«خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟

ساقی کجاست؟گو سبب انتظار چیست؟

هروقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

پیوند عمر بسته به مویی ست هوش دار!

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست؟»


ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم


عقربه ساعت سالن های طبیعت ، یک دور تمام زده است و می خواهد دور دیگری را آغاز کند.زمین در طیف رنگن کمانی اش ، به حوالی سبز رسیده است و زندگی از لابلای سبزه ها ، از بین شاخ و برگ درختان و از پشت شکوفه های سپید ، به آدمی لبخند می زند.

مژده بهار آمده است.

زمین ، هر سال به گرد خورشیدش طواف می کند و در پایان هر دور از طواف ، وضویی تازه می کند و نماز شکفتن می خواند.درختان قامت می بندند و سبزه ها دست به دعا به سوی آسمان برمی افرازند.رودها سرود دریا را می خوانند و پرنده ها بهار را نیایش می کنند.در شهر سنگفرش و آسفالت ، مجال نفس کشیدن را از خاک گرفته اند ، اما آدم ها در خانه سبزه می رویانند تا اگر چه در قاب بشقابی کوچک ، پنجره ای برای تماشای رویش داشته باشند.آدم ها خانه هاشان را می آرایند تا به نماز سبز طبیعت اقتدا کنند.

بهار فصل شکفتن است، شکفتن شکوفه ها که خود مظهر شکوفایی اند، شکفتن چشمه های حیات از لابلای صخره های سکون ، شکفتن بذر آواز در گلوی گنجشک ها

دریچه دلت را بگشا! بگذار نور خورشید از روزنه بهار ، بر دل زمستان زده ات بتابد.

بگذار باد صبح بهار ریا، رخوت زمستانی ات را بردارد و با خود ببرد.بگذار قطره ریز باران ، کام امیدت را تر کند.

بگذار بهار در تو اثر کند.

زمستان را که یادت هست؟هنوز اندکی از سوزش سرمایش زیر پوستمان لانه دارد ، پس بهار راد ردیاب، که او هم رفتنی است.تن به بهار بسپار و دل به شکفتن.

جام جانت را پیش بیار تا از قافله طبیعت جانمانی.




برچسب ها : ادبی  ,