تلاش کردند تا به قول خودشان ارزش های دفاع مقدس را تبیین کنند نشستیم ودل سپردیم.
تلاش کردند تا به قول خودشان دستاوردهای دفاع مقدس را تشریح کنند نشستیم وگوش کردیم.
انگشت هایشان را تاآنجاکه می توانستند باز کردند وافتخارکردند که خاک ایران را حتی به اندازهی یک وجب هم از دست نداده اند نشستیم ونگاه کردیم.
اما نشسته بودیم وارزشهای دفاع مقدس در حال تثبیت وتبیین وتحقیق وتشریح وترویج وتبلیغ وبودند.
ما نشسته بودیم وخیلی ها دوست داشتندکه ما بنشینیم و به خاطرات گوش کنیم.
نشستیم و از روی مین رفتن های داوطلبانه از نماز شب های زیر نور منور از وصیت نامه نوشتن های کنار اروند، از به خط زدن و به خدا رسیدن، از یخ زدن روی قله ی ماووت،از سوختن درسه راه شهادت، از قطعه قطعه شدن پشت خاکریز و…و…و بشنویم.
نشستن وشنیدن کارمان شده بود و چه شیرین هم بود و چه حالی داشت!درست مثل نشستن در خیمه های عزاداری و شنیدن مصائب وفضائل اهل البیت(ع).
******
ثمره ی جهاد نسل ایستاده فریادگر، شده بود نسل نشسته ی یاد آور.
******
و در تمام آن سال ها که ما داشتیم عکس حاج همت و متوسلیان وبروجردی وباکری و خرازی را پشت کلاسورهایمان یا روی کمدهایمان می چسباندیم وصبح های سه شنبه میرفتیم زیارت عاشورا با ساندیس، یک نفر داشت فریاد می زد:
"بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلت های اصلی انقلاب زنده بماند."
******
وسط میدان ما شده بود کنج عافیتی که با یاد شهدا تزیین شده بود و عکس هایشان و خاطراتشان وروز به روز هم خاطرات لطیفترمی شد و لطیفتر. اینکه چطور عاشق می شدند، چطور خواستگاری میکردند ، چطور دل خانم هایشان را به دست می آوردند ، چطور به نوزادانشان نگاه می کردند، چطور شوخی می کردند و…
عجب شهدای نازنین بی آزاری . شهیدانی که حتی شهرام جزایری هم حاضر بود زکات اختلاس هایشان را بدهد تا برایشان کنگره ی بزرگداشت برگزار شود.
******
گفته بود می بینی این را برای حجله ام گرفته ام.
قشنگ هست یا نه؟ و به قاب نگاه می کرد، به بچه های کوچه ی اصغر شهیدکه شاید بیست و دو را هم پر نکرده بود و دست هایش ، دست های زمخت و پینه بسته اش ، به شصت ساله ها می مانست.
اصغر که شهید شد، می دانست روزی خواهد رسید که فقط شهدای نازنین را یاد خواهند کرد؟
آنها که نه فرزندان پا برهنه ی جنوب شهری اند و نه بغض به قربانگاه آمده ، نه تازیانه خوردگان تاریخ تلخ و شرم آور محرومیت ها و نه شمشیر برهنه ی عدالت علی در برهوت ظلم و تحجر؟
شهدایی که به نشستن فرا می خواند و گریستن و حال ، و نه به قیام و مبارزه و قیل و قال. شهدای نازنین ، شهدایی که می شود برچسبشان را چسباند به داشبورد زانتیا و گاز داد تا جمکران!
******
تا آنجا که یادم می آید، شهدا آنقدر ها هم که حالا می گویند نازنین نبودند. همیشه هم لبخند روی لبشان نبود. آنقدر مست خدا نبودند که فقر و فساد و تبعیض از یادشان برود و آنچنان از خوف خدا غش نکرده بودند که هیچ خوفی بر دل هیچ کس نیندازند.
تا آنجا که یادم هست – راستی چند هزار سال پیش بود؟
- تجمل پرست ها از بسیجی ها می ترسیدند.
مفسد ها، مال مردم خور ها، رانت خوارها، از بسیجی ها می ترسیدند، شهدا آدم های ترسناکی بودند.
باور کنید به خدا، این قدر دوست داشتنی بودن هم خوب نیست.
باور کنید به خدا، امام حسین (ع) هم این قدر دوست داشتنی نبود. اگر نمی ترسیدند از او، که قطعه قطعه اش نمی کردند و اسب بر پیکرش نمیدواندند و آب بر قبرش نمی بستند و در خیمه ها محصورش نمی کردند.
******
به روضه اش رسیدیم.
حالا چقدر حال می دهد زیارت خواندن برای شهدایی که بعد از رفتن هم شبیه شده اند به عشقشان، به حسین (ع) که آن بزرگ گفت: دو بار شهید شد.
السلام علیکم یا اولیاء الله و احبائه،
السلام علیکم یا اصفیاء الله و اودّائه.
نویسنده: وحید جلیلی