در فصل گرما آنهم نه از نوع همیشگی،مایل بودم تا کمی از گرمای هوا را بسپرم به تنهایی و خودم بزنم از شهر بیرون.بالاخره این امر میسر شد و به اتفاق چند تن از دوستان به قصد صله رحم دوستی عزیز به سمت غرب کشور رهسپار شدیم.آخرین بار که به آن منطقه رفته بودم مربوط به سالهای 1371 بود.مقصد مان سنندج بود.شهری که تصورات قبل شاید خاطرم را می آزرد.شهری که اکنون نیز تقریبا اکثر ساکنان آن را برادران اهل سنت تشکیل می دهند.البته آزرده بودن من ربطی به این قسمت نداشت.در شهر سنندج مدرن امروزی به تمام معنا وارد شدیم.حس اولیه بسیار دوست داشتنی همه ما را فرا گرفته بود و به فکر اینکه در یک شهری در غرب میهن و نزدیک مرز و میان برادران اهل سنت هستیم اصلا نبودیم.فارغ ار تاسف اولیه که ای داد بیداد در این شهر نیز زندگی ماشینی رونق گرفته و خبری از رسم و رسومات آنجا نیست در شهر چرخی زدیم.از لباسهای محلی هیچ خبری نیست که نیست.قدم گذاشتن در سنندج برایم مساوی بود با قدم زدن در یکی از خیابان های بالا شهر تهران.از جهتی که امکانات فراهم شده و مردمانش راحت تر زندگی می کنند خوشحال و برای بقیه اش ناراحت.اما چند نکته زیبا ما حصل دو سه روز ماندن در آن شهر بود که بهانه نوشتن من نیز شد:

با اینکه گفتم تمامی ساکنان شهر از برادران اهل سنت است، اما هرگز حس غریبی نداشتم.حسی که در سرزمین عربستان برای همیشه آزارم می داد و راه گریز برایش نبود.شاید تفاوت را احساس می کردم که اینها برادران من هستند نه آنها(وهابیتی که خود را به اهل تسنن چسبانیده) اینجا برایم ملموس شد.

برخورد کاملا گرم و صمیمی و دوست داشتنی اهل سنندج با من و دوستانم که وقتی متوجه می شدند مسافری و شیعه به مراتب فضا صمیمی تر می شد.اجازه بدین این حق رو به خودم بدم که هرگز منفعل نشدم که باعث این حرفها بشه.حتی با یکی از آنها وقتی پرسید اهل کجایی و جواب من که اهل کاشان.کاشان را به شهری متعصب می دانند.چرا؟گوشی خود را آماده و کلیپی را برایم گذاشت که آقای دانشمند در حاال سخنرانی در جمع مردم کاشان بود.جواب اولیه من این بود:آیا ایشان اهل کاشان است؟و....توجه کنید فضای بحث مورد نظر من بود.

نکته ای دیگر که فقط از طریق سیما فهمیده بودم اجازه مقام معظم رهبری در سفر به آن دیار برای پخش اذان مذاهب دیگر بود که در آنجا از نزدیک درایت ایشان برای انسان قابل درک می شود و خود اهل سنندج چه استقبالی و خوشحالی و ....

و بالاخره خوی مهمان نوازی آن دیار.دخترم که 11 سال دارد برایم گفت بابا چهره کردها همیشه برایم عبوس و خشمگین متصور بود اما چه مهربانند.دوست داشتنی و مهمان دوست