کلی از کار خواهم افتاد امید دیگری ندارم. قول حقیر را هرگاه قبول می فرمایید، صریحا عرض می کنم کار من خراب می شود، اگر این کارها را که کنترات کرده ام نرسانم. گذشته از آن بعد از اتمام کار کنترات، ممکن است که نصف یک صد و پنجاه تومان را بندگی کنم. والا دو ماه دیگر نصف دیگر را می رسانم. هر گاه این وجه یا این دستگاه را هم فراهم نیاورم، دیگر ممکن نیست که در این شهر بتوانم زندگانی کنم.
چون کاری را که از طرف دولت رجوع فرموده اند غیر از این ماشین ممکن نیست که اسباب دیگر این کار را انجام بدهد و حقیر هم به خیال و اطمینان این دستگاه نوشته رد و بدل کرده ام. کاری که تا بیست روز دیگر وعده رسانیدن کرده ام و 10 روز آن گذشته در هشتاد تومان قطع کرده ام که بعد از آن هم یک فقره دیگر هست که در 70 تومان قبول کرده ام و این هر دو فقره علاوه بر اینکه اگر نرسانم پولش از کیسه می رود، موافق کنترات نامه دیگر در طهران مفتضح و رسوا خواهم شد. در هر صورت از بس در این چند روزه دوندگی و خیالات اذیتم کرده والله نزدیک است که دیوانه شوم. نمی دانم آخر به کجا خواهد رسید امیدوارم که سرکار همتی درباره حقیر بفرمایید که دیگر راهی ندارم. میرزایعقوب خان بیچاره هر چه تلاش کرد که شاید وجهی قرض کند یا اینکه ماشین را عجالتا کرایه قطع نماید، ممکن نشد چون وقت دیر است و شاید پست حرکتش نزدیک باشد، بیش از این اسباب تصدیع نمی شود خواهشمندم هر گاه مرحمتی می فرمایید زودتر، بلکه به توسط تلگراف بهتر است. میرابوطالب الساعه از مدرسه مراجعت کرده عرض آستان بوسی دارد.
زیاد تصدقت. عبدالرزاق الحسینی
به هر ترتیب لوح توسط عبدالرزاق ساخته می شود و روی آن را آب طلا می دهد، گویا خطاطی آن را مرحوم محمدرضا کلهر انجام می دهد. لوح عدل مظفر در روز 23 شوال 1324، بر سردر مجلس شورای ملی ایران در عمارت بهارستان نصب می شود.
همزمان با فعالیت عبدالرزاق در کارگاهش، دایی او، مترجم نظام هم که کمی از او بزرگ تر است از مدیریت یک ساله مدرسه مشیریه یزد، به تهران بازمی گردد و در سال 1285 وارد خدمت دولتی در گمرک می شود و تا یک سال در آنجا کار می کند و پس از خروج از گمرک، در حوالی میدان بهارستان کافه یاس، کتابخانه و قرائت خانه وطنیه و رستورانی به نام مهمانخانه ملی دایر می کند و با بالاگرفتن کار مشروطه، فرزندان و نواده های صدیق الاشراف هم به مشروطه علاقه مند می شوند. مترجم نظام و میرعبدالرزاق که از بقیه بزرگ تر ند، فعالانه وارد جنبش می شوند و در فاصله سال های 1285 تا 1287 هجری شمسی درگیر موضوع روز مشروطه خواهی در تهران هستند.
زمزمه های مخالفت با مشروطه از طرف محمدعلی شاه در تهران آغاز می شود، رای محمدعلی شاه به تعطیلی مجلس شورای ملی اول می افتد و دوم تیر ماه 1287 قزاق های تحت ریاست لیاخوف روسی مجلس را به توپ می بندند و خانه ملت را ویران می کنند. اما به لوح فلزی عدل مظفر آسیبی نمی رسد و بر بالای سردر باقی می ماند. عبدالرزاق در این روز فعالانه در میدان نبرد حضور دارد. احمد کسروی درباره وی در کتاب تاریخ مشروطه می گوید:
سیدعبدالرزاق که یکی از آزادیخواهان خونگرم تهران می بود در روز بمباران در جنگ پا در میان داشت و سپس به استانبول رفت.
میرزا یحیی دولت آبادی هم در کتاب حیات یحیی از سید عبدالرزاق حکاک به عنوان یکی از مدافعین مجلس نام می برد. در میانه جنگ مجلسیان و قزاق ها، کتابخانه و قرائت خانه وطنیه که در مجاورت مجلس و متعلق به سیدحسین مدنی مترجم نظام است غارت می شود و کارگاه مهرسازی و گراورسازی میرعبدالرزاق که نام «دارالصناعه وطنیه» به خود گرفته است هم توسط دار و دسته معین السلطان و برادرش مجدالدوله تاراج می شود و عبدالرزاق که چند سال برای تاسیس و بهره برداری آن زحمت کشیده، تمامی دارایی اش را از دست می دهد و در شرایط سختی قرار می گیرد و این درحالی است که به تازگی ازدواج کرده و تنها فرزندش هما و همسرش را باید در کنار خانواده گذاشته، از ایران خارج شود.
دستگیری فعالان مشروطه آغاز می شود و روز بعد میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین در باغ شاه به قتل می رسند. عبدالرزاق که در روز بمباران مجلس فعالانه مقابل قزاق ها مقاومت کرده و بیش از بقیه در خطر است، در سفارت انگلیس پنهان شده، نهایتا تصمیم می گیرد که از ایران خارج شود و بیست و شش روز بعد در تاریخ 19 جمادی الثانی 1326 28 تیرماه 1287 همراه درشکه چاپاری پست انگلیس از ایران خارج می شود. همسفران او تقی زاده و مدیر نشریه حبل المتین هستند، سیدحسین مدنی مترجم نظام در نامه ای به صدیق الاشراف پدرش می نویسد:
قربان حضور مبارکت شوم
الساعه که این عریضه را عرض می کنم نورچشمی آقا میرزا سیدعبدالرزاق خان به تصدیق حقیر و جمعی از دوستان، مخصوصا میرزا یعقوب خان به همراهی پست انگلیس در درشکه چاپاری عازم فرنگستان شدند. دست علی همراهشان حتی القوه همراهی با ایشان کردم آسوده باشید. از طرف سفارت انگلیس هم به ایشان ورقه اطمینان داده شده است. به هر حال رفتنش را بهتر از ماندن در تهران یا همدان دانسته و تصدیق خواهید فرمود که رفتنش بهتر بود. خواستم یکی از این بچه ها را هم از قبیل ابوالفضل و ابوطالب همراه نمایم نشد، ولی قرار شد به هر جا که رسید و سرانجامی گرفت، یکی از اینها را بفرستم نزد او. این مسافرت بسیار مفید است، دور نیست که در لیپزیک که یکی از شهرهای آلمان است مشغول به کار شود و تحصیل صنعت کند. افسوس زبان نمی داند به او اصرار کردم برود در مسکو بماند. شش ماه مشغول تحصیل زبان باشد برادر و پسر جناب آقای حاجی سیاح در مسکو به او همراهی خواهند کرد. حضرتعالی هم چیزی به حاجی سیاح مرقوم بفرمایید توصیه مانند که ایشان برای برادرشان بفرستند که در مسکو دستش را به یکی از کارخانه های بزرگ بند کنند و در آتیه بسیار مفید خواهد بود. ولی فعلا خوب است در مسکو شش ماه یا یک سال تحصیل یک زبان بنماید، بعد مشغول تکمیل صنعت شود به هر حال حرکت کردند و همسفران ایشان هم میرزا آقاخان و جناب آقای تقی زاده و مدیر حبل المتین و جمعی دیگر از اشخاص محترم هستند. چند نفر غلام سفارت انگلیس تا سر حد همراه ایشان است، ممکن نبود والا بنده هم می رفتم. یعنی در این خانه و تمام کارهای جناب آقای حاجی آقا حسن به عهده بنده است و به امید بنده رفته اند، والا می رفتم. برای مخارج راه مبلغ بیست تومان از خانه گرفتم که به ایشان تسلیم نمودند. بنده هم قدری خبرگی کردم. ظاهرا چیزی که اسباب امیدواری است، دیروز که از سفارت بیرون آمده اند با همراهی غلام سفارت می روند در خانه معین السلطان که دکان های زیر عمارتش را ما اجاره کرده بودیم، برای اینکه تحقیق از اسباب ها بنماید، بعد نگاه می کند توی خانه حاجی معین السلطان دستگاه منگنه بزرگش را می بیند، فورا با غلام سفارت داخل شده و بیرون می آورد و آنچه به تحقیق رسیده است تمام اسباب ها را آدم ها و قراول های معین السلطان و مجدالدوله براددش یغما کردند. آنچه به درد می خورده و قیمتی بوده نزد ارباب های خدانشناس است و مابقی را قراولان به مصرف رسانده اند. عجالتا مطلع باشید که اموال بلکه اش پیدا شده و معلوم است کجا است و غلام سفارت انگلیس شاهد است. الساعه منگنه را بنا شده آقا میرزا یعقوب خان به صد و پنجاه تومان بفروشد به مطبعه فاروس و وجه اش را قدری به عیال میر عبدالرزاق و باقی را جهت ایشان به هر محلی که رسیدند و توقف کردند، حواله کنند. آسوده باشید و اگر حضرت اقدامی بفرمایید و بخواهید استرداد بفرمایید در کمال خوبی می توانید. به جهت اینکه بنده و ایشان در تهران به احدی اذیتش کرده و جز به درستی با کسی راه نرفته ایم، تمام مردم می دانند. به سر جد بزرگوارت در این مدت چند ساله آنچه پیدا کرده بودم و از هندوستان آوردم و آنچه از گمرک به دستم رسید، تماما به اضافه بعضی اسباب ها که از خانه برده بودم در قرائتخانه و رسطوران بوده، به غارت رفته. موافق سیاهه و ریز معین که ایفاد حضور مبارکه می شود، قریب چهارهزار تومان اموال بنده از قبیل مال التجاره و مبل و اسباب خانه و کتاب رفته است، آخر انصاف است اگر آقای سیدعبدالله مجتهد می گویند رشوه خورده است، بنده که رشته هم نخورده ام، مال بنده را معین السلطان و غیره غارت نمایند والله نه خدا راضی است نه پیغمبر و نه امام و نه شاه و نه وزیر. بایستی یک مرحمتی در حق بنده بفرمایید که از دست خواهم رفت. نتیجه 2 سال زحمت و خدمت به دولت آخرش این شد. خداوند مرا از صفحه روزگار براندازد. بعضی نقشه ها هست که باید حضورا عرض کنم و اقدام بفرمایید و پس از اصلاح، همشیره منظور آغابیگم خانم مادر عبدالرزاق است و اخوان را هم همراه ببرید. مدت پانزده شانزده روز است که حضرت آمیرزا جوادخان و همشیره و اهل بیت میرعبدالرزاق اینجا تشریف دارند، در بیرونی منزل کرده اند نباشد که اهل بیت میرعبدالرزاق نزد مادرش برود بماند و تکلیف حرکت یا توقف حضرات هم بسته به امر حضرتعالی است.عبدالرزاق به قصد لایپزیک یا مسکو، از کشور خارج می شود اما معلوم نیست که چرا از استانبول سر در می آورد و در جمع مهاجران تبعیدی ایرانی، جای می گیرد. اما این سفر باعث آشنایی او با تقی زاده می شود و از اینجا است که گرایش او به حزب دموکرات آغاز می شود. آقا میرجواد برادر تقی زاده در نامه ای به تاریخ 22 شوال 1326 به برادرش از احوال مهاجرین استانبول می نویسد:
باری اگر از احوال مهاجرین استانبول جویا بوده باشید همه اشان در فلاکت هستند. چنانچه به تصور نمی آید و اهالی اینجا هم به ستوه آمده اند... اول آنکه صدیق حرم است روز به روز از پسر حاجی ربیع قرض کرده و همین قدر اداره خودش را راه می اندازد و سیدعبدالرزاق هم در پیش حاجی محمداسماعیل کاشی است و آنجا مشغول جوراب بافی است.
میرعبدالرزاق در دوران اقامت در استانبول، با جوراب بافی امرار معاش می کند و در این دوره است که میرزا علی محمدخان تربیت، خواهرزاده تقی زاده را ملاقات می کند که به دوستی ایشان منجر می شود و سرنوشتی مشابه برایشان رقم می زند. در کتاب اوراق تازه یاب مشروطیت درباره عبدالرزاق آمده است:
این سید عبدالرزاق، صنعتگری مشروطه طلب و آزاد فکر بود و در موقعی که تقی زاده و دهخدا و معاضدالسلطنه به حکم محمدعلی شاه تبعید شده و به باکو رسیده بودند، سیدعبدالرزاق مذکور به همراهی علی محمدخان تربیت به آنها برخورد کرد. در این متن با حضور عبدالرزاق در باکو و همراهی اش با علی محمدخان تربیت مواجه می شویم. میرعبدالرزاق چیزی حدود یک سال در استانبول و احتمالا در باکو می ماند و نهایتا با علی محمدخان تربیت و مجاهدان گیلانی که برای فتح تهران می آیند همراه می شود و پس از فتح تهران در روز 22 تیرماه 1288 و فرار محمدعلیشاه، با دایی اش مترجم نظام، دیدار می کند و به یادگار این پیروزی دو قطعه عکس با هم برمی دارند. مترجم نظام در بالای عکس یادگاریشان نوشته است:
این عکس یگانه قهرمان آزادی مرحوم سیدعبدالرزاق خان است که در روز فتح تهران و ورود مجاهدین به همراه این فدایی عالم اسلام سیدحسین مدنی مترجم نظام برداشته شد. غرض نقشی است کز ما یادگار است.
از روز فتح تهران تا حدود یک سال بعد، میرعبدالرزاق در خدمت حزب دموکرات است و چاپ تعدادی کارت پستال از سران و شهدای مشروطه و تصویر مجلس شورا باید از فعالیت های این دوره او باشد. وی که جوان و تندرو است به همراه علی محمدخان تربیت به حزب دموکرات پیوسته، فعالانه در این حزب حضور پیدا می کنند. دو حزب اعتدال و دموکرات فعال در صحنه سیاست ایران و دارنده بیشترین کرسی در مجلس شورای ملی به رقابت با یکدیگر می پردازند. جنگ قدرت متاسفانه به ترور و آدمکشی می انجامد. آیت الله سیدعبدالله بهبهانی از رهبران حزب اعتدال، توسط طرفداران حزب دموکرات ترور می شود و چند روز بعد در تاریخ 25 رجب 1328 قمری 9 مرداد 1289 هجری شمسی میرعبدالرزاق و علی محمدخان تربیت به تلافی ترور سیدمحمد بهبهانی، توسط ایادی حزب اعتدال در خیابان لاله زار ترور می شوند. نویسنده روزنامه اخبار مشروطیت می نویسد:
شنبه شب 9 رجب 1328 یک ساعت و نیم از شب گذشته سه چهار نفر مجاهد به خانه آقا سیدعبدالله مجتهد بهبهانی رفته در حالتی که آقا در پشت بام نشسته بود و سه چهار نفر هم از طلاب خدمتشان بوده اند مجاهدین بی دین ورود نمودند و آقای بیچاره را هدف گلوله و موزر می نمایند.
ستارخان و باقرخان و ضرغام السلطنه و کسبه و تجار و شرار محیی و سپهدار یک دسته شده از نایب السلطنه و سردار اسعد که وکیل شده اند و وزرا، قاتل را می خواهند و همه روز انجمن می کنند تا آن که 21 رجب دو سه نفر مجاهد که از دسته مجاهدینی که با سردار ملی و غیره بوده اند، میرزا محمدعلی و سیدعبدالرزاق را در خیابان لاله زار می کشند، میرزاعلی محمد خواهرزاده تقی زاده است و ریاست یک دسته از مجاهدین را داشته و تقی زاده هم به واسطه بعضی فشارهای خارجی بعد از قتل آقا سیدعبدالله سه ماه به مرخصی به اروپا می رود و حرکت می کند...
میرزا یحیی دولت آبادی با تاسف از ترور این دو یاد می کند:
کابینه مستوفی الممالک مشغول به کار می شود و از مجلس اختیار تام در خلع سلاح مجاهدین می گیرد. به بهانه قتل آقا سیدعبدالله و قتل امین الملک و اتفاقات دیگر که از آن جمله است قتل ناگهانی میرزا علی محمدخان همشیره زاده تقی زاده و میرزاعبدالرزاق خان همدانی که هر دو از جوانان غیور و از انقلابیون بودند به دست مجاهدین سردار محیی به تلافی قتل آقا سیدعبدالله که به انقلابیون نسبت داده می شود.
تقی زاده که از ترور خواهرزاده اش و عبدالرزاق آشفته است، در نامه ای به شیخ ابراهیم زنجانی می نویسد:
یک استدعای مخصوص هم در عالم دوستی و برادری از سر کار عالی دارم که آنچه از دستتان برآید در تعجیل مجازات قاتلین آن دو جوان شهید بذل مساعی لازمه و جد فرمایید و زحمت کشیده خود یفرم را دیده به هر نحو است او را وادار به کمک در این کار بکنید و هر اقدامی دیگر بکنید اسباب امتنان ابدی جان نثار خواهد بود. بلکه هزار و یک جراحت قلوب ما بدین واسطه التیام یابد.
شیخ ابراهیم زنجانی در پاسخ تقی زاده می نویسد:
قربان شما به واسطه مصیبت دو جوان مقتول شهید و بعضی ناگواری ها نباید اینقدر دلتنگ شوید. خود می دانید از لوازم این اوضاع و انقلاب این امور هست و قاتل حقیقی آنها محکوم نخواهد شد و قاتل مباشر اهمیتی ندارد. گویا به درجه ای معلوم است. لکن نامعلومی قاتل سیدعبدالله سکته به تعیین و مجازات آنها وارد کرده، با یک جمله قوه مهلکه مضره که از هر قبیل متفق بر قلع نهال نو نشانده حریت شده با قوه جوان ضعیف حریت در مقابله است.
جالب است که چندی پیش از آن شیخ ابراهیم زنجانی در دادگاهی که به نام محکمه قضاوت عالی تشکیل می شود با علی محمدخان تربیت، میرزا محمدخان مدیر روزنامه نجات، اعتلا الملک، جعفرقلی بختیاری، معین نظام و چند تن دیگر رای به اعدام شیخ فضل الله نوری، آجودان باشی و میرزا هاشم تبریزی داده بوده اند. در کتاب جان باختگان روزنامه نگار در بخشی با عنوان ناهمرنگان آمده است:
جمعیتی که در جمادی الاول 1326 قمری در تهران در دفاع مظلومانه از مجلس تفنگ به دست گرفتند یا در صحن بهارستان ماندند سرنوشت های عجیب و غریبی یافتند. ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان را در باغ شاه به بدترین شکل از میان برداشتند. ابوالفتح زاده سرتیپ اخراجی توپخانه 10سال بعد کمیته مجازات را به همراه ابراهیم منشی زاده پدید آورد و عاقبت در یک توطئه ناجوانمردانه در حوالی سمنان کشته شد. این هر دو در روز حمله به بهارستان جزء پاسگان مجلس بودند. اسماعیل سرابی را چند سال بعد به دار کشیدند. سیدعبدالرزاق صنعت گر و هنرمند معروف بود. نشان عدل مظفر در بالای مجلس شورای ملی، کار او بود دو سه سال بعد در دعوای دموکرات و اعتدالی ها به همراه علی محمدخان تربیت ترور شد.
زهره وفایی در مقاله حیدر عمو اوغلو می نویسد:
به هر حال خواست اعتدالیون بیش از این بود و به جهت سرعت دادن به مسئله میرزا علی محمدخان تربیت و سیدعبدالرزاق خان را که هر دو از دموکرات های فعال بودند در خیابان لاله زار به قتل می رسانند. قاتلین بلافاصله به پارک اتابک رفته و از ستارخان امان خواستند. ستارخان در پاسخ آنها گفت: بمانید ولی اگر دولت شما را خواست تحویل می دهم.
در شرح حال رجال ایران آمده است:
سیدعبدالرزاق خان از مشروطه خواهان دوره اول مشروطه و از دموکرات های تندرو و شغلش کلیشه سازی و صاحب دارالصنایع وطنیه در خیابان ناصرخسرو تهران بود. در روز بمباران مجلس وی از مدافعین مجلس بوده و پس از شکست آزادیخواهان وی به قفقازیه گریخت و پس از فتح تهران به پایتخت برگشت و در اینجا بود تا آنکه حسین نوروزاف قفقازی که از اشرار و آدمکشان بود به تحریک اعتدالیون وی را درحالی که همراه میرزا علی محمدخان تربیت برادر محمد علی خان تربیت در خیابان لاله زار می رفت در رجب سال 1328 قمری هر دو را به قتل رساند. عبدالرزاق و علی محمدخان به دست حسین نوروزاف قفقازی کشته می شوند و نوروزاف به پارک اتابک محل استقرار مجاهدین پیرو ستارخان رفته در آنجا مخفی می شود. سران مشروطه در جلسه ای که در تاریخ 28 رجب 1328 قمری تصمیم به خلع سلاح عمومی می گیرند ضرغام السلطنه، صمصام السلطنه سردار محتشم و سردار اسعد از بختیاری ها، سپهسالار تنکابنی و سردار محیی از مجاهدین رشت، ستارخان و باقرخان از آذربایجان در مورد اجرای مصوبه خلع سلاح تصمیم می گیرند و دستورالعمل وزارت جنگ به نظمیه صادر می شود که تا پایان ماه رجب به اسلحه دارها فرصت داده شود که سلاح ها را تحویل داده بهای آن را طبق تعرفه ای که اعلام شده بگیرند. روز بعد جمعی از مجاهدین و بازاریان در پارک اتابک که مقر ستارخان و گروهی از مجاهدین است جمع می شوند و برخلاف انتظار بین قوای دولتی و مجاهدین تیراندازی شده، جمعی کشته می شوند و ستارخان زخمی می شود و نکته اینجا است که حسین نوروزاف قاتل میر عبدالرزاق و علی محمدخان هم در پارک حضور دارد و بر علیه قوای دولتی می جنگد. در کتاب یپرم خان سردار آمده است:
با اینکه ستارخان، صاحب خانه و فرمانده مجاهدین مرتبا فریاد می زد که دست نگه دارید و شلیک نکنید چه کسانی جمعیت را علیه مردمان دولتی تحریک می کردند نوروزاف از سرکردگان مجاهدان با حیله ناجوانمردانه خود یعنی برافراشتن پرچم سفید تسلیم و بعد گلوله باران ماموران دولت که به تصور تسلیم ساکنان پارک دوستانه به سوی مجاهدان هجوم آوردند و پس از دادن کشتگان بسیار و وقوف بر این نامردمی به کین توزی برخاسته دامنه حمله و جنگ را گسترش دادند که بود و از کدام دستگاه و سازمان دستور می گرفت
عبدالرزاق در نهایت ناباوری مادر و بستگانش کشته می شود. معمرین خانواده مدنی می گویند که مادر عبدالرزاق روزی در میدان بهارستان سر راه سپهدار اعظم از فاتحان تهران که در روزهای پیش از ترور پسرش صدراعظم بوده قرار می گیرد. از نظر وی سپهدار در مرگ عبدالرزاق مقصر بوده است. دلاورانه پیش می رود دهنه اسب او را می گیرد و فریاد می زند: سپهدار تویی زینت پرخون که فرزندم را به کشتن دادی سپهدار او را نمی شناسد و اطرافیان به او می گویند که مادر عبدالرزاق است. سپهدار می رود و چندی بعد به تصویب مجلس شورای ملی مقرری ای برای آغابیگم خانم معین می کنند که تا پایان عمرش در سال 1332 شمسی به او پرداخت می شود. هما دختر میرعبدالرزاق پس از کشته شدن پدرش با مادرش زندگی می کند و در اوایل سلطنت رضاشاه با ضیاء الواعظین که نماینده مجلس شورای ملی بوده ازدواج می کند و صاحب چند فرزند می شود و در اواخر دهه هفتاد شمسی فوت می کند.
?سرنوشت لوح عدل مظفر
همانطور که در بالا اشاره شد این لوح در جریان حمله به مجلس و ویران ساختن خانه ملت توسط قزاق ها آسیب نمی بیند و پس از فتح تهران توسط مجاهدین مشروطه کماکان بالای سردر مجلس بین مجسمه دو شیر باقی می ماند و به نمادی شناخته شده از مجلس شورای ملی مبدل می شود. گویا در دوران رضاشاه به دلیل خصومت او با قاجاریه لوح عدل مظفر را از سردر مجلس به زیر می آورند. اما در 19 آبان 1320 پس از تبعید رضاخان مجددا در جای اول خود نصب می شود. پس از بهمن ماه سال 1357 و تبدیل ساختمان مجلس به کمیته انقلاب اسلامی لوح عدل مظفر و مجسمه شیرهای سردر مجلس به پایین کشیده می شوند که به همت مسئولان کتابخانه مجلس پس از تعمیر فعلا در محل کتابخانه نگهداری می شوند.
 
امیرشهاب رضویان
منابع و مآخذ:
مکاتبات میرعبدالرزاق و صدیق الاشراف از مجموعه خصوصی میرفخرالدین مدنی، یادداشت های سید حسن مدنی صفاءالحق، نامه های شخصی سیدحسین مدنی از مجموعه خصوصی زهرا خانم مترجم مدنی، عکس های مجموعه خصوصی زهرا خانم مترجم مدنی، عکس های مجموعه خصوصی سیدمصطفی مترجم مدنی، گفت وگو با مرحوم سیدمحمد مدنی، گفت وگو با مهری منصف، گفت وگو با سیدمجتبی مدنی، کتاب خاطرات ظهیرالدوله، کتاب حیات یحیی میرزا یحیی دولت آبادی، کتاب تاریخ مشروطه احمد کسروی، کتاب نامه های تقی زاده، کتاب اوراق تازه یاب مشروطیت، کتاب روزنامه اخبار مشروطیت، انقلاب مشروطه ایران ژانت آقاری، کتاب گیلان در جنبش مشروطیت، کتاب جان باختگان روزنامه نگار، مقاله حیدر عمو اوغلو زهره وفایی، کتاب شرح حال رجال ایران، کتاب یپرم خان سردار، هفته نامه انجمن اصفهان فروردین 1290 هجری شمسی، مجموعه روزنامه 28 هزار روز تاریخ ایران و جهان، روزنامه اطلاعات، کتاب تاریخ عبره لمن اعتبر چاپ 1317 قمری، کتاب خاطرات خطرات مهدیقلی خان هدایت