به نظر خیلی ساده می آید : امام بگوید همراه من بیا و ما هم بی درنگ برویم.

اما به این سادگی ها هم نیست . از میان مقاتل و کتب تاریخی ?? نفر را به عنوان نمونه ذکر کردم تا ببینید برای همراهی نکردن با پسر پیامبر چه توجیهاتی آورده اند ؟ انصافا با خواندن این مطلب می بینید خیلی هم عجیب نیست . همین الان در جامعه خودمان با این قبیل توجیهات و بهتر از اینها هم روبرو هستیم. عجیب آنهایی بودند که خود را از این دست توجیهات و دلایل خلاص کردند و با امام همراه شدند.


?- ضحاک مِشرَقی  روز نهم  به امام حسین (ع) پیوست ولی با ایشان شرط کرد تا وقتی می مانم که مفید باشد.اگر تنها شدی، من هم می روم چون فایده ای ندارد.

می گوید : هنگامی که دیدم یاران حسین(ع) کشته شدند و نوبت او و خاندانش رسیده و کسی باقی نمانده، گفتم: ای پسر رسول خدا من گفته بودم که تا وقتی جنگجویی داشته باشی همراه تو می جنگم. حسین (ع) گفت: راست گفتی ولی چگونه خود را نجات خواهی داد؟

 قبلا وقتی دیده بودم دشمن اسبها را میکشد ، اسب خود را دریکی از چادرها پنهان کرده بودم. اسبم را بیرون آورده و سوار شدم و از میان دشمن دور شدم.

(مقتل الحسین ابی مخنف)


?-در بین راه در منزل «قصر بن مقاتل » امام(ع) خودشان رفتند سراغ عبیدالله بن حر جعفی. گفتند: «همراه ما می آیی؟ » عبدالله گفت: من آماده مرگ نیستم  ولی اسب قیمتی خودم را تقدیم میکنم. آنچنان اسبی است که اگر سوار آن باشید به خواسته تان می رسید. امام(ع) فرمودند: «ما برای اسب و شمشیرت نیامده بودیم. فقط از اینجا دور شو که فریاد غربت ما را نشنوی.

 (کامل ابن اثیر)


?- عبدالله بن عمر وقتی از حرکت امام(ع) باخبر شد، خود را به ایشان رساند و گفت: «این دولت و حکومت مال اینهاست. خدا به پیامبر(ص) اختیار داد که بین دنیا و آخرت یکی را انتخاب کند و او آخرت را انتخاب کرد. شما هم پاره تن اویید. به همین خاطر، دنیا به احدی از خانواده شما برنمی گردد. سعی نکن.

  (حیاه الامام حسین، باقر شریف)


?-مالک بن نصر ارحبی روز نهم همراه کاروانی از نزدیکی کربلا می گذشت. رفت پیش امام (ع) تا خبر دهد اکثریت مردم کوفه  علیه اویند: حسین (ع) به او گفت: چرا مرا یاری نمی کنید؟ مالک بن نصر گفت: من مقروض و عیالمندم و خداحافظی کرد.

  (مقتل الحسین ابن مخنف)


hamidestan.blogfa.com