اخلاق امام باقر علیه السلام

 

مردی از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانه‏ی امام بسیار می‏آمد و به آن گرامی می‏گفت: «...در روی زمین بغض و کینه‏ی کسی را بیش از تو در دل ندارم و با هیچکس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم!

 

و عقیده‏ام آنست که اطاعت‏خدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنی با توست،اگر می‏بینی به خانه‏ی تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردی سخنور و ادیب و خوش بیان هستی!»در عین حال امام علیه السلام با او مدارا می‏فرمود و به نرمی سخن می‏گفت.چندی بر نیامد که شامی بیمار شد و مرگ را رویا روی خویش دید و از زندگی نومید شد،پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر»بر او نماز گزارد.
شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند،بامداد وصی او به مسجد آمد و امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب نشسته است،و آن گرامی همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب می‏پرداخت.
عرض کرد:آن مرد شامی به دیگر سرای شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید.
فرمود:او نمرده است...شتاب مکنید تا من بیایم.
پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت،سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب،در سجده ماند،آنگاه به خانه‏ی شامی آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد،امام او را بر نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتی طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهای سرد به او بدهند و خود بازگشت.
دیری بر نیامد که شامی شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد:
«گواهی می‏دهم که تو حجت‏خدا بر مردمانی ...»
«محمد بن منکدر»-از صوفیان آن روزگار-می‏گوید:
در روز بسیار گرمی از مدینه بیرون رفتم،ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین را دیدم-همراه با دو تن از غلامانشان-یا دو تن از دوستانش-از سرکشی به مزرعه‏ی خویش باز می‏گردد با خود گفتم:مردی از بزرگان قریش در چنین وقتی در پی دنیاست!باید او را پند دهم.
نزدیک آمدم و سلام کردم،امام در حالی که عرق از سر و رویش می‏ریخت‏با تندی پاسخم داد. گفتم:خدا ترا به سلامت‏بدارد آیا شخصیتی چون شما در این هنگام و با این‏حال در پی دنیا می‏رود!اگر در این حالت مرگ در رسد چه می‏کنی؟
فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعت‏خداوند خواهم بود زیرا من بدینوسیله خود را از تو و دیگر مردمان بی نیاز می‏سازم،از مرگ در آنحالت‏بیمناکم که سرگرم گناهی باشم.
گفتم:رحمت‏خدا بر تو باد،می‏پنداشتم که شما را پند می‏دهم اما تو مرا پند دادی و آگاه ساختی