مقدمه: بسیار آرشیو گذشته هر انسانی مهم است و حافظه کوتاه مدت همه چیز را فراموش میکند.خبر زیر را که خواندم هم برایم جالب و هم هولناک بود.خدایا فقط دعای پدربزرگم رو تکرار میکنم :عاقبت بخیر بشی انشاالله
اشاره: متن زیر به قلم محمد نوری زاد، نویسنده سابق روزنامه کیهان و در روزهایی که از یکسو سردار محمدرضا نقدی در مقام فرمانده حفاظت و اطلاعات ناجا، مفاسد اقتصادی غلامحسین کرباسچی و برخی نزدیکانش در شهرداری تهران را افشا کرده بود و بخاطر این کار به دادگاه فراخوانده شده بود و از سوی دیگر طراحان و مجریان آشوبهای سال 1378 محاکمه و محکوم می شدند، نوشته و در چهارم خردادماه 1379 در روزنامه کیهان منتشر شده است.
 مناظره دو زندانی
 به قلم محمد نوری زاد، خرداد 1379
 مدتی است که محاکمه فرماندهان و پرسنل نیروی انتظامی در جریان است. چندی قبل نیز برخی از روزنامه ها با خوشحالی خبر از قطعی بودن محکومیت سردار نقدی داده بودند. ما به خاطر علاقه ای که به اساس نظام داریم، هرگز برای فشار بر دادگاه در آن حوالی اجتماع نمی کنیم. شعارهای تند و بودار نمی دهیم، بر دهانمان چسب نمی زنیم، عکس این و آن را بالا نمی گیریم. همایش و اجلاسی برای محکومیت دستگاه قضایی به پا نمی کنیم. در روزنامه هایمان زیر و بالای کسانی را که حادثه کوی دانشگاه را طراحی کردند برنمی شماریم. چرا؟ چون ما برخلاف آنانی که نانشان را در قاتق آشوب فرو می برند، هر اقدام اینچنینی را به کام اهریمنان پیشانی سفید می دانیم. از زندانی شدن سربازانی چون سردار نقدی در خود می گدازیم اما چون پای قانون و دستگاه قضایی در میان است، دست بر چشم خود می نهیم و مثل خود نقدی می گوئیم، سمعا و طاعتا! با این وجود خیلی علاقمندیم سردار نقدی را در همان سلول آقای عبدالله نوری زندانی کنند. چرا؟ چون به هرحال این همجواری خالی از فایده نیست. می شود یک میکروفون مخفی در همانجا کار گذاشت و صحبتهای این دو را شنید و ضبط کرد. اولین کسی که به حرف می آید، آقای نوری است:
 
- عجب تو هم که به زندان افتادی!
¤ سلام
- بفرما! اینهمه سنگ این نظام را به سینه زدی آخرش چی؟
¤ راضیم به رضای خدا.
- اما من راضی نیستم. من مبارزه می کنم.
¤ با کی؟
- با همین کسانی که دوزار قبولشان ندارم!
¤ می دانم منظورتان اسرائیل و آمریکا نیست.
- تو نمی خواهی از این کله شقی ات دست برداری؟ دنیا عوض شده! تا کی مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل؟
¤ تا قیام قیامت!
- راستی تو چرا گذرت به اینجا افتاد؟ تو که نور چشمی بودی!؟
¤ من در گرفتن حق مردم شتاب کردم.
- حالا حق مردم را گرفتی یا نه؟
¤ همه اش را نه، اما مفتضح شان کردم.
- تو بچه ای. تو آداب مبارزه را نمی دانی. تو جهت مبارزه را گم کرده ای!
¤ اگر این که شما می گویی بچگی است، من می خواهم همیشه بچه باشم. و اگر آنچه شما کرده ای، بزرگی است، من از آن بیزارم.
- مگر من چه کرده ام؟
¤ هیچ!
- نه بگو. من بابت حرفی که زده ام، کاری که کرده ام، روسفیدم. سرفرازم.
¤ پیش کی روسفیدی؟
- پیش مردم. پیش همه.
¤ پیش خدا چی؟
- پیش خدا هم روسفیدم. مگر نه این که خدا را در بین مردم باید جست؟
¤ من آن خدایی را که بین مردم گم شده باشد قبول ندارم. می دانم که شما هم با من همعقیده اید.
- بی جهت پای خدا را وسط نکش.
¤ مگر جایی هست که پای خدا وسط نباشد؟
- راستی عجیب نیست؟ من و تو را زندانی کرده اند. کسانی را که برای برپایی همین نظام، سالها مبارزه کرده ایم. قبل از انقلاب، بعد از انقلاب
¤ اما جنس زندان ما دو تا متفاوت است. شما را به خاطر دشمنی با نظام اینجا آورده اند و مرا به خاطر شدت علاقه به آن.
- راستی راستی فکر می کنی من با نظام دشمنم و تو دوستدار آنی؟
¤ دوستی و دشمنی آدابی دارند. شما، اگر هم خیال دشمنی نداشته باشی، حداقلش این است که بازی خورده ای!
- بازی! من خودم عالم را بازی می دهم!
¤ بله، اینهم خودش یکجور مشغله است.
- مشغله نیست. من هرکاری می کنم از سر اعتقادم است.
¤ اعتقادی که سال به سال از این رو به آن رو می شود. عیب ندارد. شما اسمش را اعتقاد بگذارید، اما ایکاش می فهمیدید که دارند همه شما را بازی می دهند!
- من بازی خور نیستم.
¤ خوب نباشید. بالاخره اعمال آدم، گفتارش، اطرافیانش، ذات آدم را لو می دهند. شما فریب خوردی.
- فریب چی؟ از کی؟
¤ از هوادارانت! مرد می خواهم که در برابر سوت و کف و هورای ممتد و مکرر، دست و دلش نلرزد و اراده خودش را مهار کند. شما از زندان که بیرون رفتی، من باب امتحان، در یکی از آن مجالس داغ و فحش آلودت، یکبار و فقط یکبار، از ذات استکباری آمریکا بگو. اگر همان هواداران هوراکشت گذاشتند به حرفت ادامه بدهی! جوری اخم و پچ پچ می کنند که فورا برگردی به همان مسیر مشخص. در حقیقت آنها شما را با سوت و کفشان دقیقا به راهی می برند که می خواهند.
- این آنها که می گویی کیانند؟ من که هرچه دلم بخواهد می گویم. هر موضعی که دلم بخواهد اتخاذ می کنم.
¤ اشتباه شما همین جا است و شما دل خودت را با خواست آنها موافق کرده ای. اگر نه آنها، زیرک تر از آنند که مستقیم و رودررو، اسرار آمریکایی بودن خود را کف دست شما بخوابانند.
-یعنی می خواهی بگویی من توسط آدمهای دست چندم آمریکا دارم کوک می شوم؟
¤ حالا کوک یا غیرکوک، فقط به آرایش آدمهایی که برایت متن دفاعیه را نوشتند، دقت کن. آنها مستقیم و صریح، حرفهای خودشان را توی دهان شما گذاردند. منظم و طبق برنامه، با هدایت همان سوت و کف و هورا، شما را به راهی انداختند که می خواستند. آنها خود شهامت فحش دادن به مقدسات این انقلاب را نداشتند، پس این ماموریت را از حنجره شما بیرون کشیدند. کی فکر می کرد شما، یک روز پیش آمریکا و اسرائیل سرخم کنی؟
- کجا من سر خم کرده ام؟ اولا همه آن حرفها را که زده ام و خواهم زد از خودم است، درثانی من اگر حرفی از رابطه با آمریکا، یا به رسمیت شناختن اسرائیل می زنم، اینقدر صداقت دارم که دلایلش را هم بگویم.
¤ شما حق و حقوق به غارت رفته ما را از آمریکا بگیر، من خودم اولین کسی خواهم بود که پشت سر شما راه می افتم. مگر نه این که شما تحلیل های نابی از ذات استکباری آمریکا داشتید و به امثال ما آموزش می دادید که این ذات، همواره بر غارت و سلطه اصرار دارد.
- دنیا عوض شده بنده خدا!
¤ خدا که عوض نشده! خوبی و بدی فطرت ما که عوض نشده اند!
- ببین جوان، این آمریکا و اسرائیلی که تو مثل آب خوردن مرگشان را آرزو می کنی، امروز یک واقعیتند. یک واقعیت! آمریکا اراده بکند ما را می بلعد! حرف می زند، نظم دنیا به هم می ریزد! موضع می گیرد، کشورهای دنیا مطیعش می شوند! بر قیمت نفت انگشت می گذارد، همه سرخم می کنند! سازمان ملل، با همه کارشناس و حساب و کتابی که دارد، موم دست آمریکا است! آمریکا، سرزمین عقل است! سرزمین ابتکار و قانون و تکنولوژی است! این همه واقعیت را مگر می شود نادیده گرفت؟ با یک مرگ بر آمریکا که آمریکا متلاشی نمی شود. در حقیقت ما با این شعارهای بچه گانه، عرض و آبروی خودمان را می بریم. عقل می گوید با یک واقعیت، متناسب شانس باید مواجه شد.
¤ من همه این واقعیت هایی را که شما اسم بردید، قبول دارم. اما مگر می شود جای واقعیت را با حقیقت عوض کرد؟ اگر اینگونه بود، هیچ پیامبری از پیامبران خدا، با غول ها و فرعون ها و مشرکین قدرتمند عصر خودشان درنمی افتادند!
- تو داری حرفهای سابق مرا به من برمی گردانی؟!
¤ من کاری به شما ندارم. آدمها ممکن است امروز در قله باشند و فردا در کف دره. این به خودشان مربوط است. اما آنچه که تغییر نمی کند، حقیقت است. این حرف خود شما هم بود. ما منبرهای شما را دنبال می کردیم. شما یک روز از شدت ضدیت با استکبار و همین نهضت آزادی، کم مانده بود قالب تهی کنید. چرخش یکصد و هشتاد درجه ای امروز شما، هیچ تغییری در ماهیت حقیقت ایجاد نمی کند. به قول امام علی(ع): ما باید مردان را به حق بسنجیم، نه اینکه حق را به مردان. همین امروز که ما به شکل تمثیلی و در حیطه قلم این نویسنده، داریم با هم گفتگو می کنیم، مردم لبنان، پیروزی سالهامبارزه شان را با اسرائیل جشن گرفته اند. اگر مردم لبنان و مردم فلسطین، می خواستند با طناب شما در چاه مذاکره و تنش زدایی و رفتار غیرخشن بروند، حالا اسرائیل بر گرده شان درخت کاج و زیتون کاشته بود.
- من و تو اگر صدسال هم درکنار هم باشیم، نه تو حرف مرا می فهمی، و نه من حرف تو را قبول می کنم، پس چه بهتر که سکوت کنیم. سکوت بهترین پاسخ من به تو است.
¤ ادب من اقتضا می کند که در پاسخ به سکوت معنادار شما به شما سلام بگویم و حال آنکه اطمینان دارم شما اهل سکوت نیستید. بقای شما در حنجره فعال شما است. مگر می توانید سکوت کنید؟
- من دلم ازاین می سوزد که ما داریم فرصت ها را از دست می دهیم. این نسل جوان دیگر تحمل شعارهای انقلاب و آدمهای عهد عتیق را ندارد. آدمهایی که در امروز زندگی می کنند و ذهنشان در هزار سال پیش متوقف مانده.
¤ بنده هم از آدمهای متوقف بیزارم. اما با شما در تحلیلتان از نسل جوان موافق نیستم. جوان امروز که نه، جوان هزار سال بعد هم مگر می تواند به فطرت خودش پشت کند؟ مگر با پیشرفت ظاهری انسان در عرصه تکنولوژی، انسان عصر فضا می تواند بگوید از دروغ و زشتی و دزدی خوشش می آید و از محبت و عشق ورزی و صداقت و پاکی بیزار است؟ اجازه بدهید راز حضور شما و خودم را در اینجا بگویم. شما به این دلیل اینجائید که فکر می کنید حکومت با اعتقاد مذهبی، ما را متوقف می کند و از خردورزی و پیشرفت و توسعه و همراهی با سایر ملل پیشرفته باز می دارد و بنده حقیر به این دلیل اینجایم که معتقدم در کویر وحشت و برهنگی و بی ایمانی هم می شود، و باید به آن روح فطری مراجعه کرد و گل کاشت و گل داد. اینها حرف نیست. شعار نیست. نهضت انبیا این را می گوید. همه آنها بر تمدن ظاهری و فاسد عصر خود شوریدند و از تمسخر هیچ مسخره کننده ای نهراسیدند.
- خوب حالا با همه این حرفها، آینده را چطور می بینی؟
¤ آینده با حق است. اگر ما اهل حق باشیم، آینده از آن ما است، اگر نه، حق اهل خود را پیدا می کند و خودش را به او عرضه می کند. آینده به لیاقت ما بستگی دارد. لیاقت هم حتما در نزدیکی ما به آمریکا و اسرائیل نیست. در نزدیکی ما به حق و حقیقت است.¤
¤ محمدنوری زاد، کیهان،